تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,282 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,195 |
عینک کوچک صورتی | ||
سنجاقک | ||
مقاله 12، دوره 14، آذر (153)، آذر 1396، صفحه 20-21 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/sn.2017.64912 | ||
تاریخ دریافت: 03 دی 1396، تاریخ پذیرش: 03 دی 1396 | ||
اصل مقاله | ||
سوسن طاقدیس وقتی آقای عینکساز، عینککوچولوی دستهصورتی را درست کرد و شیشههای آن را سر جایش محکم کرد، عینککوچولو توانست صورت او را ببیند. چه صورت مهربانی داشت! آقای عینکساز خندید و او را گذاشت پیش بقیّهی عینکها نزدیک یک آینه. عینک صورتی توی آینه، خودش را نگاه کرد. چهقدر قشنگ بود! ولی... وای! دوتا چشم بزرگ بزرگ از پشت سرش او را نگاه میکرد! عینک صورتی از ترس جیغی کشید و خواست فرار کند؛ ولی صاحب چشمها که یک عینک ذرّهبینی کهنه بود، با صدای پیر و مهربانی گفت: «نترس جانم! عینک ذرّهبینی که ترس ندارد.» در همین موقع، یک نفر زد زیر خنده. عینک صورتی به اینطرف برگشت و وای... دوباره جیغ کشید. یک عینک بزرگ با شیشههای سیاهِ سیاه پشت سرش بود. این دفعه او دیگر خیلی ترسید؛ ولی عینک سیاه با صدای نازکی گفت: «واه، واه! از چی میترسی کوچولو؟ مگه تا حالا عینک آفتابی ندیدهای؟» در این موقع، یک عینک دیگر که چشمهایش خیلی ریز و کوچک بود، خودش را به طرف آنها کشید و گفت: «کو... کیه؟ کی ترسیده؟ کی کوچولوئه؟ من نزدیکبینم، خوب نمیبینم.» عینککوچولو با تعجّب به او نگاه کرد. او چشمهای خیلی ریزی داشت. عینک پیر از نزدیک به عینککوچولوی صورتی نگاه کرد و گفت: «آهان! حالا تو را شناختم. تو باید عینکِ آن دخترکوچولوی مامانی باشی. صبر کن امروز صاحبت میآید و تو را با خودش میبرد.» عینککوچولوی صورتی با خوشحالی دوروبرش را نگاه کرد و منتظر ماند. پس او یک صاحب داشت که یک دخترکوچولوی ناز و مامانی بود. او خیلی دلش میخواست زودتر دخترکوچولوی مامانی را ببیند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 118 |