تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,290 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,209 |
قصههای نماز: تسبیح مادربزرگ | ||
پوپک | ||
مقاله 12، دوره 23، اسفند (272)، اسفند 1395، صفحه 18-19 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2017.63620 | ||
تاریخ دریافت: 03 تیر 1396، تاریخ پذیرش: 03 تیر 1396 | ||
اصل مقاله | ||
سوسن طاقدیس سارا خیلی خوشحال بود؛ چون مادربزرگ به خانهی آنها آمده بود. مامان به زندایی زنگ زده بود. قرار بود زهرا و زندایی به خانهی آنها بیایند. سارا دوید و رفت چادرنماز و تِل قشنگش را آورد و به مادربزرگ نشان داد. مادربزرگ خیلی خوشش آمد و گفت: «حالا که اینطور است، من هم یک تسبیح قشنگ برایت میآورم. یک تسبیح شیشهای که مثل گردنبند است.» مادر گفت: «میدانی اولین تسبیح گِلی را حضرت فاطمهB درست کردهاند؟» سارا با تعجب گفت: «گِل... چرا گِل؟» مادربزرگ گفت: «وقتی حضرت حمزه، عموی پیامبرj در جنگ احد شهید شد، حضرت زهراB از خاک قبر آن حضرت تسبیح درست کرد تا با آن ذکر بگوید.» مادربزرگ، تسبیحش را از جانماز بیرون آورد. اول ذکر گفت: «اللهاکبر، اللهاکبر...» و بعد به دست سارا داد؛ اما تسبیح مادربزرگ از جنس خاک بود. سارا آن را توی دستهایش گرفت و نگاه کرد. مادربزرگ گفت: «آن را بو کن. ببین چه بوی خوبی دارد!» سارا تسبیح مادربزرگ را بو کرد. بوی باران میداد؛ بوی اولین باران بعد از تابستان، وقتی که بعد از مدتها میبارد و خاک را خیس میکند. سارا گفت: «وای چه بویی! مادربزرگ! میشود به جای تسبیح شیشهای برّاق، یک تسبیح گِلی بدهید؟» بعد فکری کرد و گفت: «فکر میکنم زهرا هم از تسبیح گِلی خیلی خوشش بیاید. میشود یکی هم برای او بگیرید؟» مادربزرگ خندید و گفت: «فدای دختر گُلم بشوم که به فکر دخترداییاش هم هست!» در این موقع صدای زنگِ در بلند شد. ززی زینگ... زینگ و بعد صدای در تق تق تق... سارا با خوشحالی از جا پرید و گفت: «زندایی و زهرا هم آمدند.» و دوید تا در را باز کند و به زهرا بگوید که قرار است از مادربزرگ تسبیحی هدیه بگیرد که بوی خاک و باران دارد. آن روز مادربزرگ دربارهی تسبیح خودش گفت: «این تسبیح از خاک حرم امام حسینm درست شده و ذکر گفتن با آن خیلی ثواب دارد.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 787 |