سیب سرخ کریستا
سفر به سرزمین سرخ پوست ها
فاطمه دلاوری
دانشگاه نیووهه در منطقه تیکیپایا/ کوچابامبا(بولیوی)/ اول و دوم اردیبهشت 1389/ کنفرانس بینالمللی تغییرات آب و هوا و حقوق مام زمین
- صبح در لابی هتل جمع میشویم. میخواهیم دربارۀ برنامۀ روز تصمیم بگیریم. سین برنامه را مرور میکنیم که دیروز در افتتاحیه گرفتهایم. دو کارگروه هستند که به نظر بسیار مهم میآیند و حضور ما میتواند مؤثر باشد؛ کارگروه «دین، روحانیت و تغییرات آب و هوا» و دیگری کارگروه «تشکیل دادگاه بینالمللی محاکمۀ مقصران تغییرات آب و هوا».
- با ونی که از طرف کنفرانس بولیوی دنبالمان آمده و خانم آندرهآ هم سوار آن است، به محل کنفرانس میرویم. در راه مجسمۀ باشکوه «کریستای نجاتبخش» را میبینیم که بهنام «کریستو دلا کنکوردیا» شناخته میشود. مسیح قلبها که مبشر سلم و دوستی است، در آن قارۀ سرخ و مبارزه با ظلم و استکبار که شرط اول سلام است و ما مهمانان چندروزه سیب سرخ مسیح.
- نزدیک دانشگاه که میشویم، از جایی به بعد ورود ماشینها ممنوع است. میخواهیم پیاده شویم. راننده با نگهبان صحبت میکند که ماشین حامل تیم ایرانیست. نگهبان گویی که از قبل توجیه شده، با خوشرویی اجازۀ عبور میدهد. انگار تنها گروهی هستیم که ماشینمان اجازه دارد تا نزدیک در ورودی دانشگاه برود!
- وارد دانشگاه که میشویم، غرفههای زیادی در اطراف وجود دارد. هر کشور یا انجیاو غرفهای دارد و در آن شعارها و محصولات دوستدار محیط زیست یا ضدکاپیتالیستیاش را به نمایش گذاشته است. عجله داریم و باید سریع به کارگروه برسیم که در یکی از کلاسهای دانشگاه برگزار میشود. در کارگروه دین، روحانیت و تغییرات آب و هوا که بسیاری از سران مشهور الهیات رهاییبخش حضور دارند، بحث است که دین موافق سرمایهداریست و روحانیت حامی اشرافیت و کلیسا نماد کاپیتالیسم. حاجآقا موسوی بلند میشوند و از نقش دین و روحانیت تشیع در مبارزه با ظلم و تکاثر حرف میزنند و از عاشورا، انقلاب اسلامی و امام خمینی. همه تشویق میکنند. بعد خانمی فمنیست برخاسته و از مخالفت دین با حضور زنان در مبارزه با ظلم و غارتگری حرف میزند. در ذهنم میآید که دربارۀ نقش دین در مبارزات انقلابی زنان ایران حرف بزنم. کمی استرس دارم؛ اما نه آنقدر که از جایم بلند نشوم و حرف نزنم. برمیخیزم. از حضور انقلابی حضرت زهرا(سلام الله علیها) میگویم و از استقامت حضرت زینب (سلام الله علیها)، از زنان انقلابی پیرو خط امام، حمایتهای انقلاب از حضور زنان و تأثیر این حضور در مبارزات انقلابی. همین که مینشینم، صدای تشویق بلند میشود. همه تشویق میکنند؛ حتی همان خانم فمنیست! به چهرهها نگاه میکنم. نگاهها مهربان و تحسینآمیز است. با خیال راحت نفسم را که حبس کردهام، بیرون میدهم.
- کارگروه بعدی، تشکیل دادگاه بینالمللی محاکمۀ مقصران تغییرات آب و هواست که در آن به حق وتوی برخی کشورها در سازمان ملل اشاره شده و پیشنهاد میشود تا دادگاه مربوط، مستقل از سازمان ملل شکل بگیرد تا بتواند بیطرفانه از حقوق ملتهای محروم دفاع کند. متن نهایی این دادگاه، براساس سخنان حاجآقا موسوی در کارگروه نوشته میشود.
