تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,286 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,203 |
دوچرخهسواری تا گلستان | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 8، دوره 28، دی 96 - شماره پیاپی 334، دی 1396، صفحه 12-13 | ||
نوع مقاله: ایران را بگردیم | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.65148 | ||
تاریخ دریافت: 02 بهمن 1396، تاریخ پذیرش: 02 بهمن 1396 | ||
اصل مقاله | ||
عدالت عابدینی روستای فولادمحله؛ روستای توتفرنگی قسمت سوم در سفر شبهای زیادی بوده است که صدای بلند رعد و برق، بارانهای سیلآسا و تندباد سهمگین را در زیر چادر یا خانههای روستایی و یا هر جای دیگر شنیدهام؛ اما همیشه خستگی باعث میشده که راحت بخوابم و اصلاً فکر و نگرانی و یا ترسی هم برای فردا ندارم. در شهر شهمیرزاد، در طبقهی دوم ساختمان هلال احمر تنها هستم. قبل از خواب، پردهی پنجره را کنار میزنم. از اتاق نگاهی به بیرون ساختمان میاندازم. دانههای برف، خیابان و شهر را سفیدپوش کردهاند و مردی سر به پایین با کلاهی به سر و دستانی در جیب از پیادهروی خیابان آرام آرام میرود. لذت تماشای این صحنه را نمیخواهم زود از دست بدهم. پس با خیالی راحت مدتی وقتم را به تماشا کردن میگذرانم. صبح هنگام تودههای ابر به احترام خورشید کنار میروند و خورشید با تابشوگرمایش، اندک برفی را که روی زمین مانده است، آب میکند. میدانم امروز مسیری را که میخواهم بپیمایم، مسیری است سربالایی و در میان کوهها. وسایل را بر دوچرخهسوار میکنم و همان اول دنده را سبک میکنم و آرام آرام پیش میروم. مسیر، سربالایی است؛ اما خوشبختانه خیلی خلوت است. جهت حرکتم به سمت روستای «فولادمحله» است. پیش از آنکه به این روستا برسم، عنوان این روستا برایم سؤال بود. به هنگام ورود به روستا، متوجه میشوم که مراسمی به مناسبت سالگرد شهدای این روستا در حال برگزاری است. چند جوان مرا میبینند و دعوتم میکنند که همراهشان به مراسم بروم. قبول میکنم. تقریباً تمام روستاییان در این مراسم هستند و برخی هم مثل من به عنوان مهمان در آنجا حضور دارند. پس از مراسم و صرف ناهار، با آقای محبوبی آشنا میشوم و برای تحقیقاتم در مورد روستا، با وی صحبت میکنم. ایشان هم فکری میکنند و بلافاصله و بدون هیچ شک و تردیدی «سیدرضی موسویفولادی» را معرفی میکنند. ابتدا در مدرسه جای بسیار مناسبی را برایم تدارک میبیند. به آنجا میرویم و دوچرخه و وسایل را در آنجا میگذاریم. سیدرضی تحقیقات خوبی را در خصوص روستا انجام داده است. از شانس خوب من ایشان که ساکن ساری هستند، آن روز را در آنجا حضور داشتند و این بهانهی خوبی میشود که اطلاعات ارزشمندی از ایشان به دست آورم. روستای فولادمحله این روستا در منطقهای کوهستانی از توابع شهرستان شهمیرزاد استان سمنان است و قدمتی 7500 ساله دارد! ارتفاع این روستا 1873 متر از سطح دریا و فاصلهای 65 کیلومتری تا شهر شهمیرزاد دارد. این روستا طبق سرشماری سال 90 دارای 1043 خانوار و جمعیتی بالغ بر 3910 نفر است و اقوام ساکن در این روستا از اقوام «پولا» هستند. گویششان هم گویش مازندرانی است. در گذشته لباس سنتی مردان «چوقا» و «پشمیشلوار» و زنان «جمه شلوار» بوده است. باورها و اعتقادات این روستا خالی از باور و اعتقادها نبوده است. در اینجا به چند نمونه از آن اشاره میشود: - اگر جوانی زیاد ته دیگ بخورد عروسیاش باران میبارد. - اگر کودکی جارو بزند میگویند مهمان میآید. - اگر دستهای از گندم مزرعهدار داخل خانه آویزان باشد، باعث رونق و برکت خانه میشود. جاذبههای روستایی با توجه به تاریخ کهن این روستا دو اثر تاریخی مهم آن عبارتاند از تپه «قبرستون سر» و تپه «دریم قلی» و جاذبههای طبیعی آن عبارتاند از «جنگلهای سوزنی برگ ارس» و «تنگه آسیاب سر». محصولات کشاورزی و باغداری روستا دارای محصولاتی همچون گندم، سیبزمینی، آلو، آلبالو، گردو، زردآلو، سیبزمینی و گلابی است؛ اما یکی از محصولات مهم این روستا، توتفرنگی است که جشنوارهای هم برای آن برگزار میکنند. این محصول برعکس بسیاری از مناطق که یکبار و در اردیبهشت برداشت میکنند، در فولادمحله در دو مرحله برداشت میشود که مرحلهی اول در بهار از اواخر اردیبهشت تا اواخر خرداد است و مرحلهی دوم، بعد از یک وقفهی کوتاه از مرداد تا آبان ادامه دارد. غذاهای محلی از غذاهای محلی این روستا میتوان به «دیکی»، «آماچ»، «پیازاو»، «تفرو» و «کشک دو» اشاره کرد. پس از اطلاعاتی که از سیدرضی به دست میآورم به داخل روستا میروم تا هم تصویربرداری داشته باشم هم با و مردم روستا بیشتر آشنا شوم. با روستا و مردمان روستا این روستا دارای دو بافت قدیم و جدید است که بافت قدیم آن روی تپهای واقع شده که اکنون تقریباً خالی از سکنه است و چیزی هم به آن صورت از آن باقی نمانده است. بافت جدید هم در حوالی تپه است. پس از تصویربرداری با آقای ایمانی آشنا میشوم که به همراه چند نفر از اقوامشان برای دید و بازدید آمدهاند و خانهای هم دارند. دعوت میکنند و من هم به خانهیشان میروم. یکی شعر میگوید. دیگری تاریخ روستا میگوید و آن دیگری پذیرایی میکند. جمع خوب و صمیمانهای است. پس از ساعتی نشستن به محل استراحتم باز میگردم. سیدرضی یک کیسه پر از میوه برایم آورده است و آقای محبوبی هم درجهی بخاری را حسابی بالا برده و اتاق را گرم کرده است. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 180 |