تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,321 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,273 |
کبوتر نامه رسان | ||
پوپک | ||
مقاله 23، دوره 24، بهمن (283)، بهمن 1396، صفحه 40-41 | ||
نوع مقاله: کبوتر نامه رسان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2018.65318 | ||
تاریخ دریافت: 03 اسفند 1396، تاریخ پذیرش: 03 اسفند 1396 | ||
اصل مقاله | ||
کبوتر نامهرسان به کوشش: سعیده اصلاحی درخت ای درخت زیبا که داری بر لبها سیب و انار شیرین لبخندهایت چشیدنی شدهاند یلدا شریفی – یازدهساله - تهران تلاوت نور چادر زیبایم! با تو رازی دارم و بس
که خواهم گفت با پوشیدنت مثل شاخهای شدم پر از جوانه صدای تلاوت نور در دلم پیچید من با تو بهار شدم سیدهمحدثه حسینی – یازدهساله - تهران جوجه و گربهی بیکار در باز شد و یه جوجه تنها اومد تو کوچه کلاغه گفت جوجهجان تو کوچه تنها نمان جوجه ولی گوش نکرد مشغول یه بازی شد گربه تا جوجه را دید زودی به سوی او دوید کلاغه قار و قار کرد خروسه را بیدار کرد خروس جوجه را برداشت گربه رو بیکار گذاشت محمدجواد دشتبان – قم گریهی درخت پاییز آمد و اشک درختها را درآورد برگهای نارنجی و زرد و قرمز و قهوهای اشکهای درختان هستند آندیا همتی – هفتساله - تهران لطفاً نخور عروسک موطلایی من پفک و چیپس و آدامس و شکلاتهای خوشمزه برایت ضرر دارند به جایش تا میتوانی شیر بخور اینها را مادرم به میگوید چون من عروسک موطلایی مادر هستم سایه نویدنیا – دهساله - شهریار کاردستی یک مشت کاغذرنگی بریده شده چند چوب کبریت چسب و ماژیک و کمی گل خشک دور عکس بچگیهایم گذاشتم تا قاب عکس جدیدی درست کنم برای تقدیم به مادر زهرا بشارتنیا – دهساله – تهران دعوا و دوستی خورشید و ماه روزی بود و روزگاری. خورشید وسط آسمان بود و همچون ستارهای میدرخشید. وقتی شب شد؛ خورشید نرفت. وقتی ماه رسید با لبخند زیبا و با صدای ملایم به خورشید گفت: «ای خورشیدعزیز! از صبح تا حالا وسط آسمان بودی و الآن خسته شدی! وقت کاریِ تو تمام شده و من به جای تو در آسمان خواهم بود. تو هم برو بخواب.» اما خورشید که مغرور شده بود با عصبانیت گفت: «من قشنگتر و زیباتر از تو هستم و خیلی میدرخشم. تو هم نور کمی که داری از من است. من زمین را روشن میکنم و وقتی شب میشود تو میآیی و نورت را از من میگیری. تو ماه به دردنخوری هستی.» اما ماه با مهربانی خورشید را نصیحت کرد و گفت: «این نظم و قانونی جهانی است و خداوند به خاطر نظم و دلیل خود، من را شب در آسمان میگذارد. ای خورشید مهربان و زیبا شما اگر مغرور شوی مردم از تو خسته و ناراحت میشوند!» ساعت دوازده شب شده بود و خورشید راضی نشده بود که برود. ماه تصمیم گرفت برود تا خورشید خودش به اشتباهش پی ببرد. مدتها گذشت و دیگر مردم طاقت نیاوردند. تعدادی از مردم پیش خورشید رفتند و گفتند: «بگذار شبها ماه به آسمان بیاید و ما وقتی برای خواب داشته باشیم. وقتی تو غروب نمیکنی ما همیشه مجبوریم روزها کمی بخوابیم. این وقت کم خوابیدن باعث میشود ما اذیت بشویم.» خورشید به اشتباهش پی برد و اجازه داد که شبها ماه هم به آسمان بیاید. پریا شکاری – دهساله – بندر ماهشهر | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 203 |