تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,755 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,967 |
از خیال به همهچیز میرسیم | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 26، شماره 301، فروردین 1394 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفتوگو با عبدالمجید نجفی، داستاننویس مهدی مرادی * از کودکیتان در تبریز بگویید و تأثیری که بعدها فضای این شهر بر آثارتان گذاشت. تبریز دههی چهل من محلهی باغ صفا بود؛ خانههای قوطیکبریتی چسبیده به هم، پشت خانههای قبرستان، مردهها و عقربها و محلهی شلوغ و پربچه. هشتساله بودم که آمدیم کوچهی پشت باغ امیر؛ قشر متوسط شهری و ماشین و خانههای بزرگ و پر از گل و درخت. ماههای نخست فکر میکردیم آدمهای آنجا چهقدر اتوکشیدهاند و حیران از اینکه چرا یواش صحبت میکنند و آنها شگفتزده از اینکه ما چرا وقت حرف زدن داد میزنیم. ما از برف آمده بودیم و به باران رسیده بودیم؛ به حُسن یوسفها و به گلهای سرخ انبوه. در همان بنبست شفائیه بود که بعدازظهر یک روز اردیبهشت تنها بودم. باران تازه بند آمده بود. آفتاب درآمده بود. بوی گلها در هوا پرسه میزد. بیعلتی خاص گریه کردم و شاعر شدم تا تمام عمرم اینگونه باشم. بله تبریز سرد، محلهی پشت باغ امیر، خانهی پدربزرگ با درختها، سردابه و پشتبام، میدان صاحبالامر و بازار سرپوشیده و بیانتهای سنتی تبریز، شدند آینهی گاه مهآلود، تا در آن بنگرم و داستان بنویسم. * آیا در کودکی میدانستید قرار است بعدها نویسنده شوید؟ آره؛ حدود دهسالم بودکه توی مغازهی بابام چیزهایی روی پارهکاغذها مینوشتم و میگذاشتم زیر گوجهفرنگیها. جعبههای گوجهفرنگی که فروش میرفت و بار وانتها میشد تا به محلات شهر برود، میدانستم نوشتهام دست کسی خواهد رسید و حس غریب و لذتبخشی به من دست میداد. * بهترین کتابتان کدام است؟ همهی کتابهایم در واقع یک داستان بیش نیستند. در همهی آنها، در واقع من خودم را روایت میکنم؛ بنابراین همین یک کتابم را که بر بیش از شصت جلد بالغ میشود، دوست دارم. * آقای نجفی! از داستانی بگویید که هنوز ننوشتهاید. فکر میکنم همهی نویسندهها مدام مینویسند تا به کاملترین اثر خود دست پیدا کنند. من باور دارم حتی روزی که نخواهم بود، باز ادامه خواهم داشت؛ برای همین به نوشتن همچنان ادامه میدهم. شاید روزی روزگاری! * کار کدام نویسندهی کودک و نوجوان را بیشتر میپسندید؟ از میان خارجیها و ایرانیها؟ از خارجیها آثار تمام فانتزینویسها را دوست دارم. جی. آر. آرتالکین با ارباب حلقههایش، ایتالو کالوینو با بارون درختنشین، جان روداری، ادیت نسبیت و ژول ورن و... از ایرانیها کار اغلب دوستان را پی میگیرم. فرهاد حسنزاده، محمدرضا شمس، نوید سیدعلیاکبر، خانمها کلهر، خداجو، طاقدیس و البته این چند نفر را برای نمونه گفتم؛ وگرنه آثار اکثر دوستان مثل فتاحی، دهقان، بایرامی، خرامان، مرادیکرمانی و... واقعاً اگر بخواهم اسم نویسندههایی که آثارشان را میپسندم نام ببرم، لیست بلندبالایی خواهد شد. * بچههایی که میخواهند نویسنده بشوند، چه روشی را در پیش بگیرند تا بهتر بنویسند؟ شاعر میفرماید: گل که در باغ شکفت گفتنیهای معطر را گفت کسی که میخواهد بنویسد، خواهد نوشت؛ همانطور که ما به اوقات خویش میخندیم، میخوابیم، آب میخوریم و منتظر اجازه نمیمانیم. شاید پرسش بنویسند و اینجوری بهتر باشد که بچههای نویسنده چهکار کنند تا موفقتر باشند؟ بله، ببینند، بخوانند و بنویسند و بکوشند خوب زندگی کنند؛ آبشخور داستان زندگی است. * اگر نویسنده نمیشدید، دوست داشتید چهکاره بشوید؟ نوشتن برای من یک انتخاب آگاهانه است. نوشتن برای من حکم هوا را دارد. با نوشتن است که میتوانم با خودم خلوت کنم. شاید کتابفروشی و اسباببازیفروشی نزدیکترین شغلها به من باشند! * در نوجوانی چه کتابهایی میخواندید؟ چه کتابهایی روی شما اثر بسیار گذاشتند؟ بسیار خواندم. اجارهی هر کتاب در یک شبانهروز دو قران بود و من برای آنکه چهار قران ندهم، سعی میکردم هر کتاب را در 24 ساعت بخوانم؛ کتابهای پلیسی و ماجراجویانه و... ای کاش مربی داشتم! اما نخستین جایزهی کتاب جلد اول «داستان راستان» شهید مطهری بود. بعدها آلاحمد و شریعتی را خواندم. بهطور کلی آثار نویسندگان قرن نوزدهم روس از پوشکین و گوگول گرفته تا قرن بیستم، اثر داستانی ژرفی داشت. * از سفر نخستین نوشتههایتان با جعبههای میوه حرف زدید. چیزی از آنها به خاطر دارید؟ نه! از نوشتههایی با مداد روی تکهکاغذهای پراکنده چیزی یادم نیست؛ اما به احتمال زیاد باید چیزهایی مربوط به تنهایی و پسری که کسی به او محل نمیگذاشتند، باشد. چه توقع داری برادر، چهلوچند سال گذشته است! * زمانی که قدم به سرزمین پرماجرای نوشتن گذاشتید، همپا هم داشتید؟ دوستی بود که این لذت را با او تقسیم کنید؟ دست روی دلم نگذار لطفاً! نه تنها کسی را نداشتم، بلکه کسی را داشتم که مدام مسخره میکرد و به پروپایم میپیچید. پس از سیکل اول و زمان انتخاب رشته، رشتهی ادبی را برای دورهی دوم دبیرستان انتخاب کردم. ریاضی که نمرهام نمیرسید و علاقه هم نداشتم. از دو رشتهی طبیعی و ادبی، با ذوق و شوق هرچه تمام، ادبیات را انتخاب کردم و حتی کتابهایش را گرفتم. افسوس که با نیشخندها و مسخرهبازیهای برادر بزرگم مواجه شدم. و به اجبار تغییر رشته دادم و... بگذریم! * میدانم که شعر هم میگویید و گاه حتی شعر و داستان را با هم پیوند میزنید؛ چگونه تعادل خود را در مرز این دو گونهی ادبی حفظ میکنید؟ شعر و داستان هردو درختان باغ ادبیات هستند. به نظر میرسد زندگی به تنهایی کافی نیست؛ یعنی ما چند زندگی دیگر هم داشته باشیم، برای سفر به ماوراها زمان کم داریم. این است که دست به دامان رؤیاها میشویم و به این ترتیب، از نتوانستنهای غریب زندگی به خیال و از خیال به همهچیز میرسیم. من در داستان، دست به روایت میزنم. با شخصیتهای مختلف همکلام و همسرنوشت میشوم. با آنها تجربههای گوناگونی را از سر میگذرانم و اینجوری به حیاتهای بسیار دست پیدا میکنم. با پرندهی شعرم پرواز میکنم و گرما، سرما و طوفانها و کملطفیهای بالشکن را تاب میآورم. من با شعر کلمه میشوم تا خوانده شوم؛ برای همین هر کاری که میکنیم، به قول امبرتو اکو داستان میگوییم. * فرزندانتان نیز اهل نوشتن هستند؟ فرزندان! من یک دختر دارم که خوانندهی خوب داستانهایم است. * در تبریز بودن تا چه اندازه به نوشتن شما کمک کرده است؟ دوست نداشتید به تهران بروید؟ بین تبریز و تهران مدام در رفتوآمدم. من به خلوت ِخود بسیار مدیونم و این چیزی نیست که در تهران برایم مقدور باشد. با کوهها، درختها، آسمان، برف و باران حرفها دارم. حیف کاری کردیم که ابرها دلشان بشکند و کمتر به ما سر بزنند یا مثل کفترها دوروبر خانهی ما پر بزنند! * به زبان ترکی هم نوشتهاید؟ این تجربه چگونه تجربهای بوده است؟ نوشتن به زبان مادری را میگویم. نثر نه؛ اما شعر و سرود چرا. چندتا از آنها هم با موسیقی اجرا شدهاند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 70 |