تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,329 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,288 |
لاکو لاک ندارد | ||
پوپک | ||
مقاله 5، دوره 24، اردیبهشت (274)، اردیبهشت 1396، صفحه 10-12 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2017.63516 | ||
تاریخ دریافت: 29 خرداد 1396، تاریخ پذیرش: 29 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
طاهره ایبد لاکو میخواست به مومو شنا یاد بدهد. خرسو گفت: «مواظب باشید! آدمها را این طرفها دیدهاند.» موموگفت: «مواظبیم.» لاکو گفت: «لاکو، تندی توی لاکش قایم میشود. تو باید مواظب باشی مومو!» مومو و لاکو به طرف رودخانه رفتند. نزدیک رودخانه، یک صداهایی میآمد: - تاپ تاپ، رپ رپ! مومو پشت سرش را نگاه کرد. فریاد زد: «وای... آدمها! فرار کن لاکو!» (تصویری از چند سرباز در نقطهای دورتر دیده میشود. میتوان فقط پاها و پوتینها نشان داد.) ناگهان صدای ترسناکی بلند شد: بومبببب! مومو فریاد زد: «لاکو! لاکو! حالت خوب است؟» مومو دوید بالای سر لاکو. جیغ زد: «لاکو، لاکو! چه بلایی سرت آمده؟» لاکِ لاکو کنده شده. مومو زد زیر گریه. لاکو را بغل کرد و به طرف خانه دوید. همه دورشان جمع شدند. خرسو: «من که گفتم مواظب باشید!» لاکو را روی تخت خواباندند. چند روز گذشت. لاکو دیگر درد نداشت؛ امّا غمگین بود و غذا نمیخورد. مومو و خرسو کنارش نشستند. مومو گفت: «غصه نخور لاکو! حالت خوب میشود.» لاکو گفت: «خوب نمیشود. لاکو دیگر حالش خوب نمیشود. لاکو دیگر لاک ندارد. دیگر نمیتواند بیرون برود!» زد زیر گریه. مومو هم گریه کرد. خرسو گفت: «ما مواظبت هستیم لاکو!» لاکو داد زد: «لاکو دوست ندارد کسی مواظبش باشد. دوست ندارد. بروید بیرون! بروید بیرون!» مومو و خرسو بیرون آمدند. مومو گفت: «لاکو خوب نمیشود، مگر نه؟» خرسو گفت: «برویم همانجا که لاکش شکست.» مومو گفت: «حالا بدون لاک چهکار کند؟» خرسو چیزی نگفت. راه افتاد. وسط جنگل، خرسو یک پوست نارگیل پیدا کرد. مومو گفت: «این را میخواهی چهکار؟» خرسو صمغ درخت کاج را توی پوست نارگیل ریخت. مومو گفت: «داری چهکار میکنی خرسو؟» خرسو گفت: «اگر لاکش را پیدا کنیم، با این میچسبانیم به بدنش.» مومو گفت: «لاکش خرد شد، خودم دیدم!» خرسو راه افتاد، مومو هم دنبالش. کنار رودخانه رسیدند. مومو گفت: «اینجا بود، همینجا بود!» و زد زیر گریه. خرسو گفت: «هی مومو، اینقدر گریه نکن! ما باید کمکش کنیم.» مومو دماغش را پاک کرد و گفت: «باشد، گریه نمیکنم.» و باز گریه کرد. خرسو گفت: «مومو باز که...!» مومو گفت: «باشد، باشد!» اشکش را پاک کرد. آرام آرام زیر درختها، لابهلای سنگها و لای بوتهها را گشت. یکدفعه خرسو داد زد: «پیدا کردم مومو، پیدا کردم! بدو برویم.» *** (در تصویر کلاهخود آهنی به جای لاک روی بدن لاکو است. لاک (کلاه) با الیافی گیاهی دور بدنش بسته شده. لاکو خوشحال است و همراه خرسو و مومو به سمت رودخانه میرود.) مومو گفت: «هی لاکو! لاک جدیدت خوب است؟» لاکو گفت: «خب... لاکو، بهترین لاک دنیا را ندارد.» خرسو و مومو به هم نگاه کردند و آه کشیدند. خرسو گفت: «ببخشید که نتوانستیم لاک بهتری برایت درست کنیم!» لاکو خندید و با صدای بلند گفت: «اما در عوض، بهترین دوستان دنیا را دارم!» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 204 |