- در این کارگروه، زنی که میخواهد فضا را به سمت تعامل با سازمان ملل ببرد، مورد اعتراض شدید قرار میگیرد. همچنین دادستانی درشتجثه از آرژانتین هست که مواضعش خیلی به ما نزدیک و در ابراز نظریاتش بسیار بیپرواست. از عصبانیت صورتش برافروخته شده، فریاد میزند و اعتراض میکند.
- بعد از کارگروه، این آقای دادستان را پیدا میکنیم؛ «آنتونیو گوستاوو گومز». از عصبانیت صورتش برافروخته و تندتند سیگار میکشد. کمی که دربارۀ کارگروه با او صحبت میکنیم، میپرسیم: «نظرتان دربارۀ بمبگذاری ساختمانهای آمیا چیست؟ شما آن را اقدامی انتحاری از سوی حزبالله لبنان و به تحریک مقامات ایرانی میدانید؟» آقای دادستان میگوید: «در آرژانتین تنها «گالئانو»، قاضی فدرال که در این ماجرا با پروندهسازی و اتهامات واهی علیه جمهوری اسلامی ایران حکم داده بود و صهیونیستها، چنین اعتقادی دارند. مردم میدانند که کار خود صهیونیستهاست.»
- بعد از شرکت در کارگروهها، وقتی فراهم است که در محوطه مردم را بیشتر ببینیم. گزارشگر شبکۀ رسمی بولیوی که زنی جوان است، میخواهد که در شبکۀ تلویزیونی با من مصاحبه کند و بهطور مستقیم از تلویزیون پخش شود. تشکر میکنم و قبول. ابتدای مصاحبه از من تشکر میکند که کنار ایشان به مبارزه با آمریکا برخاستهایم. با خود فکر میکنم که این سرخهای دوستداشتنی، فکر میکنند ما تازه با آمریکا مقابله کردهایم. به یاد صحنههایی که از تلویزیون دیده بودم، میافتم. اوایل انقلاب جزء اولین کسانی که پیروزی انقلاب را به امام تبریک میگوید، یاسر عرفات است. در اولین اقدامها، سفارت اسرائیل به سفارت فلسطین بدل شد. در ذهنم ماجراهای تسخیر سفارت آمریکا را مرور میکنم و صحنههایی از انقلاب را که از تلویزیون دیده یا شنیده بودم به یاد میآورم. همۀ این صحنهها، الهامبخش من در پاسخ به سؤالات آن مصاحبهگر بودند. تلاش میکنم توضیح دهم که ما تازهمبارز نیستیم، کهنهکاریم و از راهی پرحادثه آمدهایم.
- با حرفهای من صورت گردش گشادهتر و نگاهش تحسینبرانگیز میشود. بعد از اتمام حرفهایم، تا ده دقیقه فقط عظمت ملت ایران را تحسین میکند.
- پس از مصاحبۀ تلویزیونی، چند شبکۀ خبری دیگر هم میخواهند مصاحبه کنند. خبرنگار یکی از شبکههای اکوادور میپرسد: «جای چه کسانی در اینکنفرانس خالیست؟» این سؤال از لحظۀ ورود ذهنم را مشغول کرده بود. همهاش نگاه میکردم و میگفتم جای چه کسانی خالیست؟ اینجا کنفرانس مقاومت است و جای بزرگترین مقاومتکنندگان جهانی خالیست. گفتم: «کاش مردم فلسطین هم اینجا بودند! آنها حق بزرگی بر گردن مقاومت در برابر ظلم جهانی دارند.» از هر فرصتی برای طرح جنایات اسرائیل و مظلومیت مردم فلسطین بهره میبریم. برای آمریکای لاتینیها که خودشان با پدیدۀ نسلکشی از سوی آمریکاییها دست به گریبان بودهاند، فضا ملموس و مظلومیت فلسطینیان غیرقابل تحمل است.
- گزارشگر شبکۀ رسمی ونزوئلا که خانمی جوان و بلندقد است، به سمتم میآید. مصاحبه با دوربین ضبط میشود. او دربارۀ راهحل مسئلۀ محیط زیست میپرسد. در مقابل سؤالش پاسخ میدهم: «یکیاش تغییر شاخص توسعۀ انسانی HDI است. ما شاهدیم که در اسرائیل علیرغم آلودگی فراوان محیط زیست، کارخانههای تولیدکنندۀ گازهای گلخانهای، نسلکشی، ترس، اضطراب، خشونت و... شاخص توسعۀ انسانی بالا و نزدیک به یک ـ مطلوبترین حالت ـ است؛ این نشان میدهد که لازم است در تعریف شاخصهای بینالمللی تجدید نظر شود و ملاکها و معیارها تغییر کند. لازم است مواردی چون ضریب امنیت روانی، شادی، آلوده نکردن محیط زیست و... هم به این معیارها اضافه شوند.»
