
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,473 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,561 |
چتر آرامش، زیر باران افکارت بگیر! | ||
پیام زن | ||
مقاله 22، دوره 26، شماره 300، اردیبهشت 1396، صفحه 56-59 | ||
نوع مقاله: ماجرای واقعی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/mow.2017.64407 | ||
تاریخ دریافت: 09 مهر 1396، تاریخ پذیرش: 09 مهر 1396 | ||
اصل مقاله | ||
چتر آرامش، زیر باران افکارت بگیر! سیدهطاهره موسوی کامران چرخی از نگاهش را روانۀ اینستاگرام میکند؛ آن هم با فالوکردن پروفایلهایی که دلش میخواهد میتوانست برای همهشان نفری یک زنجیر طلا میخرید. تمام ذهنش لبریز از تصویرهای هستند که تا روزها، میتواند به مقایسه بنشیند. آلبوم را زیرورو میکند؛ ولی به نظرش عکسهای گلاره، ده صفر کممیآورد؛ حتی عکسهای روز عروسیاش! گلاره روی مبل نشسته و دارد سراغ انواع کرمها و روغنهای سنتی میگردد که چروکهای لاغری پوستش را بپوشاند تا مثل دوران عقد، دعوایشان نشود. ـ دختر عیبدارتون رو به من قالب کردید؟ هرچه مادر گلاره میپرسد، دختر ما چه عیبی دارد که باید اینطور ناگهانی و با عجله به مطب جراح پلاستیک میآمدیم، کامران بیشتر عصبانی میشود و زیر لب مدام میگوید: «دخترتون رو...» گلاره از اتاق پزشک بیرون میآید و کامران مثل سوت زودپز بالا و پایین میپرد. گلاره مقتدرانه روبهرویش میایستد و میگوید: «دکتر گفت شما نیاز به جراحی ندارید؛ همسرتون نیاز به روانپزشک داره. فردا برای طلاق آماده باش!» صدای بستهشدن در مطب که میآید، کامران تازه میفهمد که مادر گلاره همانطور بیخبر، دنبال گلاره رفته و دیگر نمیتواند سرش غرغر کند. اما گلاره تنها دختری است که بعد از هشت سال خواستگاری رفتن به دل کامران نشسته؛ تنها دختری که پیشانی قلبی و چانۀ باریکش، همان شکلی است که کامران همیشه دوست داشت. صدای خندههای گلاره در حافظۀ کامران پیچیده است؛ آنقدر که هرچه منشی مطب صدایش میزند، انگار دارد با ناشنوا، نابینوا و ناگویا حرف میزند! بیدرنگ وارد اتاق دکتر میشود. - خانم دکتر خواهش میکنم... من واقعاً عاشق گلاره هستم... اون اولین دختریه که بعد از چند سال به دلم نشسته... نمیخوام از دستش بدم. خانم دکتر همینطور که دارد دنبال کارت روانشناس میگردد، میگوید: «آقای محترم! وقتی انسان چاق میشه، امکان داره چند ترک ریز توی بدنش به وجود بیاد که اصلاً به چشم نمیاد... این عیبی نیست که بشه جراحی کرد... حتماً به روانشناس مراجعه کنید.» کامران مدام با خودش در کشمکش است. نمیداند باید چه تصمیمی بگیرد. مدام تریبون پشت افکارش میگیرد تا صدای بلند افکارش دلش را قانع کند؛ اما دلش فقط یک خط برایش مینویسد: «گلاره تنها دختری است که در سیویک سال زندگیات عاشقش شدی!» برای قانعکردن افکارش، گلاره را زیر زوم نوری میگذارد و تمام حرفها، نگاهها و خندههای او را مرور میکند؛ به هیچ رفتاری نمیرسد که ناخوشایندش باشد. لحظهای به طلاق فکر میکند و در کمتر از نیملحظهای، دلش برای تنها نیمۀ گمشدهاش تنگ میشود. تصمیم میگیرد با افکارش کنار بیاید تا گلارهاش کنارش باشد. گلاره چندساعتی است که در سالن پذیرایی روی مبل نشسته و منتظر کامران است. جلوی آینه میرود، با ابروهایی که کامران مدلش را دوست دارد و با خودش میگوید: «گلاره الآن اگه کامران ببیندت، دیگه ازت ایراد نمیگیره و کلی تأییدت میکنه و میگه حالا صددرصد شدی همونی که من میخوام.» گلاره میز غذا را میچیند. سالادآرایی میکند. برنجهای قرمز رنگ را شکل قلب درست میکند و اول اسم کامران را رویش مینویسد و درست همانطور که کامران از او خواسته، چند شاخه گل رز آبی توی گلدان میگذارد. کامران همۀ عکسهای گلاره را