تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,421 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,370 |
نظیف و مؤدب (ص 30) | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 18، دوره 28، اردیبهشت 96 - شماره پیاپی 326، اردیبهشت 1396، صفحه 30-30 | ||
نوع مقاله: اگزوز (چند صفحه ناقابل دربارهی محیط زیست) | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2017.63500 | ||
تاریخ دریافت: 29 خرداد 1396، تاریخ پذیرش: 29 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
علی مهر آقای نظیف، کیسهی زباله به دست از خانه بیرون آمد و به طرف سر کوچه راه افتاد. خطی از شیرابهی زباله پشت سرش کشیده میشد. رسید به آقای مؤدب که به خودرویش تکیه داده بود و دود سیگارش را به هوا فوت میکرد. آقای نظیف را که دید، گفت: «چه خبر؟» نظیف روبهروی مؤدب کنار درختی ایستاد. کیسهی زباله را پای درخت گذاشت و گفت: «توی شهر هیچکس وظیفهی خودش را انجام نمیدهد. این شهرداری چه کار میکند؟» و اشاره کرد به آشغالهایی که اینطرف و آنطرف توی کوچه ریخته بود: - حداقل باید روزی سه بار کوچه و خیابانها جارو شود. مؤدب پُکی به سیگارش زد و دودش را به طرف نظیف فوت کرد و گفت: «اصلاً به حقوق آدم احترام نمیگذارند!» نظیف یک شاخه از درخت را شکاند و در دستش گرفت و گفت: «حالا اگر روزی سه بار نمیتوانید جارو بزنید، چندتا گل که میتوانید بکارید که لااقل دلِ آدم با دیدن آنها باز شود و هی عقدهای نشود تا یک تعطیلی توی تقویم پیدا کرد، بزند به کوه و صحرا!» و شروع کرد به کندن برگهای شاخهی شکسته. مؤدب درِ خودرویش را باز کرد و گفت: «آی گفتی! هوای دشت و صحرا اصلاً روح آدم را به رقص درمیآورد.» و نشست توی خودرو و آن را روشن کرد. دود سیاه مثل اژدهایی با غرشی وحشتناک از لولهی اگزوز بیرون آمد و به اینطرف و آنطرف سر چرخاند. نظیف به درخت چسبید و با وحشت به خودروی مؤدب نگاه کرد. بعد از چند لحظه که حالش جا آمد، گفت: «خب من دیگر بروم.» مؤدب گفت: «به سلامت دوست عزیز!» و پایش را روی پدال گاز فشار داد. اژدها باز نعرهای زد و در هوا پیچوتاب خورد. نظیف پا تند کرد و زیر لب گفت: «چه آدم بیادبی!» مؤدب نگاهی به کیسهی زبالهی نظیف کرد و نگاهی به او، بعد ته سیگارش را وسط کوچه انداخت و گفت: «اسم خودش را هم گذاشته نظیف. وقتی کیسهی زبالهات را جلوی خانهات خالی کردم، یاد میگیری زبالههایت را هر شب قبل از ساعت نُه ببری و توی سطل بزرگ سر کوچه بیندازی!» و از خودرویش پیاده شد و به طرف کیسهزبالهی پای درخت رفت. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 182 |