- دو دختر هفده ـ هجدهساله، این چند روز هر جا ما را مییافتند، با ما میآمدند. برایشان جالب بودیم. حرکات ما را زیر ذرهبین میگرفتند. یکیشان تاپ پوشیده و شلوار لی و دیگری پیراهنی کوتاه. هر دو بدون آرایش، با صندل و موهای باز لَخت هستند. هرجا ما را میدیدند با خوشحالی صدایمان میکردند و دست تکان میدادند: «فاطیما... فاطیما...» دختر دیگری میگفت: «فاطیما من تو را میشناسم. اینجا همه از تو صحبت میکنند. تو خیلی معروفی!»
- به حاجآقا موسوی هم گفته بودند: «شما خیلی معروف شدهاید. الآن اگر برای ریاست جمهوری کاندیدا شوید، رأی میآورید.»
- وقت ناهار است. عدۀ زیادی وارد فضای سلف دانشگاه میشوند و مرغهای بریانشدۀ خوشآبورنگی را که از پشت شیشههای سلف هم خوشمزه دیده میشوند، نوش جان میکنند. ما پرسوجو میکنیم و در قسمتی از دانشگاه، محل توزیع غذای گیاهخواران را پیدا میکنیم. دختر و پسر جوانی، کمی جلوتر در صف ایستادهاند و مشخص است رابطهشان کمی بیش از یک رابطۀ صمیمی معمولیست. مرا که میبینند، پسر با دست اشاره میکند و چیزی میگوید. دختر که آرایش ملایمی دارد و تیشرت و شلوار لی پوشیده، به من نگاه میکند و لابهلای بازوان پسر پنهان میشود. پسر با خنده، دوباره به من اشاره میکند و دست دختر را گرفته به سمتم میآیند. پسر به من میگوید: «میشود با نامزد من عکس بگیرید؟» لبخند میزنم و میگویم: «البته.» دختر نگاهی به من میکند، سرش را پایین میاندازد و لبخند میزند. بیش از حد خجالتیست. عکس که میگیریم، تشکر میکنم. دختر تعجب میکند. جلو میآید، گونهام را در حرکتی غافلگیرانه میبوسد و دوباره به سر جایش میرود. برایش دست تکان میدهم. نوبتشان میشود. غذایشان را میگیرند. دوباره دست تکان میدهند و به سمت چمنهای محوطۀ دانشگاه میروند.
- خانمی جوان که جلوی من ایستاده، رویش را برمیگرداند. خیلی جدی و با نگاهی وراندازانه میپرسد: «شما راهبهاید؟» منظورش این است که بهخاطر زهد گوشت نمیخورید؟ پاسخ میدهم: «خیر، گوشت برای ما حلال است! منتها آداب و رسوم ویژهای دارد برای مهیاشدنش.» خوششان میآید. بالأخره خودشان کلی اهل آداب و رسوماند. این مهم است که بدانی با هر سؤال چگونه برخورد کنی. این نوع پاسخ را، قبلاً بین خودمان به بحث گذاشتهایم.
- غذا شبیه سبزیپلو است؛ سبزیهایی محلی و برنجی که در ایران برنج مکزیکی میشناسیمش. باز همان بوی تند ادویه و منی که میخواهم برایم کم بکشد. غذا را فقط برای رفع نیاز میخورم و نه لذت. غذایشان به ذائقۀ من نمیخورد.
- نماز را در همان محوطۀ دانشگاه، به جماعت حاجآقا موسوی میخوانیم. این نماز جماعت، جلب توجه زیادی میکند و دوربینها و چشمها از همه سو به سمت ما مینگرند. چادرم را بیشتر دور خودم جمع میکنم. چشمانم را به روی مهر نماز میاندازم. قامت میبندم: «الله اکبر...»
- پیرمردی عینکی جلو میآید و میخواهد دست دهد. با نرمی و لبخند خودداری میکنم. همین که تلاش کردم توضیح دهم، خودش گفت: «درست است، شما روحانی هستید، نباید دست من به شما بخورد و آلوده شوید.» خندهام میگیرد. میگویم: «نه، پدرجان! چنین نیست. سنتی دینیست برای حفظ حریم بین زنان و مردان.»