با عکسهایی که از ایدئالهای جدیدش ذخیره کرده، مقایسه میکند؛ اما دلش نمیخواهد لحظهای کسی جای گلاره باشد. باز گلاره را زیر ذرهبین تصوراتش میبرد و نتیجه میگیرد. - اگه گلاره گونههاش رو لیفت کنه و وزنش رو هم به پنجاه برسونه، دیگه عالی میشه. کامران سر میز مینشیند و چنگال را برمیدارد. گلاره ژلهها را از یخچال برمیدارد و روی میز میگذارد. کامران آنقدر در فکرهایش غرق بود که یادش رفته، امروز نوبت تاتوی گلاره بود. همین که چشمش به صورت گلاره گره میخورد، چنگال را روی میز میکوبد: - این چه قیافهایه؟... اشتهام کور شد!... این چه ابروهاییه؟ گلاره که مثل آرزوهایش، روزهاست تسلیم پرپرشدن شده، چشمانش از سوز حرفهای کامران آتش میگیرد. - خودت گفتی... ابروهاتو شیطونی تاتو کن. - من فکر کردم مثل مثل... فکر کردم زیبا میشی... نمیدونستم قیافۀ زشتت رو هیچی قشنگ نمیکنه!... صدای بستهشدن در خانه، همۀ میز را برمیدارد و تمام عشقهایی که گلاره روی غذاها ریخته، مانند نگاهش ماسیده میشود. گلاره مانده و خودش که هیچ شباهتی به گلارۀ دو سال پیش ندارد؛ همان گلارهای که قبل از عقد با کامران بود؛ گلارهای که فصل به فصل باید چاق یا لاغر شود، چند ماه یکبار تزریق ژل پلک و لب انجام دهد؛ گلارهای که بهخاطر دوبار عملی بینی پیدرپی، تنگی نفس گرفته و این، بار چهارمی بود که تاتوی ابروهایش را تغییر میداد. روبهروی آینه میایستد و دلش به حال خودش میسوزد. چقدر دلش برای خودش تنگ شده است. روزهاست که دلش میخواهد یک دل سیر غذا بخورد؛ نه رژیم لاغری بگیرد و نه چاقی. دلش میخواهد لباسهایی را بپوشد که خودش دوست دارد. دلش میخواهد مدلی حرف بزند که خودش باشد. آشفته است؛ آشفتهتر از روزی که در مطب دکتر به کامران گفت فردا برای طلاق بیا! مادر هرچه میپرسد، گلاره هیچ جوابی نمیدهد؛ مثل همان روز، فقط در را میبندد و با چشمهایی پفکرده به اتاق میرود تا تنها باشد. ـ گلاره چت شده؟... چرا دیگه محکم نیستی؟... یادته با خودت گفتی باید کاری کنم که کامران از کارش پشیمون بشه و شد... ترسیدی؟ شاید اون روز بهاندازۀ امروز، کامران رو دوست نداشتی؟ هان... گلاره! چت شده؟ چرا اینجور تسلیم شدی؟ تسلیم همۀ خواستههای کامران و تسلیمشدنت روزبهروز به خواستههاش دامن زد. گلاره آنقدر راه میرود و با خود حرف میزند که انگار میخواهد تکتک گلهای قالی را بشمارد و دائم برای راه چاره با خودش فکر کند!
ـ چرا همون روز که جراح پلاستیک گفت شوهرت باید پیش روانشناس بره، قضیه رو جدی نگرفتم و با معذرتهای کامران، همۀ ماجرا رو فراموش کردم؟ اینبار نباید ماجرا رو فراموش کنم! کامران باید درمان بشه. کامران هم مثل گلاره انگار قصد مترکردن تمام خیابانهای تهران را دارد! گاه گلاره را طلاق میدهد و گاه در فکرِ شبیهکردن او به تصوراتش است. هوا آلوده است؛ ولی انگار راه مغز کامران را آنطور که خودش دلش میخواهد باز کرده! ـ ابروهای اسپورت، بیشتر به گلاره میاد!... سراغ گلاره را در اتاق، آشپزخانه، پذیرایی و همهجای خانه میگیرد و دستهگل در دستانش دلمرده میشود. انگار گلاره رفته است! آری، گلاره برای اولین قهر به خانۀ مادرش رفته است و هنوز هم کسی به جز خودش نمیداند چرا اینقدر برای عمل جراحی زیبایی میرود. چرا مرتب چاق و لاغر میشود. نگاههای زنها و دخترهای فامیل در همۀ مهمانیهای خانوادگی، حرفهای نیشداری را که گلاره باید میشنید، بارها و بارها به او زده است. گلاره حتماً مشکلی دارد که دست از زیبایی برنمیدارد! این تصوری است که همۀ زنها و دخترهای فامیل دربارۀ او میزنند. همه تصور میکنند گلاره خودزشتپندار است و مدام مادرش را دربارۀ دوران کودکی او سؤالپیچ میکنند. مادر گلاره در را باز میکند. طوری که گلاره متوجه نشود که کامران آمده، او را به آشپزخانه میبرد و میپرسد: «دختر من چه عیبی داره؟ از دو سال پیش تا حالا این سؤال من بیجواب مونده!... نه گلاره جواب داده، نه تو. کامران نمیخواهد موضوعی که گلاره از دو سال پیش مخفی کرده، او آشکار کند. چشمانش پر از اشک میشود و میگوید: «هیچی!... هیچ عیبی نداره!... من عاشقشم!» - پس برای چی دعواتون شده؟... بهخاطر هزینۀ عمل جراحیهاش... به خدا منم راضی نیستیم!... تا حالا چندبار بهش گفتم، اصلاً گوش نمیکنه... ازش چندبار خواستم که بریم پیش روانشناس؛ ولی قبول نمیکنه. کامران که تا به حال از گلاره دربارۀ واکنشهای دیگران هیچ حرفی نشنیده است، از خودش بدش میآید. دلش میخواهد ذهنش آرام بگیرد و دیگر هیچ تصوری دربارۀ صورت گلاره نداشته باشد. مادر گلاره حرف میزند و کامران فقط به روزهایی فکر میکند که گلاره هربار برای عمل جراحی میرفت، به کامران نگاه میکرد و میگفت: «قول بده این آخرین خواستهت باشه!» کامران از خودش بدش میآید؛ ولی با خودش میگوید که اینبار، بار آخر است و هیچ خواستهای از گلاره نخواهد داشت؛ جز... یک تغییر کوچک! مادر دارد از گلاره میگوید و گلاره روبهروی در آشپزخانه ایستاده تا کامران بقیۀ حرفهای مادرش را نشنود و مادر بیرون برود تا حرفهای کامران را نشنود. - ببین گلارهجون! من خیلی دوست دارم. تصمیمم رو هم گرفتم که اینبار، آخرینبار باشه. نمیدونستم از اینهمه تغییر اذیت میشی... خب چیکار کنم؟ میخوام وقتی کنارم راهمیری، همونی باشی که میخوام. فقط همین دو مورد؛ یکی ابروهات، یکی وزنت... گلاره بارها و بارها این جملهها را از کامران شنیده؛ ولی آخرینبار نبوده. قوی شده است مثل همان روز در مطب دکتر. - کامران! میدونی تنگی نفس یعنی چی؟ من بهخاطر عمل بینی سخت و پیدرپی، تنگی نفس گرفتم... کامران! هنوز اولین سالگرد عروسیمون هم نشده، مثل یه زنی که چهل سال از زندگی مشترکش گذشته، خستهم... کامران! ما هنوز بچهدار نشدیم؛ ولی من چندبار اتاق عمل رفتمف بهخاطر ذهن مریض تو... بهخاطر فکرات که تمومی هم نداره... دیگه تا زمانی که روانتو درست نکنی، برنمیگردم. اگه هم نمیخوای خودتو درست کنی، بگو تا طلاق بگیریم. ** کامران برایش تعریف میکند از تکتک روزهای سه ماه تلاش و تمرین؛ سه ماه دلتنگی و دوری و سه ماه انتظار! - گلاره! هر هفته دو جلسه پیش روانشناس میرفتم و ساعتها تمرینهایی رو که میگفت، انجام میدادم... البته هنوز کاملاً خوب نشدم... شاید خیلی زمان ببره!... گلاره دارد گوش میدهد و پرتقال را پرپر میکند. کامران دارد حرف میزند. ناگهان چشمش به گونههای گلاره میافتد که اگر لیفت میکرد، چقدر همانی میشد که... انگار دوباره وسوسههایش جان میگیرند! به خودش قول داده دیگر به حرف وسوسههایش نرود. به گلاره نگاه میکند... چتری از عشق زیر باران افکارش میگیرد. ـ گونههاش هیچ ایرادی ندارن!... من گلاره رو همینطور که هست، دوستش دارم! ****
کارشناسی داستان
محور اول) ریشهها
برای تحلیل روانشناختی داستان، در نگاه کلی باید به سه مسئله توجه کرد: شخصیت همسران، فضای حاکم بر جامعه دربارۀ زیبایی و دنیای مجازی که رابطۀ همسران را در حد یک رابطۀ فیزیکی تنزل میدهد؛ اما در نگاه خرد، هر کدام از همسران ضعفها و مشکلاتی داشتهاند که سبب بروز مشکل شده است.
محور دوم) راهکارها
بهصورت کلی میتوان گفت، زمانی که تقاضاهای نامتعارف در زندگی همسران نمایان میشود، هشداری برای آن زندگی است. در این شرایط، همسران آگاه دنبال راهکارهای عاقلانه برای حل مسئله برمیآیند و همسران فاقد مهارت، تسلیم شرایط میشوند و تحمل را جایگزین تعقل میکنند؛ اما راهکارهای عملیاتی برای حل مسائل مشابه، میتواند چنین باشد:
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 115 |