تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,122 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,040 |
قالبهایی برای نوشتن | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 26، شماره 301، فروردین 1394 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
نمایشنامه بیژن شهرامی
روی حوض وسط حیاط را با تختهچوبهای محکم پوشاندهاند تا گروه نمایش تختحوضی بیایند و در شب عقد پسر صاحبخانه نمایشی شاد اجرا کنند. ساعتی بعد، نمایش با خواندن این ترانهی تختحوضی شروع میشود: ماشین مشممدلی ارزون و بیمعطلی این اتولی که من میگم فورد قدیم لاریه رفتنِ توی این اتول باعث شرمساریه نه باب کورس شهریه نه قابل سواریه بار کشیده بسکی از قزوین و رشت و انزلی... کهنههای همیشه تازه، ترانههای تختحوضی، نوشتهی هنرمند شهیر «مرتضی احمدی». *** - «نمایش»، معادل فارسی واژهی «تئاتر» است که در اصل یونانی و مشتق از واژهی «تئاترون» است(1). - برای داشتن یک نمایش خوب، باید نمایشنامهای استخواندار و قوی داشت؛ درست مثل یک فیلم خوب که از دل سناریویی پخته و مایهدار سربرآورده است. - نمایش انواع مختلفی دارد: پانتومیم (بیکلام)، نمایش روحوضی، تعزیهخوانی، نقالی، نمایش عروسکی و تئاتر خیابانی. - اولین قدم برای نوشتن نمایشنامه، یافتن ایده است و این مهم را میتوان با رفتن در زیر پوست شهر و قریهای که در آن زندگی میکنیم، جستوجو در کتب شعر و داستان و... به دست آورد. - یافتن ایده و انتخاب موضوعِ نمایش به تفکر و تحقیق نیاز دارد. - نمایش میکوشد در کنار بازگوییِ حوادث، پیام خود را هم منتقل کند. - موقع نگارش نمایشنامه، باید دو عنصر متضاد را مقابل هم قرار داد تا بر سر مقصودی مشترک با هم درگیر شوند. کشمکش این دو نیروی متضاد، شاکلهی اصلی یک نمایشنامه را تشکیل میدهد؛ برای مثال، در نمایشی که در ادامهی این نوشتار خواهد آمد، دو نفر با دو خواب متضاد خدمت ابنسیرین میرسند: یکی فردی که در رؤیایش دنیا و آخرت را از دست داده و دیگری آن دو را یکجا صاحب شده است. - هر نمایشنامهای به شخصیتپردازی نیاز دارد؛ به این معنی که شخصیتهای داستان نمایش را به شکلی روشن بشناسیم و در مقام اجرا به تماشاگران بشناسانیم. - نمایشنامهها، معمولاً در چند قسمت که به اصطلاح پرده نامیده میشود تهیه، تنظیم و اجرا میگردد. - نمایشنامهها ممکن است راوی داشته باشند و از طریق آنها قسمتی از داستان را ارائه دهند. راوی با بازیگران بهصورت مستقیم صحبت نمیکند. - در پایان، نمایشنامهای در سه پرده تقدیم میشود: پردهی اول اتاق، تاریک و روشن است. پاسی از نیمهشب گذشته و مرد در بسترش خوابیده است؛ اما آرام و قرار ندارد. تکانِ صورت و بدنش نشان میدهد که دارد خواب بدی میبیند. لحظهای نمیگذرد که سروصدایش توجه برادرش را که همان نزدیکی مشغول خواندن نماز شب است، به خود جلب میکند. سلامِ نمازش را میدهد و از کوزهی سفالی کنار دستش ظرفی را پرمیکند و سروقتش میرود: «داداش! داداش! پاشو برات آب آوردم!» (مرد با حالتی مضطرب و چهرهای عرقکرده، یکباره از خواب میپرد، چشم میگشاید و وسط رختخوابش مینشیند؛ بعد در حالی که به نقطهای مبهم خیره میشود، زیرلب