تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,412 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,363 |
دو کشف | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 3، دوره 28، آبان 96 - شماره پیاپی 332، آبان 1396، صفحه 4-5 | ||
نوع مقاله: سرمقاله | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2017.64784 | ||
تاریخ دریافت: 27 آبان 1396، تاریخ پذیرش: 27 آبان 1396 | ||
اصل مقاله | ||
دو کشف اسماعیل اللهدادی (1) نخ تسبیح پدربزرگ به دکمهی جلیقهاش گیر کرد و با کوچکترین فشار پدربزرگ برای باز کردنش، پاره شد و در یک چشمبههمزدن، مهرههای آن پخش شد وسط اتاق. پدربزرگ نگاهم کرد و گفت: «چرا معطلی؟ بیاکمک.» بعد هر دو نشستیم کف اتاق و شروع کردیم به پیدا کردن. نفری چهار - پنج تا از مهرهها را خیلی زود پیدا کردیم؛ اما برای پیدا کردن بقیهی مهرهها مجبور شدیم هم چشمهایمان را تیز کنیم و هم از یکدیگر فاصله بگیریم. هر وقت مهرهی تازهای از تسبیح را پیدا میکردم حس خوبی وجودم را دربر میگرفت آنجا بود که فهمیدم لذت پیدا کردن و کشف کردن یعنی چه؟ هر چه بین پیدا کردن مهرهها فاصله میافتاد، احساس این لذت را بیشتر حس میکردم. کشف کردن، یعنی پیدا کردن چیزهایی که دیگران یا نتوانستهاند آن را ببینند یا نخواستهاند که ببینند. بعضی از کشفها ساده و معمولی هستند، مثل کشف کردن یک راه میانبر برای رفتن به مدرسه یا کشف کردن اینکه با استفاده از دوغ، میشود جوهر ریخته روی لباس را پاک کرد... بعضی از کشفها هم، کشفهای مهم و بزرگی هستند و خبر آن در همهی دنیا پخش میشود، مثل کشف یک سیاره یا یک جزیره و یا یک اختراع بزرگ. کشفها هرچه که باشند، چه کوچک و چه بزرگ، برای کسی که آنها را کشف کرده لذتبخش و بهیادماندنی هستند. فقط یادمان نرود کشفهایی مهم هستند که در خدمت دیگران باشند. کشفهایی که به درد دیگران بخورند و باعث شوند دیگران خوشحال شوند. مثل مهرههای تسبیحی که من برای پدربزرگ پیداکردم. *** (2) گنجشک مثل همیشه پشت پنجره منتظر بود تا مثل هر روز برایش دانه بریزم. یک لحظه تصمیم گرفتم گنجشک را داخل بیاورم. پنجرهی تراس را باز کردم و درِ تراس که به اتاق باز میشد را بستم. گنجشک وقتی دید پنجره باز است، پرید و داخل آمد. فوری پنجره را بستم و دانه را پاشیدم. به سرعت رفتم توی اتاق و درِ تراس را هم بستم. از پشت شیشه نگاهش کردم. منتظر شدم مثل همیشه دانهها را بخورد. گنجشک چند ثانیه بیحرکت ماند. وقتی فهمید جایش امن است، نشست و شروع کرد به دانه خوردن. چند دانه که خورد از جایش بلند شد، به سمت پنجرهی بسته پرواز کرد و محکم به شیشه خورد. چند بار دیگر امتحان کرد تا راه خروج را پیدا کند؛ اما فهمید که اسیر شده است. انتظار داشتم بنشیند و با خیال راحت دانهها را بخورد؛ اما این کار را نکرد. هر چند لحظه بلند میشد و خودش را به در و دیوار میزد تا راه خروج را پیدا کند، توی این مدت حتی یک بار هم سراغ دانهها نیامد. فکر اسارت کاری کرده بود که خوردن را فراموش کند. توی آن چند دقیقه که گرفتار شده بود تمام تلاش خود را برای رهایی به کار بست. مرتب میچرخید و خودش را به در و دیوار میزد تا از زندانی که برایش درست کرده بودم خلاص شود. هرچه منتظر شدم گنجشک سمت دانهها نیامد. آهسته در را بازکردم و رفتم توی تراس و پنجره را باز کردم .گنجشک در یک چشم بههمزدن به سرعت از پنجره بیرون رفت و دانهها دست نخورده ماندند. گنجشک، آزادی را بیشتر از خوردن دوست داشت. از نظر او داشتن امنیت و آزادی از همه چیز مهمتر بود. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 133 |