تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,330 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,288 |
سیدیهای فرهنگی برای دانشآموزان درسخوان | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 13، دوره 28، اسفند 96 - شماره پیاپی 336، اسفند 1396، صفحه 20-21 | ||
نوع مقاله: طنز | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.65509 | ||
تاریخ دریافت: 05 اردیبهشت 1397، تاریخ پذیرش: 05 اردیبهشت 1397 | ||
اصل مقاله | ||
سیدناصر هاشمی قاضی: «شغل؟» متهم: «فروش محصولات فرهنگی.» قاضی: «راستش رو بگو.» متهم: «خب راستش رو گفتم. من کلاً توی کار مسائل و محصولات فرهنگی هستم.» ـ مثل اینکه هنوز آدم نشدی. حالا من از روی پرونده، شغلت رو میخونم. یک: «کپی فیلمهای خارجی و ایرانی بدون مجوز» چرا این کار رو میکردی. اون هم بدون اجازه. - این یکی دیگه تهمته. باور کنید دارن برای من پاپوش درست میکنن. درسته کپی بودن، ولی همهشون با اجازه بودن. مثلاً فیلم تایتانیک رو من خودم از آقای دی کاپریو اجازه گرفتم. ـ یعنی رفتی خارج؟ مدرکی هم داری؟ - خارج که نه ولی تلفنی صحبت کردیم. مدرک هم که ندارم، ولی خودش گفت من هر چند تا دوست دارم میتونم کپی کنم. ـ مگه انگلیسی بلدی صحبت کنی که زنگ زدی خارج و باهاش هماهنگ کردی؟ - انگلیسی که بلد نیستم، ولی خارج هم زنگ نزدم. یه آقایی توی محلهی ما میشینه خیلی خوشتیپه، همه بهش میگن دی کاپریو. من رفتم از اون اجازه گرفتم. ـ بگذریم، بریم سراغ دومین مورد: «پخش سیدیهای غیرمجاز.» - سیدی غیرمجاز چیه آقای قاضی؟ باور کنید همهشون مجاز بودن. شاید اون وسط چندتا هم غیرمجاز رفته باشه، ولی تقصیر من نیست. ـ ولی اینجا یه چیز دیگه نوشته؟ - البته یک کم بیشتر از چندتا، شاید نصف به نصف بوده، ولی همهاش غیرمجاز نبوده. باور کنید مجاز هم توشون بوده، ولی بالأخره ما وجدان داریم میدونیم داریم. چه نونی میبریم خونه. ـ چهطوری حرفت رو باور کنیم؟ - اصلاً بیایید اینجا یکی رو با هم ببینیم. نه... نه... خب قسم میخورم. به وجدان و شرافتم قسم. ـ به چیزی باید قسم بخوری که داری. این چیزا رو که نداری. بگذریم، با کیا بودی؟ چرا این کار رو میکردی؟ - تنهای تنها بودم... نه... نه، ببخشید تنها نبودم، یه نفر اینها رو به من میداد و میگفت محصولات فرهنگیه برو بفروش. من خودم هم اصلاً اطلاعی نداشتم. ـ ولی اینجا نوشته «توزیع» یعنی خودت پخشکننده بودی. راستش رو بگو از کجا میآوردی؟ توی کار ماهواره هم بودی؟ - خب آقای قاضی ماهواره هم یک کار فرهنگیه دیگه. فرهنگسازه. مردم رو از فرهنگ دیگر ملتها آگاه میکنه و مردم میفهمن که کشورهای دیگه خیلی هم گل و بلبل نیست. ـ پس معلوم شد که سیدیهارو از روی ماهواره ضبط میکردی و با دوز و کلک به جوونای مملکت میفروختی. - همهشون رو که از ماهواره نمیگرفتیم، یه مقدارش رو هم از اونور آب برامون میفرستادن. ـ پس معلومه که یه باند تشکیلاتی دارید. - نه آقای قاضی باند کجا بود. یه پسر عمو دارم که رفته اونور آب. بدبختِ بیچاره کار گیر نیاورده و پول و مولی هم نداره، من بهش پیشنهاد کار دادم. بدبخته آقای قاضی. اگه من براش پول نفرستم از گرسنگی میمیره. شما که راضی نمیشین یه نفر توی کشور غریب اینجوری از بین بره. تازه ممکنه معتاد هم بشه. گفتیم با این کارمون هم یه نونی به اون بدیم، هم بچههای مملکت رو با فرهنگ زشت غرب آشنا کنیم که دیگه هوس نکنن برن اونور. باور کنید من همش به فکر جوونای مملکتم. ـ میدونی با این کارت چه آسیبی به جوونا میزدی؟ - چه آسیبی؟ باور کنید با زبون خوش بهشون میفروختم. اصلاً اهل آسیب زدن نیستم؛ چون ما کارمون فرهنگیه، اصلاً اهل دعوا و آسیب زدن نیستیم. شاید دروغ بگیم، ولی دعوا توی کار ما نیست. - منظورم اینه که جوونارو به انحراف کشوندی. از خونه فراریشون دادی. از درس و مشق دورشون کردی. - این حرفا درست نیست آقای قاضی. اولاً من به کسایی سیدی میفروختم که مشق نداشتن، مثل دانشجوها. اگر هم به دانشآموزها میفروختم به اونهایی میفروختم که درسشون خوب بود، مثلاً میگفتم اگه فلان سیدی رو میخوای باید معدلت 20 باشه. اون هم با کارنامه میاومد و من نمرهاش را میدیدم و سیدی بهش میدادم. تازه کلی هم نصیحتش میکردم که درس خوبه و از این حرفها. یعنی خیلی راهنماییشون میکردم. ناسلامتی من روانشناسی خوندم. ـ یعنی توی دانشگاه، روانشناسی خوندی؟ - دانشگاه که نه. امکانات نبود نتونستم برم، ولی جایی که وامیستم و سیدی میفروشم یه کتابفروشی هست. ازش کتاب قرض میگیرم و میخونم، مثلاً کتاب «چگونه جذاب باشیم» یا اون کتاب «چیز خود را قورت دهید» چی بود... آهان «قورباغه خود را». خیلی اهل مطالعه هستم. اگه دوباره بخوام بخونم روانشناسی رو انتخاب میکنم. ـ مگه چه رشتهای تو دانشگاه خوندی؟ - دانشگاه که اصلاً نرفتم. با اجازهی شما، من تا پنجم ابتدایی بیشتر نخوندم؛ یعنی مخم نمیکشید. همهش فکرم توی کار و پول و مسائل فرهنگی بود، به خاطر همین نتونستم درس بخونم، ولی قول میدم این بار اگه آزادم کنید تحصیلاتم رو ادامه بدم. - نه، این بار دیگه نمیشه. 25 تا شاکی خصوصی داری. سرباز، ببرش زندان. - خواهش میکنم آقای قاضی، زندان نه، من میخوام ادامهی تحصیل بدم. غلط کردم. غلط کردم... | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 116 |