تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,263 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,170 |
فرشته، اما آدم | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 8، دوره 28، شهریور 96 - شماره پیاپی 330، شهریور 1396، صفحه 14-15 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2017.64355 | ||
تاریخ دریافت: 29 شهریور 1396، تاریخ پذیرش: 29 شهریور 1396 | ||
اصل مقاله | ||
فرشته، اما آدم داستانکهایی از زندگی حضرت زهراB سعیده زادهوش تسبیح پشمی وقتی حضرت حمزه سیدالشهدا در جنگ احد شهید شد، حضرت زهراB به سرِ خاک ایشان رفت از خاک مزار او دانههای تسبیح ساخت. بعد از آن هر وقت میخواست ذکر بگوید، از آن تسبیح استفاده میکرد. آمادگی برای ملاقات با خدا زهراB به اسما گفت: «آب بیاور.» شستوشو و غسل کرد. لباس نو پوشید و رو به قبله در رختخوابش دراز کشید. مادهای خوشبو بالای سرش بود. اسما گفت: «چه قدر این ماده خوشبوست!» - این کافوری است که جبرئیل موقع رحلت پیامبر از بهشت آورد. پدرم آن را سه قسمت کرد به غیر از خودش و علی، یک قسمت را هم برای من گذاشت. اکنون وقت آن رسیده که از آن استفاده کنم. بعد ملافه را بر سر کشید و با ناله گفت: «کمی صبر کن، بعد صدایم بزن. اگر جواب ندادم بدان که پیش خدا رفتهام.» اسما کمی منتظر ماند، بعد صدایشان کرد. جوابی نشنید. دوباره صدا زد. جوابی نیامد. اشکهایش جاری شدند. بچهها با گریه مادر را تکان میدادند و میگفتند: «بلند شو، چه زود خوابیدی!» اسما گفت: «بروید باباعلی را خبر کنید.» پرستار پدر وقتی پیامبرj در جنگ احد مجروح شد، حضرت فاطمهB به طرفشان شتافت. ایشان را در آغوش گرفت، بوسید و شمشیرشان را تمیز کرد. بعد، علی با سپرش آب آورد. فاطمهB، سر و صورت پدر را شست؛ اما از زخم پیشانی همچنان خون میآمد. تکه حصیری را آتش زد و خاکسترش را بر زخم گذاشت تا خونریزی قطع شود. این کار فاطمهB باعث شد، پیامبر روحیهی تازهای برای ادامهی مبارزه پیدا کنند. درسی از پدر اولین روز زندگی مشترک حضرت علیm و حضرت فاطمهB، پیامبر به خانهی آنها رفت وقتی دید دخترش لباس عروس نپوشیده تعجب کردند. پرسیدند: «چرا لباس نو نپوشیدهای؟» - پدرجان! دیشب آن را به نیازمندی بخشیدم. - عزیزم بهتر بود حال داماد را در نظر میگرفتی و آن را برای خودت نگه میداشتی. ـ پدرجانم خدا در قرآن فرموده چیزهایی را که به آن علاقه دارید به نیازمندان ببخشید؛ به علاوه شما هم همیشه همین کار را میکنید، پس من این درسها را از شما آموختهام. آتش حرام است عایشه سرزده وارد خانه علی شد. حضرت زهراB کنار اجاق نشسته بود و برای بچهها حریره میپخت. آنقدر غرق در کار خود بودند که متوجه آمدن نامادری نشدند. هربار که مواد غذا پف میکرد و بالا میآمد، حضرت فاطمه با دست آنها را پایین میدادند و نمیگذاشتند غذا سر برود و از ظرف بیرون بریزد. هر وقت هم لازم میشد با دست غذا را هم میزدند. عایشه از اینکه میدید مواد داخل دیگ جوشان، پوست دست دختر پیامبر را نمیسوزاند، سخت متعجب شد. بدون اینکه چیزی بگوید آنجا را ترک کرد و پیش پدرش ابوبکر رفت. ماجرا را که تعریف کرد، ابوبکر گفت آنچه دیدی جایی برملا نکن، چون کار مهمی است. بالأخره خبر به گوش رسول خداj رسید. ایشان روی منبر رفتند و گفتند سوگند به کسی که مرا به پیامبری برگزید، همانا خداوند آتش را بر گوشت و پوست فاطمه و فرزندانش و پیروان واقعیاش حرام کرده است. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 130 |