تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,207 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,132 |
نه نه نه! | ||
سنجاقک | ||
مقاله 10، دوره 14، بهمن (155)، بهمن 1396، صفحه 20-21 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/sn.2018.65330 | ||
تاریخ دریافت: 05 اسفند 1396، تاریخ پذیرش: 05 اسفند 1396 | ||
اصل مقاله | ||
کلر ژوبرت سیخسیخی، بچّه جوجهتیغی، به مامانبزرگش گفت: «حالا که سرما خوردی، دوست داری دَمکرده برایت درست کنم؟» مامانبزرگ کمی سرفه کرد و با شادی گفت: «چه فکر خوبی! ببین میتوانی گل بنفشه پیدا کنی؟» کلاغ همسایه از لای پنجره گفت: «بالای تپّه چند گل بنفشه دیدم.» سیخسیخی تا بالای تپّه دوید. پنجتا گل بنفشه چید و زود برگشت که مامانبزرگش خیلی تنها نماند. توی راه، یک موشکوچولو او را دید و پرسید: «یکی از این گلهای قشنگ را به من میدهی؟» سیخسیخی خجالت کشید «نه» بگوید و یکی از گلها را داد. آنوقت از پشت بوتهها، سه بچّهموش دیگر بیرون دویدند و گفتند: «چه گلهای قشنگی! به ما هم میدهی؟» سیخسیخی باز هم خجالت کشید «نه» بگوید و سهتا از گلها را داد. فقط یک گلِ کوچولو برایش مانده بود. به لانه که رسید، مامانبزرگ پرسید: «گل بنفشه پیدا کردی؟» سیخسیخی سرش را پایین انداخت. توی دلش آه کشید و فکر کرد که چه بگوید. همان وقت در زدند. بچّهموشها آمده بودند گلها را به سیخسیخی پس بدهند. یکیشان گفت: «چرا به ما نگفتی «نه»؟ چه خوب شد که کلاغ به ما گفت گلها را برای چی میخواستی!» یکی دیگر پرسید: «حالا به ما تعارف نمیکنی بیاییم تو؟» سیخسیخی خندید و گفت: «نه نه نه! من الآن کار دارم. مامانبزرگم هم باید دمکرده بخورد و بخوابد. فردا بیایید!» بچّهموشها خندیدند و گفتند: «چه زود یاد گرفتی «نه» بگویی! پس خداحافظ تا فردا!» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 169 |