تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,058 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,004 |
کفش ها | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 299، بهمن 1393 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
فاطمه قربانی جفت میشوی... هوای رفتن داری... دهانت را باز کردهای و انگار داری داد میزنی و منتظری کسی بیاید و تو را بپوشد!
بعضیها عید به عید تو را میخرند... و آنقدر در طول سال وصلهپینهات میکنند که تا شب عید سال دیگر دوام بیاوری.
گاهی کارگر میشوی...، خاکی و سیمانی... اینجور موقعها کارگر هستی.
زمستانها، سردت که میشود، انگار یقهی پالتویت را تا گوشهایت بالا میآوری! میشوی چکمه... گرمِ گرم.
تابستانها گرم است؛ صندل میشوی.
گیوه میشوی و به پایِ پدربزرگها میروی... کمردرد که داشته باشی، طبّی میشوی به پای مادربزرگها.
گاهی وقتها راه که میروی، چراغی داری که روشن میشود و بوقی که صدا میدهد... اینجور موقعها پای بچهای را محکم بغل کردهای که زمین نخورد.
گاهی آنقدر شیک میشوی که آدمها به تو میگویند: کفش مجلسی.
بعضی جمعهها میروی کوه... یا سالن ورزشی... اسپرت میشوی و گرانقیمت.
مادر تو را در خانه هم میپوشد و به تو میگوید: روفرشی.
بعضی مواقع بند داری... گره کور میخوری، باز نمیشوی... و اشکِ بچهها را درمیآوری.
وقتی تو در خانه باشی، حتماً باید خانهای داشته باشی... جاکفشی خانهی تو است، جایی که مثل آدمهای خانه خستگی درمیکنی... از این همه راهرفتن، سوار اتوبوس شدن، مدرسه و دانشگاه رفتن. شما در جاکفشیِ یک خانوادهاید؛ کفش بابا، کفش مامان و کفشهای بچهها.
باران میآید، خیس میشوی، توی جوی میافتی، گاهی آنقدر گِلی میشوی که مادر حمّامت میکند؛ و اگر زمستان باشد، کنار بخاری خشکت میکند.
میشود که گم شده باشی، یا حتی تو را دزدیده باشند و یا جایی جا مانده باشی.
گاهی که حواسم نیست دارم بزرگ میشوم، تو پایم را میزنی.
فوتبال بازی میکنی، زمین میخوری، مادر تو را میبرد کفّاشی، درد میکشی، دوخته میشوی، برای محکمکاری دوردوزی هم میشوی، حالا دوباره به زمین فوتبال برمیگردی.
***
من با تو تمام خاطرههایم را ساختهام، پا به پای تو...
و بزرگ شدهام، شماره به شماره با تو و شاید به خاطر همین است که تمام کفشهایم را از بچگی نگه داشتهام! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 115 |