زمزمه میکند): «عجب! عجب!» برادر: «داداش! مثل اینکه داشتی خواب بدی میدیدی؛ خیره ایشالا، بیا کمی آب بخور!» (مرد با دستانی لرزان، ظرف آب را میگیرد و جرعهای مینوشد. حالش که جا میآید): «توی خواب دیدم که همه مرا با انگشت به هم نشون میدن و میگن: خوب نگاه کنید این همون کسیه که دنیا و آخرتش را یکجا از دست داده! خدا خودش به خیر کنه!» برادر: «نگران نباش! بگو خیره ایشالا و بعد آرام بخواب. فردا با هم خدمت عالم بزرگ شهرمان، ابنسیرین که علم تعبیر خواب داره میرسیم و تعبیرش رو میپرسیم!» مرد: «ابنسیرین؟ بله فکر خوبیه! کاش حالا صبح بود و خدمتش میرسیدیم!» (مرد با گفتن این جمله، پتویش را سرش میکشد و دوباره میخوابد. برادرش هم شمع را خاموش میکند و سراغ ادامهی عبادت شبانهاش میرود.) پردهی دوم هوا روشن شده است و ابنسیرین در حالی که پشت میز کوچکی نشسته، مشغول پاسخدادن به پرسشهای مراجعان است. مرد و برادرش وارد میشوند، سلام میدهند و گوشهای مینشینند تا نوبتشان برسد. ابنسیرین: «سلام علیکم، خوش آمدید!» ابنسیرین (اندکی بعد): «در خدمتتان هستم.» مرد: «حضرت آقا! دیشب خواب عجیبی دیدم. انگار خواب نبود، بیداری بود! جمعی ناشناس مرا با انگشت به هم نشون میدادند و میگفتند: این همون کسیه که امروز دنیا و آخرتش را یکجا از دست داده!» ابنسیرین (در حالی که سرش را پایین میاندازد): «خیر است انشاءالله! فعلاً تشریف داشته باشید. (بعد هم خطاب به فرد دیگری که تازه از راه رسیده و همان نزدیکی نشسته است): حالا شما بفرمایید چه امری دارید.» مرد تازه وارد (در حالی که خودش را جمعوجور میکند): «آقا! منم دیشب خواب عجیبی دیدهام و عجیبتر آنکه خوابم یک جورهایی شبیه خواب این آقاست!» ابنسیرین: «چهطور مگه؟» مرد تازهوارد (با چهرهای شاد و بشاش): «دیشب خواب دیدم در باغ سبز و خرمی هستم. در آنجا به من گفتند که خیر دنیا و آخرت را یکجا به دست آوردهام!» ابنسیرین (در حالی که لبخند میزند، خطاب به مرد تازهوارد): «که این طور! حالا بگو بدانم تو دیروز یک جلد قرآن را پیدا نکردهای؟» مرد تازهوارد (با تعجب): «بله، چهطور مگه؟» ابنسیرین (لبخند بر لب): «عجله نکن میگویم!» ابنسیرین (خطاب به مرد اول): «تو هم دیروز باید یک جلد قرآن رو گمکرده باشی!» مرد (شگفتزده): «بله همینطوره حضرت آقا!» ابنسیرین: «خیلی خوب از اینجا که بیرون رفتی، قرآنت را از این مرد بگیر که گمشدنش باعث شده چنین خواب ظریف و لطیفی ببینی.» ابنسیرین (در میان شگفتی و شادی حاضران و در حالی که از جا بلند میشود تا برای خواندن نماز ظهر به اندرونی خانهاش برود): «آبادی دنیا و آخرت همهی ما در گرو پیروی صادقانه از قرآن کریم و مفسران واقعی آن، یعنی حضرت محمد و آل محمدU است و این دو خواب، اشاره به این مهم دارند.» پردهی سوم مرد قرآنش را پس گرفته و به خانه آورده است. آن را میگشاید و شروع به تلاوت میکند: «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم.»
پینوشت: 1. «تئا» به معنی تماشا کردن است. در زمانهای دور، یونانیان در شیب تپهها مینشستند و از تماشای مراسمهای نمایشگونهی مذهبی لذت میبردند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 71 |