تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,467 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,414 |
کارتهای بازی، کارتهای تفکر و خلاقیت | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 16، دوره 28، اسفند 96 - شماره پیاپی 336، اسفند 1396، صفحه 26-27 | ||
نوع مقاله: گزارش | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.65512 | ||
تاریخ دریافت: 05 اردیبهشت 1397، تاریخ پذیرش: 05 اردیبهشت 1397 | ||
اصل مقاله | ||
هاجر زمانی از همین اولش بگویم من از آنهاش نیستم! از کدامها؟ از آنها که تا هر چی میشود، در مورد گذشته تعریف میکنند و بدِ زمان حال و زمانه را میگویند... پس با خیال راحت این مطلب را بخوانید که قصد نصیحت و پند و اندرز ندارم! اصلاً اینکه بچههای زمان ما بهتر زندگی میکردند یا بچههای الآن، از آن چیزهاست که یک کارشناس باید نظر بدهد؛ ولی آنقدر بین زمان ما و شما تفاوت وجود دارد که یک وقتهایی باور نکردنی به نظر میرسد. مدال بیشترین تغییر هم از نظر من میرسد به بازیهایی که ما داشتیم و حالا شما دارید... وقتی مامان و بابا بچه بودند وقتی مامان و بابا بچه بودند، مثل حالا از هشت صبح تا آخر شب تلویزیون برایشان برنامه نداشت. تنها یکی - دو ساعت در طول روز تلویزیون برنامه کودک پخش میکرد. تازه آن موقع همه تلویزیون نداشتند. اگر هم داشتند، رنگی نبود و سیاه و سفید بود. اکثر سریالهای تلویزیونی هم هفتهای یک بار پخش میشد؛ پس وقت زیادی نمیتوانستند پای تلویزیون بگذارنند، حتی اگر دلشان میخواست! اینکه اوضاع تلویزیون بود... اکثر خانهها تلفن معمولی هم نداشتند، چه برسد به این که گوشی و تبلت که اصلاً اختراع نشده بود، داشته باشند. مثل الآن، شهر بازی، باشگاه، استخر و فضاهای تفریحی نبود، پیتزا نبود، خبری از رستوران و سینما نبود؛ یعنی بودها، ولی همهی مردم نمیتوانستند سراغ این تفریحها بروند، فرهنگش هم نبود. اینطوری بود که بچهها سرشان را با کارهای دیگر گرم میکردند. تابستانها میرفتند سرکار. از دستفروشی گرفته تا شاگرد نجاری و مکانیکی و اینطور کارها. دخترها هم کلاس گلدوزی و خیاطی میرفتند و در باکلاسترین حالت، کلاس خطاطی. بازی بازی بپا نبازی بازیهای آن دوران گروهی بود، فردی و تکی نبود. پسرها سر ساعتی توی کوچه میآمدند و مشغول بازی میشدند. گلکوچیک، تیلهبازی، هفتسنگ و... یکی از علاقهمندیهای بچههای آن دوران جمع کردن کارتِبازی بود. یک بچهی خوب وقتی که یک سال تمام پول توجیبیاش را جمع میکرد - البته آن موقع همهی خانوادهها به بچهها پول توجیبی نمیدادند و مرسوم نبود! بچه هله هوله نمیخرید و به حرف پدر و مادرش گوش میکرد، اگر خیلی بچهی خوشبختی بود و عیدیهایش را بعد از عید ازش نمیگرفتند - میتوانست برود کارتِ بازی بخرد. بعضی بچهها مجبور بودند برای به دست آوردن پول کار کنند. مثلاً برای پیرزنِ همسایه نان بخرند، درِ خانهاش را آب و جارو کنند، مشق بچهی تنبل کلاسشان را بنویسند یا تمرینهای ریاضیشان را بدهند تا بقیه از رویش رونویسی کنند. کارتهای بازی چی بودند؟ کارتها مثل حالا روی ورقهی گلاسه با روکشِ پلاستیک چاپ نمیشد، از همین مقواهای کاهی و معمولی بود. فونت فلان و بهمان هم نبود، یک عکس کوچولو با کمی اطلاعات. کارتها در مورد چه موضوعاتی بود؟ فوتبال و بازیکنان محبوب و معروف آن موقع، هواپیماهای جنگی، ماشینها، موتورها و کشورها. مثلاً روی کارتِ بازی فوتبالی، در مورد تیمی که بیشترین گل را زده، یا تعداد حضور در جام جهانی یا کمترین گل خورده را داشت. توی ماشینها هم اطلاعاتی در مورد کمترین و بیشترین سرعت ماشینها، حجم موتور و تعداد سیلندر و مصرف بنزین بود. چهجوری بازی میکردیم؟ کارتبازی از آن بازیهایی بود که پدر و مادرها از آن به شدت استقبال میکردند؛ چون بازی نشستنی و به نسبت آرامی بود، البته به نسبت! وقتی میرفتیم مهمانی یا توی همان کوچه، مشغول بازی میشدیم. هرکس کارتهای خودش را میآورد و بچههای مهمان را محک میزد. هر تعداد که بودیم، کارتها را مساوی تقسیم میکردیم. اولش یک عالمه کارتها را قاطی میکردیم تا چینش کارتها تصادفی شود. بعد بین خودمان قسمت میکردیم. هر کسی نوبتش میشد، از کارتی که دستش بود و نمیتوانست با کارت بعدی جابهجا کند، باید اطلاعاتی را سؤال میکرد. مثلاً حجم سیلندر در ماشین. همه، هر کارتی که در دست داشتند را نگاه میکردند و حجم سیلندر را میگفتند، هر کسی که عدد بیشتری داشت، کارتهای بقیه را میگرفت و نوبت او میشد که سؤال کند. اینکه چه سؤالی بپرسید، بستگی به تبحر شما داشت. مثلاً اگر کارت تیم ملی ایران در دست شما بود، با یک دوره حضور در جام جهانی (البته با اطلاعات آن موقع) و سه تا بازی ملی و دوتا گلزده هیچ شانسی برای برنده شدن نداشتید؛ اما اگر تعداد گلهای خورده را انتخاب میکردید، میتوانستید تیم ملی برزیل را ببرید! البته به شانستان هم بستگی داشت که چه کارتی نصیبتان شود و طرف مقابل چه کارتی داشته باشد. در نهایت اینقدر این کار را تکرار میکردیم تا یک بازیکن تمام کارتهای بقیه را بگیرد و از آن خودش کند. برای ماشینها لامبورگینی، پادشاهی میکرد با 12 سیلندر و حداکثر سرعت 302 کیلومتر بر ساعت و برای موتورها هم یک هوندای 6 سیلندر بود که روی باقی موتورها را کم کرده بود. این درست که بعد چند بار بازی کردن تمام کارتها را حفظ میشدیم، ولی هربار بازی برایمان لذتی وصفناپذیر داشت و از کارتهایمان مثل گنجینهای با ارزش نگهداری میکردیم و پُزشان را به بچههای همسایه و فامیل میدادیم. این بازی، دختر و پسر نداشت و مورد علاقه و پسند دخترها هم بود؛ خصوصاً که در این بازی میتوانستند روی پسرها را کم کنند! خیال بازی کارت بازی برای ما چیزی فراتر از یک بازی بود! توی رؤیاهایمان سوار مرسدس بنز و جگوار و فراری میشدیم و در واقعیت سوار موتورگازی پدرجانمان! با کارت تیم ملی کشورمان، تیمهایی مثل برزیل و آرژانتین را شکست میدادیم و برایمان چیزی نشدنی و محال نبود! اگر توی خیابان برحسب تصادف و شانس یکی از آن موتورها را میدیدیم، کیف دنیا را میکردیم که اسمش را میدانیم! خلاصه که با کارتهایمان عالمی داشتیم و کلی صفا میکردیم. خلاقیت و دیگر هیچ اگر فکر میکردید ما فقط این مدل آدمیزاد و معمولی را بازی میکردیم، سخت در اشتباهاید! بعد از آنکه از یک بازی معمولی خسته میشدیم، سراغ بازیهای اختراعی خودمان میرفتیم. مثلاً کارتها را کف زمین پخش میکردیم، کف دستمان را گود میکردیم و روی کارتها میزدیم. هرکس با این روش میتوانست کارت بیشتری را برگرداند، برنده میشد. یا میرفتیم توی حیاط، نفری یک دانه سنگ صاف برمیداشتیم. یک خط در فاصلهی دو یا سه متری میکشیدیم. بعد پشت خط میایستادیم و سنگ را پرتاب میکردیم. اگر سنگ روی خط میماند، همه به فرد برنده از کارتهایشان میدادند یا اینکه او با این کار بازی را شروع میکرد و یک جورایی شانسش برای برد در بازی بیشتر بود! خلاصه که بچهها برای خودشان قانون وضع میکردند، قانونشکنی و تقلب میکردند، سر کارتها دعوا و آشتی میکردند و در نهایت با کارتهایشان خوش و راضی بودند! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 115 |