تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,101 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,035 |
کسانی که لبخند آفریدند | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 26، شماره 302، اردیبهشت 1394 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
کوتولهای که خدا باید به دادش برسد لعیا اعتمادی سال 1884 در ایالت آیووای آمریکا به دنیا آمد. او در طول سالهای هنری خود، حرفههای متعددی داشت؛ از جمله بندبازی در سیرک، نقاشی داستانهای مصور و اجرای نمایش در سالن. تا چهلسالگی در زمینهی هنر موفقیت چندانی کسب نکرد؛ اما ناگهان ظرف مدت کوتاهی متحول شد؛ طوری که «فرانک کاپرا» در توصیف او گفت: «لنگدون، تراژیکترین چهرهای است که تاکنون در عالم نمایش دیدهام.» «لنگدون» در سالنهای موسیقی لسآنجلس مشغول نمایش بود که به استخدام «مکسنت» درآمد. سنت، در او نیز، همچون «هرولد لوید» استعداد و نبوغ کمدی را کشف کرد؛ این در حالی بود که هنوز نمیدانست از او چه میخواهد. فرانک کاپرا که در آن زمان، نویسندهای جوان در استخدام سنت بود، ساعتها به امید خلق شخصیتی جدید به لنگدون چشم میدوخت. تا اینکه کاپرا بهتدریج شکل و شمایلی خاص برای او آفرید: «کوتولهای بچهصفت که فقط خدا باید به داداش برسد.» کاپرا، دربارهی خلق این شخصیت میگوید: «قاعدهی نوشتن برای لنگدون این بود که تنها یاورش خدا باشد. ممکن بود او سبب سقوط آجری از دیوار باشد؛ اما آجر به سر خودش اصابت نمیکرد.» «ایجی»، لنگدون را اینگونه توصیف میکند: «کودکی در آستانهی بزرگشدن، که آماده است از لباسهایش درآید؛ کودکی که چهرهی رنگپریدهی او از زیر کلاه گرد لبهدارش برقمیزد؛ کلاهی که هیچگاه اندازهاش نبود. کودکی که دکمههای کتش اشتباهی بسته شده بود و به نظر میرسید، برای اولین بار است لباسهایش را خودش پوشیده. این ظاهر کودکانه، با ظرافت در رفتار او نیز منعکس میشد.» تحول لنگدون، با موفقیت در سه فیلم رقم خورد. نخست فیلم «ولگرد، ولگرد، ولگرد» ساختهی «هری ادواردز» که براساس فیلمنامهی کاپرا بود. در این فیلم، لنگدون پس از نابودی معاش پدرش، در مسابقهی دوی استقامت دور کشور شرکت میکند تا جایزهی 25هزار دلاری را به دست آورد؛ اما در خلال مسابقه، با گروهی تبهکار رودرو میشود و آنها را با تکهای چوب خلع سلاح میکند، که استفادهی او از تکهای چوب در این فیلم، خود گویای کودک معصوم شخصیت اوست. در قسمتی دیگر از همین فیلم، او درگیر طوفان میشود و با سنگریزه از خود دفاع میکند. شخصیت کودکوار لنگدون، در فیلم «مرد قوی» گسترش بیشتری یافت. در آغاز این فیلم، لنگدون را که سربازی بلژیکی است، در پایان جنگ جهانی اول میبینیم که مشغول بمباران دشمن است؛ اما نه با گلوله، بلکه با بیسکویت! فیلم «شلوارهای بلند» آخرین فیلم مشترک کاپرا و لنگدون است. بعد از این فیلم، لنگدون نتوانست جایگاه گذشتهاش را در میان مخاطبان خود باز کند و محبوبیت او بهسرعت کاهش یافت و کمکم رو به فراموشی رفت. لنگدون بعد از جدایی از کاپرا، چند فیلم را کارگردانی کرد؛ فیلمهایی همچون «سه نفر»، «جمعیتی است»، «تعقیبکننده» و «مشکل قلب»؛ اما هرگز موفقیتهای سالهای پیش را تکرار نکرد. او همچنین مدتی نیز همکار فیلمنامهنویس برخی از فیلمهای «لورل و هاردی»، همچون «کلهپوکها» و «احمقی در آکسفورد» شد و بالأخره در فیلم «زنوبیا» در پی فکر «هال روچ» برای استفاده از او به جای لورل، نقش مقابل هاردی را بازی کرد. بهرغم نوآوریهای کمتر لنگدون، از چاپلین، کیتون یا لوید، همچنان شمایل او برای یکی از پراحساسترین چهرههای سینمای کمدی صامت، انکارناپذیر است. «ادیساترلند»، کارگردان معروف، دربارهی او میگوید: «نخستین بار که کارگردانیِ او را بر عهده گرفتم، دیدم شخصیتی بسیار شکستخورده است. او در سینمای ناطق، هرگز خندهدار نبود. برخلاف لوید، لنگدون در سال 1944 در اوج گمنامی از دنیا رفت.»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 111 |