تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,069 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,018 |
کشکهای بهشتی! | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 26، شماره 301، فروردین 1394 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
معصومهسادات میرغنی
بچه که باشی، فکر میکنی هرجا که بهت خوش میگذرد، بهشت است و غذاهایش هم بهشتی! بچه که باشی، پوشیدن لباس نویِ عید در وجود تو غوغایی بهپا میکند که بیا و ببین! و من در اوج خوشیِ کودکی بودم و در بهشت خویش! خانهی مادربزرگ یکی از آن مکانهای بهشتی بود. عیدها و روزهای تعطیل همهی بچههای فامیل دور هم جمع میشدند و توی خانهی مادربزرگ شادی میکردند. دخترخالهها، پسرخالهها، دخترداییها و پسرداییها جمعشان جمع بود و کیفشان کوک! آن روز هم مهمان مادربزرگ بودیم. کلی خوراکی به ما داد و ما سرگرم بازی شدیم. در خانهی مادربزرگ، کمدهای کوچکی زیر ویترین بود و او همیشه بعضی از خوراکیها را در آن کمدهای کوچک میگذاشت. کشکهای گرد و خوشمزه، یکی از آن خوراکیهای مورد علاقهی ما بود و مادربزرگ از آنها به ما میداد؛ اما انگار کمد به ما بدجور چشمک میزد! مادربزرگ به آشپزخانه رفت تا سری به غذا بزند. من و خواهرم طرف کمد کشکهای بهشتی دویدیم. برداشتن خوراکی از کمد مادربزرگ، کار سادهای بود؛ فقط کافی بود او توی اتاق نباشد. کلید کمدها همیشه سرش بود. درِ کمد را باز کردیم و مشتی کشک برداشتیم و رفتیم پیِ بازیمان. خدا بیامرزد! مادربزرگ که بهش میگفتیم ننهجان! نمیدانم، شاید خیلی وقتها از کمشدن کشکها و کشرفتن خوراکیها از سوی ما، خبر داشت؛ اما هیچوقت به روی ما نیاورد! حیاط خانهاش درختهای انارِ باصفایی داشت و چیدن انارها هم یکی از کارهای ما، در روزهای عید و شادی بود. مادربزرگ همهی اینها را میدید؛ اما بداخلاقی در کارش نبود و میگذاشت خوش باشیم. آن کشکهای بهشتیِ کودکی تمام شد. دیگر هیچ کشکی در دنیا، طعم کشکهای مادربزرگ را نمیدهد و هیچ غذایی، مثل غذاهای او به دلم نمیچسبد؛ شاید طعمی شبیه غذاهای مادربزرگ را نمیدهد! اسکناسی که او به دست تکتک نوههایش میداد، پربهاترین هدیهی نوروزی بود. ای کاش بود و یکبار دیگر، یک نوروز دیگر در کنارش بودم! دلم برای قصههای شیرین پدربزرگ و شعرهای مادربزرگ لک زده است. خدا رحمتشان کند که خانهیشان را برای ما مثل بهشت کرده بودند؛ پر از شادی، سرزندگی و نعمت! تو اگر مادربزرگ و پدربزرگت زندهاند، به دیدارشان برو، یک دلِ سیر کنارشان بنشین، به دستهای مهربان و صورت ماهشان نگاه کن و به جای من هم، آنها را ببوس! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 96 |