تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,142 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,056 |
مردی برای همیشه | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 26، شماره 302، اردیبهشت 1394 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
سیدسعید هاشمی ماه از زبان ماه پیامبر اسلامj: «من در دنیا و آخرت، نزدیکترینِ مردم به عیسی بن مریم هستم. میانِ من و او، پیامبری وجود ندارد. پیامبران، برادرانی از یک پدر و چند مادر هستند؛ مادرانشان گوناگون و دینشان یکی است.» (کنزالعمّال، ج11، ص501) ماه از زبان باران امام علیm: «فردای آن شبی که پیامبر خداj به آسمان برده شد، من با او بودم. او در حجر [اسماعیل] نماز میخواند؛ چون نمازش تمام شد و من نیز نمازم را به پایان بردم، آواز شدیدی شنیدم. عرض کردم: «ای پیامبر خدا! این چه صدایی است؟» فرمود: «مگر نمیدانی؟ این بانگ شیطان است که چون فهمید دیشب به آسمان برده شدهام، از اینکه از این به بعد در روی زمین پرستش شود، نومید شد.» (شرح نهجالبلاغه، ج13، ص209) معجزه روزی ابوجهل، دشمن سرسخت پیامبرj، نزد مشرکان سوگند خورد که محمد را هنگام نماز بکشد تا دیگر نامی از او نباشد. روزی به او خبر دادند که محمد در کعبه نماز میخواند و این، بهترین فرصت برای کشتن اوست. ابوجهل سریع خود را به محمد رساند. او قطعهسنگ بزرگی در آن نزدیکی دید. آن را به زحمت بلند کرد و به پیامبرj نزدیک شد. پیامبرj به سجده رفته بود. ابوجهل سنگ را بلند کرد تا بر سر پیامبرj بزند؛ اما هر کار کرد، سنگ از دستانش جدا نشد. گویی سنگ به دستان او چسبیده بود! او با همان حالت از پیامبرj دور شد. وقتی به طرف دوستان خود رفت، سنگ از دستانش جدا شد و بر زمین افتاد. (منتهیالآمال، ص45) بهداشت پیامبر اسلامj فرمودند: - بر هر مسلمان، لازم است که در هر هفت روز یکبار، غسل کند و در آن سر و تن خود را بشوید. - نرگس را ببویید؛ هرچند روزی یکبار؛ هرچند هفتهای یکبار؛ هرچند ماهی یکبار؛ هرچند سالی یکبار و هرچند در همهی عمر یکبار؛ چراکه در قلب، هستهای از دیوانگی، جذام و پیسی وجود دارد و بوییدن نرگس، آن را دور میکند. - با آبی که به آفتاب گرم شده است، نه وضو سازید، نه غسل کنید و نه خمیر بسازید؛ چراکه پیسی میآورد. - موی خوب، از پوششهای خدایی است. آن را گرامی بدارید. غزوهها غزوهی حمراءالاسد: یکی- دو روز از جنگ اُحُد نگذشته بود که یکی از یاران پیامبرj نزد ایشان آمده و گفت که در موقع آمدن به مدینه، قریش را دیده و شنیده است که ابوسفیان و همراهان وی مشورت میکردند که به مدینه بازگردند و هر که را از مسلمانان باقی مانده است، از میان ببرند. رسول خداj، بعد از شنیدن این گزارش و مشورت با بعضی از اصحاب، تصمیم به حرکت و تعقیب دشمن گرفتند. در این غزوه، حتی مجروحان جنگ اُحُد نیز پیامبرj را همراهی میکردند. عبدالله بن سهل که خود مجروح بود، برادر خویش (رافع) را که جراحتهای بسیاری داشت، به پشت خویش میکشید تا به صف سپاه درآمدند و رسول خداj برای ایشان دعا کرد. سپاه اسلام تا «حمراءالاسد» که در نزدیکی مدینه بود، رهسپار شد. شبها در پانصد محل آتش میافروختند؛ چنانکه شعلهی آتشها از مسافتهای دور دیده میشد. در این هنگام، یکی از مشرکان، پیامبر خداj را در تعقیب دشمن دید. او نزد ابوسفیان رفت و گفت: «محمد