
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,258 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,545 |
دلِ عروسکها | ||
سنجاقک | ||
مقاله 2، دوره 15، اردیبهشت (158)، اردیبهشت 1397، صفحه 4-5 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/sn.2018.65709 | ||
تاریخ دریافت: 05 تیر 1397، تاریخ پذیرش: 05 تیر 1397 | ||
اصل مقاله | ||
سیدهفاطمه موسوی توی کوچه یک عالمه لامپهای قشنگِ رنگیرنگی به دیوارها آویزان کردهاند. یک میز هم گذاشتهاند و دارند به همسایهها شربت و شیرینی میدهند. از مامانم میپرسم: «مامان! توی کوچه، چه خبره؟» مامان از پنجرهی آشپزخانه، کوچه را نگاه میکند و میگوید: «آهان! امروز عید است؛ روز تولّد امام مهدی(عج). بچّهها خوشحالاند و دارند شربت و شیرینی پخش میکنند.» میپرم بالا و میگویم: «آخجون! من هم خوشحالم. میخواهم بروم کمکشان. من هم میخواهم شیرینی پخش کنم.» مامان لُپم را میکشد و میگوید: «ولی تو هنوز خیلی کوچولویی!» ناراحت میشوم. مامان لبخند میزند و میگوید: «امّا یک فکر خوب دارم.» مامان میز چرخ خیّاطیاش را میآورد توی اتاق پذیرایی. یک پارچهی گلگلی رویش میاندازد. چندتا استکان کوچولو و شیرینی نخودچی روی میز میگذارد و میگوید: «خُب حالا نوبت مهمانهای مخصوص ماست. مگر عروسکها دل ندارند؟ آنها هم حتماً امروز خیلی خوشحالاند.» میخندم و میدَوَم توی اتاقم. عروسکهایم را میآورم و کنار میز میگذارم. مامان چند استکان شربت پرتقال میریزد. امروز چه روز خوبی است! من و عروسکها تولّد حضرت مهدی(عج) را جشن میگیریم. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 112 |