تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,454 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,397 |
زنگ کتاب | ||
پوپک | ||
مقاله 24، دوره 24، مرداد (277)، مرداد 1396، صفحه 44-45 | ||
نوع مقاله: دانستنی ها | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2017.64125 | ||
تاریخ دریافت: 07 شهریور 1396، تاریخ پذیرش: 07 شهریور 1396 | ||
اصل مقاله | ||
زنگ کتاب لعیا اعتمادی خوراکی شریکی نویسنده: سیدسعید هاشمی تصویرگر: میثم برزا ناشر: امیرکبیر رضا گفت: «نمیخواهم. او خودش خوراکی میآورد. من چون خوراکی نداشتم، خوراکی او را خوردم؛ اما او که خوراکی دارد.» مامان گفت: «پسرم! دوستت امروز به تو خوبی کرده. تو باید از او تشکر کنی. میدانی پیامبر دربارهی خوبی کردن چه گفتهاند؟» رضا گفت: «نه! نمیدانم. مگر چه گفته؟» مامان گفت: «پیامبر گفتهاند: اگر کسی به شما خوبی کرد، آن را جبران کنید؛ و اگر نتوانستید جبران کنید، برایش دعا کنید.» سارکوچولو نمیتواند پرواز کند نویسنده: جنیفر بِرن تصویرگر: کیت بندیس مترجم: محبوبه نجفخانی داستان سارکوچولو نمیتواند پرواز کند، داستان یک سار است که با بقیهی سارها خیلی فرق میکند؛ چراکه او عاشق کتاب خواندن است. این باعث میشود که او نتواند پرواز کردن را یاد بگیرد و همراه دوستانش به جنوب برود. تِق تِق، ماا گاوهایی که تایپ میکنند نویسنده: دورین کرونین تصویرگر: بتسی لوین مترجم: اکرم حسن ناشر: آفرینگان داستان تِق تِق، ماا گاوهایی که تایپ میکنند، داستان گاوهایی است که دوست دارند تایپ کنند. به همین خاطر در طویله، ماشین تایپ قدیمی براون، صاحبشان را پیدا میکنند و از آن به بعد حرفها و خواستههایشان را برای صاحبشان تایپ میکنند. بَبَل نویسنده: علی باباجانی تصویرگر: طلعت اشرفی ناشر: امیرکبیر قلیجان پیرمردی مهربان بود الاغش را همیشه ناز میکرد الاغ قصه که نامش «بَبَل» بود دهانش را به عرعر باز میکرد □□□ دلش میخواست توی باغ، تنها بخواند، هِی بگردد، گل بچیند کنارش یونجه باشد، کاه باشد ترانه بشنود کارتون ببیند □□□ بَبَل آن روز بیحال و گرفته قلی را که سوارش بود، میبرد به آرامی به سوی باغ میرفت و هر چیزی را که او میدید، میخورد... در این کتاب، شعر بلند و زیبایی هست که داستان زندگی یک الاغ به اسم بَبَل است. خالمخالی و گردن به آن بلندی نویسنده: لعیا اعتمادی تصویرگر: فرینا فاضلزاد ناشر: امیرکبیر خالمخالی یک زرافه بود که عاشق قایمباشکبازی بود؛ اما هیچوقت نمیتوانست قایمباشکبازی کند؛ چون گردنش آنقدر بلند بود که هرجا قایم میشد، زودی پیدایش میکردند؛ برای همین ناراحت بود و فکر میکرد که گردن بلندش به هیچ دردی نمیخورد... | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 160 |