تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,142 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,059 |
این یک نفر | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 26، شماره 301، فروردین 1394 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
حکیمهخاتون، چتری بر سر امام زمانk سیدهاعظم سادات
آرام و مهربان خندید؛ مهربانتر از دشتی پر از شقایق که در فصل بهار به همه لبخند میزند. روبهرویش نشست و به چشمهای زلالش نگاه کرد. دستهای بزرگش را از شکاف میانی چادر عربی بیرون آورد و مقابل دستان او گرفت. دختر با خوشحالی دستانش را جلو آورد. تا دستهای او را لمس کرد، ترس و غصه از دلش پرواز کرد و رفت؛ ترس از زلزلههایی که او را از به عقد درآمدن پسرعموهایش نجات داده بود و غصهی تنهایی و دوری از پدر... «پدر» یا شاه شکستخوردهای که معلوم نبود حالا چهکار میکند؟ آیا او هم مثل دخترش «ملیکا» اسیر شده بود یا... هر چه که بود، مثل ملیکا خوشبخت نبود تا فرستادهی امام هادیm او را از بازار بردهفروشها بخرد و به خانهی سادهاش بیاورد؛ خانهای ساده، باصفا و آشنا؛ حتی آشناتر از چهرههای نورانی و جذابی که بارها در خواب دیده بود و حالا روبهرویش نشسته بودند. او میدانست که آنها نوادگان آخرین پیامبر خدا هستند؛ همان منجی که پیامبرش عیسی، مژدهی آمدنش را داده بود. مرد مهربانانه به صورت ملیکا نگاه کرد و رو به حکیمهخاتون گفت: «این بانویی است که دربارهاش با تو سخن گفتم.» لبخند معناداری صورت حکیمهخاتون را زیباتر کرد. امام هادی با صدایی آرام به او فرمود: «ای دختر رسول خداj! او را به منزل ببر و فرایض، واجبات و سنن را به او بیاموز! این خانم، همسر فرزندم ابومحمدm و مادر قائمk است.» *** از زمانهای قدیم تا حالا، داستان زندگی خانمهایی که تاریخساز بودند یا انسانهایی را تربیت کردند که تاریخسازی بکنند، خواندنی و شنیدنی است. خانمهایی که با دامنی پاک و قلبی لبریز از عشق خدا در تاریخ قدم زدند و تا ابد جاودانه ماندند. یکی از همین خانمها که شاید کمتر اسمش را شنیده باشید، حکیمهخاتون است! حکیمهخاتون در واقع معلم «ملیکا یا نرجسخاتون» مادر حضرت مهدیk است. او دختر امام جوادm، خواهر امام هادیm و عمهی امام حسن عسکریm است. مادر او، سمانهی مغربیه همان مادر امام هادیm بوده است. او نه فقط معلم مادر امام زمان، بلکه روایتکنندهی احادیث زیادی نیز هست؛ احادیث و روایاتی که بیشتر آنها مربوط به ولادت باسعادت امام مهدیk است. در واقع، نام زیبایی هم که او را با آن میخواندند، دلیل دیگری برای این موضوع است. او حکیمه نام داشت، همانطور که در علم حدیث و تفسیر قرآن دانا و حکیم بود. با توجه به اینکه در زمان خلفای عباسی، شرایط و فضای اجتماعی خیلی به ضرر ائمه و شیعیانشان بود، عمهی مهربان امام حسن عسکریm «حکیمهخاتون» همیشه همراه و یاور آنها بود و لحظهای تنهایشان نمیگذاشت. او تنها شخصی است که در هنگام تولد امام زمان ناظر و کمک نرجسخاتون بوده است؛ به همین دلیل، توصیف ولادت او از زبان شیرین این بانو بسیار ناب و شنیدنی است. علامهمجلسی یکی از بزرگترین عالمان دینی دربارهی زیارتنامهی ایشان اینگونه فرمودند: «در بقعهی شریف عسکریین (امام هادی و عسکریe) قبر بانوی بانجابت و بزرگوار، عالم و دانشمند، پرهیزکار و بلندمقام، حکیمه دختر امام جوادm قرار دارد و نمیدانم چرا عالمان و دانشمندان، زیارتی را برای این بانوی بزرگ نیاوردهاند؛ در حالی که وی دارای فضل و جلال درخشانی بوده، در خدمت ائمهی معصوم قرار داشته، به هنگام ولادت حضرت مهدی حضور یافته و بارها آن وجود مبارک را در زمان امام حسن عسکریm ملاقات میکرده و پس از وفات امام حسنm نیز واسطهی او بوده که مردم با او حوائج و مسائل خود را حل میکردهاند(1).» در واقع این بانوی دوستداشتنی بعد از رحلت امام حسن عسکری نیز با امام زمانk ارتباط داشته و رابط مردم با ایشان بودهاند. درگذشت او در سال 274 قمری و محل دفنش در سامرا حرم عسکریین است. در آخر زیباست که قصهای جالب از حکیمهخاتون بشنوید:(2) کودک دوباره دستوپا زد. با ناله دست کوچکش را روی چشمش گذاشت و محکم آن را گرفت. با صدایی بلند گریه کرد. کنیزک سری چرخاند. یاد همسایهی مهربانش دلآرامش کرد. سراسیمه ایستاد. پاهایش شل شد. وقتی یادش افتاد که امام حسن عسکری دیگر در این دنیا نیست؛ اما... با عجله به سمت در رفت. در را باز کرد. چند قدمی جلو رفت و روبهروی درِ چوبی آنها ایستاد. کلون در را بالا آورد و رهایش کرد. صدایی از حیاط خانه بلند شد. بعد از چند لحظه در با سروصدای زیاد باز شد. خانمی بلندبالا و نورانی روبهرویش ایستاد. کنیزک با دست به خانهی روبهرویی اشاره کرد و با مِن مِن گفت: «نوزاد ما بیمار است. شاید صدای گریههایش را شنیده باشید!» حکیمهخاتون سری تکان داد. کنیزک با صدایی آرام گفت: «پزشکهای سامرا جوابمان کردهاند. تبرکی میخواهم. شاید شفای کودک در دست شما باشد!» حکیمهخاتون لبخند معناداری زد و با صدایی بلند رو به حیاط خانه گفت: «آن میل(3) را بیاورید.» میل را در دست گرفت. یاد لحظهی شیرینی افتاد که آن را به چشمان نوزاد زیبای این خانه مهدیk میکشید. میل را به کنیزک داد. کنیزک با خوشحالی به خانه برگشت. وقتی آن را به چشمان کودک بیمار میکشید، اصلاً فکرش را هم نمیکرد که گریههای او آنقدر زود به خندههای صدادار بدل شود... پینوشت: 1. بحارالانوار، ج6، ص80. 2. بحار، جلد 51، ص343؛ درسگفتاری از استاد علیاکبر مهدیپور، مقالهی بانوان فرهنگساز در مهدویت. 3. وسیلهای که با آن به چشمان سرمه میکشند (در قدیم برای کودکان هم سرمه میکشیدند).
منابع: 1. اعیانالشیعه. 2. ریاحین الشریعه. 3. بحارالانوار. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 68 |