تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,303 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,229 |
شب، تنها نیست؛ خدا بیدار است | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 19، دوره 27، اسفند 95 - شماره پیاپی 324، اسفند 1395، صفحه 32-32 | ||
نوع مقاله: یادداشت | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2017.63736 | ||
تاریخ دریافت: 04 تیر 1396، تاریخ پذیرش: 04 تیر 1396 | ||
اصل مقاله | ||
شب، تنها نیست؛ خدا بیدار است نسیم نوروزی خاصیت شبهاست. با آرامشی به بزرگی مردمکهای ماهیهای قرمز! به بزرگی بالهای پروانه و به لطافت قاصدکها. شب، اوج آرزوهای کودکانه است. آرزوها، روی بال ابرها دستهایشان را میآویزند به لبهی ماه لاغراندام. آرزویی به زیبایی و درخشش شبنم. شب، مملو از نیایش است. من هستم، خدا هست و هیچکس. من هستم و هزاران فرشته در آسمان. مشغول چشمک زدن و دست به دعا برای دانههایی که زمین در میان قلبش کاشته. شب، آرزوی ستارهایست که مادر خود را در میان خواهر و برادرانش گم کرده است. شب، مادر ستارهایست که آرام برایش لالایی میخواند؛ یک لالایی برای تمام کودکان دنیا. یک سرود هماهنگ برای تمام آنان که روزهای گرم را در مزرعهها لحظه به لحظه عرق میکنند. شب، آرامش است. آرامش نگاه یک بوف که زل میزند به علفهای جنگل. آرامش مورچهای بیخیال از هرچه که هست، در لانهاش نشسته دانههای سال دیگرش را میشمارد. شب، آرامش رفتگر است و جاروی او در میان کوچههای خالی از تردد. سوت میزند. سُر میدهد جارویش را و آوازی نه چندان واضح را زمزمه میکند. چهقدر خوب و زیباست با چراغ، ماه زمین را دیدن! وقتی به علفها میافتد نورش، چهقدر زیباتر میشوند. ماه و ماهی چهقدر زیبا میرقصند میان حوض آبیِ فیروزهای. و من کودکانه با شوق از پشت پرده، به بازیگوشی و آبتنی ماه نگاه میکنم. من سرود شب را خوب بلدم. شب را پدرم به من آموخت؛ وقتی زیر نور شمع، زیر آسمان پرستاره قرآن زمزمه میکرد. شب را مادرم به من آموخت؛ وقتی مراقب بود قناری کوچک گوشهی حیاط بیدار نشود. او عاشق پرندگان بود. او گلهای یاس را نوازش میکرد. آنها فقط شبها برای مادرم عطرافشانی میکردند. شب، تنها نیست. شب، خدا بیدار است. شب، دریا بیدار است. کودکان گرسنهی شهر هم بیدارند و توی دامن مادرشان گاهی اشک میریزند، گاهی دعا میخوانند، گاهی... شب، دلداری مادر است و همدردی پدر. شب، مادربزرگ است که توی اتاقش رو به پنجرهی کوچک، رو به شمعدانیهای قرمزش تسبیح میگرداند و میگوید: العفو... من به راز شب پی بردهام. در هر قنوت پدر در نیمههای شب، راز آن را فهمیدهام. من شب را روی خودم میکشم و تا صبح یارب گویان به خواب میروم. شب، مرا در آغوش ابرهایش میگیرد. شب، مرا به آرامی میبرد به دنیای کودکیام. من لابهلای خوابهایم بازی میکنم. ستارهها را در دست میگیرم و آنقدر حواسمان پرت میشود که سحر را از یاد میبریم. من و شب دوستان همیشگی هستیم، تو هم با ما باش! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 334 |