تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,418 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,366 |
دعای قبل از بازی | ||
پوپک | ||
مقاله 12، دوره 24، خرداد (275)، خرداد 1396، صفحه 22-23 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2017.63864 | ||
تاریخ دریافت: 16 مرداد 1396، تاریخ پذیرش: 16 مرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
در باغ مهربانی دعای قبل از بازی کلر ژوبرت پیامبر خداj فرمود: «هر کس دوست دارد خدا موقع سختىها، دعایش را بپذیرد، هنگام راحتی زیاد دعا کند؛ نهجالفصاحه، ص770، ح3023 پینَک، بچّهکفشدوزک، مثل همیشه با عجله تا لانهی دوستش پر زد و فریاد کشید: «آهای دودوزک، پس چرا نمیآیی بازی؟ زود باش دیگه!» دودوزک از پنجرهی لانهاش برای پینک دست تکان داد و گفت: «چشم، ولی امروز دلم میخواهد قبل از بازی کمی دعا کنم. بعد زود میآیم.» پینَک بالبال زد و با نگرانی پرسید: «وای وای! چه شده؟ آخ آخ! چه مشکلی برایت پیش آمده؟» دودوزک خندید و گفت: «هیچی نشده، خوبِ خوبم! فقط دوست دارم کمی با خدای مهربانم حرف بزنم. دعا میکنم که من و تو همیشه شاد و سالم باشیم؛ همیشه با هم دوست باشیم و تو اینقدر با من قهر نکنی؛ جنگل ما همیشه سرسبز باشد؛ هر کس که غمگین است، خوشحال شود... تو یک ذرّه صبر کن، من زود میآیم. تازه میخواهم دعا کنم که تو اینقدر عجله نداشته باشی همیشه!» دودوزک باز هم کمی دعا کرد و زود از لانهاش بیرون پرید؛ امّا هرچه اینطرف را نگاه کرد، آنطرف را نگاه کرد، پینَک را ندید. با خودش گفت: «وا! پس کجا رفته؟ چرا صبر نکرده؟ یعنی از دستم ناراحت شده و قهر کرده؟» دودوزک اینقدر گشت و گشت تا پینَک را از دور، وسط گل شقایق دید. پینک نشسته بود و تکان نمیخورد. دودوزک با خودش گفت: «آخه چه شد؟ چرا اینقدر ساکت نشسته؟ یعنی راستی راستی با من قهر کرده؟» دودوزک نزدیک شد و شنید که پینک میگفت: «خدایا! کمکم کن تا همیشه کارهای خوب بکنم. به دودوزک کمک کن تا همیشه با من مهربان باشد. خدایا! کمکم کن تا اینقدر تند تند قهر نکنم؛ هیچکس را ناراحت نکنم؛ هیچکس...» همان وقت پینَک، دودوزک را دید. با شادی خندید و گفت: «تو کمی صبر کن، من زود میآیم. دعای قبل از بازیام هنوز تمام نشده!» در باغ مهربانی دعای قبل از بازی کلر ژوبرت پیامبر خداj فرمود: «هر کس دوست دارد خدا موقع سختىها، دعایش را بپذیرد، هنگام راحتی زیاد دعا کند؛ نهجالفصاحه،ص770، ح3023 پینَک، بچّهکفشدوزک، مثل همیشه با عجله تا لانهی دوستش پر زد و فریاد کشید: «آهای دودوزک، پس چرا نمیآیی بازی؟ زود باش دیگه!» دودوزک از پنجرهی لانهاش برای پینک دست تکان داد و گفت: «چشم، ولی امروز دلم میخواهد قبل از بازی کمی دعا کنم. بعد زود میآیم.» پینَک بالبال زد و با نگرانی پرسید: «وای وای! چه شده؟ آخ آخ! چه مشکلی برایت پیش آمده؟» دودوزک خندید و گفت: «هیچی نشده، خوبِ خوبم! فقط دوست دارم کمی با خدای مهربانم حرف بزنم. دعا میکنم که من و تو همیشه شاد و سالم باشیم؛ همیشه با هم دوست باشیم و تو اینقدر با من قهر نکنی؛ جنگل ما همیشه سرسبز باشد؛ هر کس که غمگین است، خوشحال شود... تو یک ذرّه صبر کن، من زود میآیم. تازه میخواهم دعا کنم که تو اینقدر عجله نداشته باشی همیشه!» دودوزک باز هم کمی دعا کرد و زود از لانهاش بیرون پرید؛ امّا هرچه اینطرف را نگاه کرد، آنطرف را نگاه کرد، پینَک را ندید. با خودش گفت: «وا! پس کجا رفته؟ چرا صبر نکرده؟ یعنی از دستم ناراحت شده و قهر کرده؟» دودوزک اینقدر گشت و گشت تا پینَک را از دور، وسط گل شقایق دید. پینک نشسته بود و تکان نمیخورد. دودوزک با خودش گفت: «آخه چه شد؟ چرا اینقدر ساکت نشسته؟ یعنی راستی راستی با من قهر کرده؟» دودوزک نزدیک شد و شنید که پینک میگفت: «خدایا! کمکم کن تا همیشه کارهای خوب بکنم. به دودوزک کمک کن تا همیشه با من مهربان باشد. خدایا! کمکم کن تا اینقدر تند تند قهر نکنم؛ هیچکس را ناراحت نکنم؛ هیچکس...» همان وقت پینَک، دودوزک را دید. با شادی خندید و گفت: «تو کمی صبر کن، من زود میآیم. دعای قبل از بازیام هنوز تمام نشده!» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 214 |