تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,282 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,200 |
مثل آقامحسن | ||
پوپک | ||
مقاله 6، دوره 24، مهر (279)، مهر 1396، صفحه 8-9 | ||
نوع مقاله: مسافران بهشت | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2017.64547 | ||
تاریخ دریافت: 26 مهر 1396، تاریخ پذیرش: 26 مهر 1396 | ||
اصل مقاله | ||
مثل آقامحسن علی باباجانی چند روز پیش مراسمی برای شهید محسن حججی گرفته بودند. من او را نمیشناختم. به همین خاطر از پدرم دربارهی او پرسیدم. وقتی که مراسم تمام شد، با پدر و مادرم به خانه رفتیم. بابا اول عکس شهید حججی را نشانم داد و بعد دربارهی او خیلی چیزها را گفت. من هم اینها را میخواهم به شما بگویم. پدرم گفت: «آقا محسن خیلی کربلا را دوست داشت. او یک کودک شیرخواره داشت. دلش میخواست وقتی بچهاش بزرگ شد، شبها برایش قصهی کربلا را تعریف کند. قصهی امام حسینm را که در کربلا جنگید. امام حسینm در کربلا شهید شد؛ ولی هنوز آنطرفها جنگ است. بچههای یزید و شمر با بچههای امام حسین mو یاران امام حسینm میجنگند. آقامحسن خیلی دوست داشت برای دفاع از حرم حضرت زینبB و حضرت رقیهm و مردم مظلوم آنجا، به سوریه برود و با دشمنان امام حسینm بجنگد.» پدرم یک عکس از آقامحسن نشان داد که در کنار کتابها بود. گفت: «ببین، آقامحسن کتاب را خیلی دوست داشت. سروکارش با کتاب بود. او برای دیگران هم کتاب میخواند. نمایشگاه کتاب میزد و به مردم میگفت که برای بچههایشان کتاب بخوانند.» بعد یک فیلم هم نشانم داد و گفت: «میبینی؟ آقامحسن خیلی به پدر و مادرش احترام میگذاشت. این فیلم موقع رفتن به سوریه و عراق است که دارد پای پدر و مادرش را میبوسد.» مادر که چشمهایش پر از اشک بود، گفت: «او خیلی همسر و بچهاش را دوست داشت. میگفت که دلم میخواهد پسرم یک آدم مفید باشد. کارهایش برای خدا باشد. کاری بکند که خدا دوست داشته باشد. او سینهزنی و مسجد را خیلی دوست داشت. کودکش را به مسجد میبرد. پیشانیبند یا حسینm به سرش میبست تا در همان کودکی با مسجد و سینهزنی آشنا شود.» از پدرم پرسیدم: «چرا هنوز اسم امام حسینm هست؟» گفت: «چون امام حسینm همهی کارش برای خدا بود. امام حسینm، خدا را خیلی دوست داشت. هر کاری میکرد، میخواست که خدا راضی باشد. به همینخاطر خدا هم نام او را زنده کرد؛ مثل نام چهارده معصومC که زنده هستند.» پرسیدم: «الآن که همه از آقامحسن میگویند، به همین خاطر است؟» پدر آهی کشید و جواب داد: «بله پسرم. آقامحسن دلش با امام حسینm بود. او به آنجایی رفت که بچههای یزید با بچههای امام حسینm میجنگند. او تا پای جان با داعشیها جنگید و شهید مدافع حرم شد. اینطور است که الآن عکسش را زیاد میبینیم. خیلیها از او حرف میزنند. همراه اسم محسن، نام امام حسینm را هم میآورند.» به آقامحسن فکر کردم. او که امام حسینm را خیلی دوست داشت. خدا را خیلی دوست داشت. او حالا پیش امام حسینm رفته است. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 144 |