
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,320 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,549 |
به خاطر محیطزیست! | ||
پوپک | ||
مقاله 7، دوره 24، مهر (279)، مهر 1396، صفحه 10-11 | ||
نوع مقاله: داستان مصور | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2017.64548 | ||
تاریخ دریافت: 26 مهر 1396، تاریخ پذیرش: 26 مهر 1396 | ||
اصل مقاله | ||
به خاطر محیطزیست! مجید ملامحمدی ماجراهای آقای یکدفعه 1. آقای یکدفعه دلش برای محیطزیست میسوخت. - ننه! من امروز با دوتا شکارچی دزد قرار گذاشتم! - چی... چیکار چی؟ (تصویر آقای یکدفعه که دارد با ننه حرف میزند، در ابر بالای سرش تصویر دوتا شکارچی چاق و لاغر است و ننه با تعجب نگاهشان میکند.) 2. یکدفعه: «من باید اونا رو به دام بیندازم. خیلی زود!» ننه: «آخه اونا کی هستند؟» (تصویر یکدفعه که دست برده توی ابر بالای سرش و یقهی آن دو شکارچی را گرفته، ننه هم دارد با ملاقه به سرشان میزند.) 3. زمان گذشته... شکارچیها: «چه لکلکهای خوشمزهای!» یکدفعه: «من این لکلکها را به قیمت زیادی میخرم!» (تصویر شکارچیهای چاق و لاغر که چندتا لکلک کشته شده را به دست گرفتهاند و پشت یک دیوار پنهاناند؛ اما یکدفعه از بالای دیوار دارد با آنها حرف میزند.) 4. شکارچیها: «چی... نه... یعنی آره... با چه قیمتی؟» یکدفعه: «هر کدام دو میلیون!» (تصویر شکارچیها که از تعجب چشمهایشان گرد شده. یکدفعه هم دارد بهشان میخندد.) 5. شکارچیها: «چی! دو میلیون... کجا بیاییم؟» یکدفعه: «فردا صبح خانهی ما!» (تصویر شکارچیها که خوشحالاند. یکدفعه هم دور از چشم آنها زبان دراز کرده میخندد.) 6. یکدفعه: «شما همیشه برای شکار به اینجا میآیید؟» شکارچیچاق: «آره، ما تا حالا پرندههای زیادی را کشتهایم.» (تصویر یکدفعه که عصبانی است؛ اما شکارچی چاق خوشحال.) 7. شکارچی لاغر به چاق: «خفه احمق!» (تصویر شکارچی لاغر که گوش شکارچی لاغر را دارد میپیچاند. او دردش گرفته و دوتا گربهی چاق ننه با عصبانیت نگاهشان میکنند.) 8. زمان حال... یکدفعه: «ننهجان حواست باشه که بهت چی گفتم!» ننه: «حواسم هست. خودم بلدم چهطوری به حسابشان برسم.» (تصویر یکدفعه که توری در دست دارد و از لای در نگاه میکند و منتظر شکارچیهاست. ننه هم ملاقه به دست در کنار او ایستاد.) 9. یکدفعه: «لعنت به شماها که پرندههای زیبا رو از بین میبرید!» شکارچیها: «آخ... واخ... آی!» (تصویر یکدفعه و ننه که روی آنها تور انداختهاند و به جانشان افتادهاند.) 10. مأمور محیطزیست: «آفرین به شما آقای یکدفعه و ننهجان!» یکدفعه: «من عاشق محیطزیست هستم!» (تصویر مأمور محیطزیست که یک جعبهی کادوپیچ شده جلو یکدفعه و ننه گرفته و آن دو با خوشحالی به آن نگاه میکنند.) (توضیح: بر چشمهای شکارچیها نوار نقاب مانند مشکیرنگی است که فقط چشمهایشان دیده میشود.)
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 159 |