با سپاهی که هرگز [مثل آن] ندیدهام، آکنده از خشم در تعقیب شماست.» ابوسفیان گفت: «ما تصمیم داشتیم تا هر که را از سپاه ایشان زنده مانده است، نابود کنیم.» مرد گفت: «من این کار را به مصلحت نمیدانم و خدا میداند که با دیدن سپاهیان اسلام شعرهایی گفتهام.» و چون شعرهای خود را خواند، ابوسفیان بیمناک شد و فکر بازگشتن را از سر بهدر کرد. با این حال، در این غزوه چند نفر از مشرکان به دست مسلمانان اسیر و کشته شدند. (دکتر محمدابراهیم آیتی؛ تاریخ پیامبر اسلامj) اصحاب «جُندب بن جناده» معروف به ابوذر غفاری، نفر چهارم یا پنجم است که به اسلام ایمان آورد. از وقتی توصیف پیامبرj را شنید، به مکه آمد و همراه حضرت علیm نزد پیامبرj رفت. بعد از شنیدن حرفهای پیامبرj، به اسلام ایمان آورد و به مدینه بازگشت. او تا زمان خلیفهی سوم (عثمان) در مدینه ماند؛ اما وقتی دید عثمان بیتالمال را بین خویشاوندان، فرزندان و دامادهای خود تقسیم میکند، شروع به اعتراض کرد. ابوذر در کوچه و مسجد با صدای بلند اعتراض میکرد، تا اینکه عثمان دستور داد او را به شام تبعید کنند. در آن زمان، معاویه از سوی عثمان حاکمِ شام بود. ابوذر در شام نیز با صدای بلند، از معاویه و از ریختوپاشهایش انتقاد میکرد و از بزرگیها و ایمان علی میگفت؛ به حدی که تعدادی از مردم شام شیعه شدند. مدتی بعد، معاویه او را بر شتری بدرفتار سوار کرده، به مدینه فرستاد. عثمان نیز او و خانوادهاش را از مدینه به بیابان بیآب و علفی به نام «رَبَذه» تبعید کرد. در آن بیابان، همسر و پسر ابوذر از دنیا رفتند و خود ابوذر نیز مدتی بعد از آنها، بر اثر خستگی و گرسنگی بیمار شد و درگذشت. (معارف و معاریف، ج1، ص393) مِهر و ماه شخصی به نام «سَحَره»، درخت خرمایی داشت که در باغ شخصی دیگر بود. این باغ، پشت خانهی یکی از مسلمانان بود. برای ورود به باغ باید از خانهی آن مسلمان میگذشتند. سمره، هر بار بدون اجازه وارد خانهی آن مرد مسلمان میشد، به باغ میرفت و درخت خود را سرکشی میکرد. روزی، مرد مسلمان نزد پیامبرj رفت و از سَحَره شکایت کرد. پیامبرj سحره را خواست و به او گفت: «هر وقت خواستی به نخلت سر بزنی، از صاحبخانه اجازه بگیر.» سحره گفت: «درخت مال خودم است؛ من از کسی اجازه نمیگیرم.» پیامبرj گفت: «پس درختت را بفروش!» او قبول نکرد. پیامبرj به قیمت درخت اضافه کرد. تا آنجا که گفت به جای آن درخت، نخلی در بهشت به تو میدهم. او باز هم نپذیرفت. پیامبرj به مرد مسلمان گفت: «برو درختش را درآور و دور بینداز؛ چون در اسلام قانونی که به کسی ضرر بزند، وجود ندارد.» ماه از زبان شاعران محمد نخستین کس اندر خِرَد خِرَد از محمّد خِرَد پرورد به چل چون رسید آن شهِ خوشپسند کمان سپهر آمدش چلهبند به کوه حرا رفت اندر گلیم ز یکتا خدا داشت دل را دو نیم به گوشش درآمد نوای سروش ز هر دو سروش آمد اندر خروش چه بدبخت مردم که از بخت خوش شدند از پی کامِ دل، روتُرُش چو آن شاه را هیچ نشناختند به آزارش از خشم و کین تاختند به پاداش کین و ستم دل نبست به بخشایش آورد دامان و دست فصیحی که هرگز الفبا نخواند ز نطقش گهرهای قرآن فشاند خدایا! به حقّ نبیّ و ولیّ به حقّ محمد، به حقّ علی که دین من از شرک و شک پاک کن مرا پیرو شاهِ «لولاک» کن (فقیر شیرازی، مثنوی خانقاه) | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 110 |