تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,415 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,363 |
خمس پنج فرزند! | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 17، دوره 28، دی 96 - شماره پیاپی 334، دی 1396، صفحه 30-31 | ||
نوع مقاله: مقاومت و دفاع مقدس | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.65157 | ||
تاریخ دریافت: 02 بهمن 1396، تاریخ پذیرش: 02 بهمن 1396 | ||
اصل مقاله | ||
روزهای جنگ و باران حمیدرضا کنیقمی خمس پنج فرزند همه توی خانه به شدت گریه میکردند. حالا بعد از نُه ماه مجروحیت و پرستاری شبانه روزی در بیمارستانهای مختلف قم و تهران، حسن پر کشیده بود و به آرزویش که شهادت بود، رسید. بیشتر از همه برادر کوچکش احمد گریه و بیتابی میکرد. مادرش که زنی رنجکشیده و باایمان بود و بچهها را با یتیمی بزرگ کرده بود، صبور و بامتانت دست احمد را گرفت و با اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشت گفت: «احمدجان، اتفاق مهمی نیفتاده، کار مهمی نکردهام، خدا به من پنج پسر داده است که الآن تازه خمس آن را در راه خدا دادهام.» به طبقهی هفتم بیمارستان رفتم تا یکی از دوستانم را که مجروح شده بود، ملاقات کنم. از راهروی بخش جراحی گذشتم تا اینکه به در اتاقی که چندتا مجروح در آن بستری بودند، رسیدم. حسن سرش مورد اصابت تیر عراقیها قرار گرفته بود. نصف بدنش از کار افتاده بود و تکلم هم نداشت. سالها بود که با هم دوست بودیم. خاطرات در ذهنم مرور میشد. جوانی پر شور و سرشار از ایمان حالا روی تخت در سکوتی معنادار و بیحرکت افتاده بود. فقط سمت راست بدنش حرکت داشت. دستش را به آرامی گرفتم. حسن نمیتوانست سخن بگوید، راه ارتباط بین ما بسیار سخت برقرار میشد. دست راستش را روی پیراهن و دکمههای لباسم گرفته بود و شاید به این طریق راه ارتباطی بین من و خودش را پیدا کرده بود. شبیه حالتی که یقهی کسی را بگیرند. وقتی بعد از نُه ماه درد و رنج بسیار به آسمان پر کشید، با خودم گفتم: «نکند وقتی لباسم را گرفته بود میخواست بگوید که مراقب باشید که شهدا فردای قیامت یقهی ما را میگیرند که شما پا روی خون ما گذاشتید و هدفهایی را که ما به خاطر آنها شهید شدیم فراموش کردید.» عملیات بیتالمقدس چند روزی بود که از مرحلهی اول عملیات بیتالمقدس گذشته بود. با توجه به اینکه مرحلهی اول عملیات با موفقیت مواجه نشده بود، رزمندهها افسرده بودند و روحیهی مناسبی نداشتند. اواسط ماه اردیبهشت بود. هوا بسیار گرم شده بود و علاوه بر گرمی هوا پشهها نیز خواب و آسایش را از همه گرفته بودند. هر روز هنگام نماز صبح و نزدیکیهای اذان مغرب صدای شلیک توپ و خمپارهی عراقیها برای چند دقیقه به گوش میرسید و صدای انفجارهای پی در پی و بوی باروت فضا را پر میکرد، ولی عجیب این بود که چند روزی خبری از صدای انفجار توپ و خمپاره عراقیها نبود. همه در ذهنشان این سؤال مطرح بود که چه اتفاقی افتاده که توپخانهی عراقیها خاموش شده؟ بعضیها میگفتند شاید نقشهای دارند. بچهها داشتند با هم پچپچ میکردند که فرماندهی گردان با موتورسیکلت از دور پیدا شد. بچهها دورش را گرفتند هر کس سؤالی میکرد. فرمانده با لبخند همیشگی که بر لب داشت، گفت: «طبق خبرهایی که از اطلاعات و عملیات تیپ اومده، عراقیها کیلومترها عقبنشینی کردهاند به خاطر اینکه از جبهههای دیگه مخصوصاً جادهی اهواز – خرمشهر بچهها کیلومترها پیشروی کردهاند و از پادگان حمید هم گذشتهاند برای همین عراقیها از ترس محاصره کیلومترها عقبنشینی کردهاند. آماده باشید که وقتی ماشینها اومدند با همکاری و طبق دستور فرماندههای دسته سوار شوید و جلو بروید.» شور و ولولهای در میان رزمندهها به پا شد. به تدریج ماشینها رسیدند و بچهها را به نوبت سوار کردند. ما هم بعد از انتقال وسایل امداد به ماشینها سوار شدیم. خاکریزهای اول و دوم عراقیها و همچنین قسمت تدارکات و توپخانه را پشت سر گذاشتیم و کمکم از دور باقیماندهی خانههایی که خراب شده بود از شهر هویزه نمایان شد. وقتی به هویزه رسیدیم از دیدن خانههایی که کاملاً خراب شده و به خاک و آجر و تیر آهن تبدیل شده بود، متأثر شدیم. عراقیها از هر شهر و روستایی که عقبنشینی کرده بودند آنجا را با خاک یکسان کرده بودند. از جادههای خاکی که عبور میکردیم، نخلها و درختانی که سوخته بودند منظرهی دلخراشی را به وجود آورده بود. از کنار جاده تا خرمشهر حدود پانزده کیلومتر مانده بود که در مرحلهی آخر عملیات باید از چنگال عراقیها خارج میشد و همه منتظر بودند که مراحل نهایی عملیات بیتالمقدس تا آزادی خرمشهر آغاز شود. ولی آنچه حیرتانگیز بود وحشت عراقیها از رزمندههای ایرانی بود. با اینکه آنها چند برابر نفرات و تجهیزات و انواع و اقسام سلاحهای پیشرفته داشتند و اکثر کشورهای غربی حامیآنها بودند. توی این فکرها بودم که طلبهای که در واحد تبلیغات فعالیت میکرد و امام جماعت ما بود، جلو آمد و گفت: «برادر، میبینی که خداوند به وعدهاش در قرآن کریم عمل کرد و در دل دشمنان ترس انداخت. هرگاه ما مسلمانان دین خدا را یاری کنیم، خدا هم به وعدهاش عمل میکند و نصرت خود را شامل حال ما خواهد کرد.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 175 |