تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,304 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,230 |
ماجراهای یک بچه قرن بیستمی | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 29، دوره 28، مهر 96 - شماره پیاپی 331، مهر 1396، صفحه 52-52 | ||
نوع مقاله: طنز | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2017.64608 | ||
تاریخ دریافت: 26 مهر 1396، تاریخ پذیرش: 26 مهر 1396 | ||
اصل مقاله | ||
ماجراهای یک بچه قرن بیستمی عباس عرفانیمهر کمک به دیگران 1. بابااژدر: «پسرم، شاعر میفرماید: بنیآدم اعضای یک پیکرند. باید همیشه به دیگران کمک کنی تا دیگران به تو کمک کنند. بگو ببینم تا حالا به کسی کمک کردی؟» 2. اصغر: «بله! یک روز هم میخواستم به یک پیرزن چاق معلول کمک کنم.» (تصویر اصغر که پشت ویلچر در حالتی که روی گردن پیرزن نشسته و در سرازیری با سرعت زیاد، ذوق میکند.) پیرزن با صورت وحشتزده: «من دیگه کمک نمیخواااام. کمَکم کنیییییید!» اصغر: «من و این همه خوشبختی محاااااااااله!» یک شیطان هم روی گردن اصغر نشسته و دست میزند. 3. یک روز هم در جلسهی امتحان به دوستم کمک کردم. اصغر در جلسهی امتحان نشسته و در حال تقلب رساندن به نفر جلویی است و پایش را که تقلب کف آن چسبیده روی گردن نفر جلویی گذاشته است. نفر جلویی: «پیس پیس! هی اصغر. کمک!» اصغر که تقلب را ته کفشش چسبانده و آن را روی گردن نفر جلویی گذاشته، میگوید: «بفرمایید! چرا زودتر نگفتی؟ قابل نداره!» 4. یک روز دیگر میخواستم به یک گدای مردنی کمک کنم که... (تصویر یک گدا که در حال گدایی، هاج و واج به اصغر نگاه میکند.) اصغر میگوید: «هی آقای گدا! اگر امروز بیایی و به جای پدرم غیبت من را موجه کنی، ده هزار تومان در راه رضای خدا به تو کمک میکنم. میآیی؟» 5. یک روز هم... (تصویر چند بچهی تخس که در حال کتک زدن به یک بچهی دیگر هستند.) یکی میگوید: «برای هر کی لاتی، برای ما شکلاتی.» اصغر میگوید: «اجازه بدهید من هم کمکتان کنم و شروع میکند به زدن آن یک نفر که در حال کتک خوردن است.» 6. بابااژدر که اخم کرده و چند تا علامت تعجب دور سرش میچرخد، میگوید: - پسرم! تو منو گیج کردی. اصلاً لازم نکرده به کسی کمک کنی. اینطوری فقط دردسرهای مردم رو بیشتر میکنی.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 119 |