به کوشش: فاطمه بختیاری
خرسکوچولو
خرسکوچولو شکمو همهی غذاهایش را خورده بود و دیگر هیچ غذایی نداشت. او حسابی گرسنه بود و توی جنگل دنبال غذا میگشت؛ ولی هوا سرد شده بود و غذایی پیدا نکرد. در این هنگام، ویزویزو زنبورکوچولو او را دید و گفت: «تو خیلی شکمو هستی. نباید همهی غذاها رو یکجا بخوری!»
خرسکوچولو که حسابی خجالت کشیده بود، گفت: «قول میدم دیگه شکمو نباشم.»
ویزویزو با خنده گفت: «ناراحت نباش دوست خوبم! من این ظرف عسل را برای تو نگه داشته بودم. حالا که قول دادی شکمو نباشی، بیا و این عسل رو بگیر.»
خرسکوچولو که خیلی خوشحال شده بود، گفت: «متشکرم. قول میدم همه رو یکجا نخورم.»
زهرا چراغی
مقصر کیه؟
ناراحت و عصبانی بودم. امتحان ریاضیام را بد داده بودم. با ناراحتی به مادرم سلام کردم. وارد اتاق شدم و در را محکم بستم. درِ بداخلاق گفت: «آهای! چته؟ دستگیرهام درد گرفت!» توپ شیطون گفت: «امتحان ریاضیات چه شد؟» گفتم: «حرف نزن که حوصله ندارم.» لیوان روی میز گفت: «امتحان ریاضیات را خوب شدی یا دوباره مثل دفعهی قبل، امتحانت را خراب کردی؟» گفتم: «ساکت! اصلاً چرا مادر تو را از اینجا برنداشته است؟» بعد با عصبانیت رفتم پیش چراغ مطالعهی لجباز و بهش گفتم: «همهاش تقصیر توست. اگر لجبازی نمیکردی و روشن میشدی، الآن نمرهی ریاضی من بیست بود!» چراغ مطالعهی لجباز گفت: «اگر روز مرا روشن نمیکردی، موقع امتحان خاموش نمیشدم.» لیوان هم گفت: «از بس که بینظمی!» فرش رو به من گفت: «تو باید از معلّمت انتقام بگیری.» بعد هم آرام و دور از چشم لیوان گفت: «چند سال پیش لیوان پر از آب روی من افتاد و من سرما خوردم. حالا من و تو، توی یک تیم هستیم. تو میخواهی از معلّمت انتقام بگیری و من از لیوان.»
رفتم روی تخت خوابیدم. بعد از چند دقیقه، مداد دانا که تا آن لحظه چیزی نگفته بود، گفت: «عزیزم! خودت کمکاری کردی که امتحانت بد شد. برو از مادرت عذرخواهی کن که با ناراحتی به او سلام کردی!»
میدانستم که مداد دانا، پیر و تجربهدار است و حرفهایش درست است.
فاطمهزهرا تدینی – دوازدهساله
دلتنگ امام رضا
امام رضا دوستت دارم
اندازهی یه آسمون
دلم برات تنگ شده باز
تویی عزیز و مهربان
***
من همیشه دلم میخواد
برای تو شعر بخونم
یه نامه مثل گل یاس
به دست تو برسونم
گلسا زینالی - چوکا
ای معلم
آرامشم تو هستی
هرجا که من نشستم
من پشت غصهها را
با مِهر تو شکستم
***
ممنونم ای معلم
که یاد دادی به ماها
همیشه و هر کجا
تو درس زندگی را
هانیه نارگون - انزلی