تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,178 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,099 |
ترافیک | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 11، دوره 29، فروردین 1397-337، فروردین 1397، صفحه 18-19 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.65760 | ||
تاریخ دریافت: 13 تیر 1397، تاریخ پذیرش: 13 تیر 1397 | ||
اصل مقاله | ||
ترافیک علی مهر آقای مؤدب نفس توی سینهاش را با سر و صدا بیرون داد: «اوفففففف.» و گفت: «کلافه شدم.» دختر آقای مؤدب بلافاصله توی دفتری که در دست داشت نوشت: «کلافگی.» کمی فکر کرد و دوباره نوشت: «تأثیر منفی روی اعصاب و روان.» آقای مؤدب به صندلی تکیه داد و گفت: «علاف شدیم. الآن دو ساعت است که توی ترافیک گیر کردیم.» دخترش به سرعت نوشت: «هدر رفتن زمان.» کمی فکر کرد و دوباره نوشت: «وقت طلاست. از بین رفتن طلاهای آدمها.» و ریز خندید. آقای مؤدب با تعجب به دخترش نگاه کرد و پرسید: «چرا میخندی؟» دخترش جواب داد: «هیچی.» آقای مؤدب گفت: «معلوم است توی این ترافیک لعنتی آدم خل میشود.» دخترش توی دفتر نوشت: «اعصاب.» ولی یادش آمد که دربارهی اعصاب قبلاً نوشته. خط زد و گفت: «اَاَاَاَ...» آقای مؤدب دوباره نگاهی به دخترش و نگاهی به دفتر توی دستش کرد و پرسید: «تو داری چهکار میکنی؟» دخترش دوباره ریز خندید: «دارم گزارش مینویسم.» آقای مؤدب باز پرسید: «گزارش چی؟» دخترش جواب داد: «گزارش دربارهی آثار منفی ترافیک و استفاده از خودروی شخصی به جای وسایل نقلیهی عمومی. خانم معلم گفته پنج نمره برای امتحان نوبت دوم دارد.» آقای مؤدب گفت: «آفرین! باید از وقتت بهترین استفاده را ببری...» و بستهی سیگار را از جیب پیراهنش در آورد. - بابااااااا! آقای مؤدب رنگ پریده به دخترش نگاه کرد. - باز هم سیگار... مگر قول ندادی دیگر به سیگار لب نزنی؟ - نه، نه... چیز... آها، میخواستم بگویم... چیز، دود... آره، دود هم یکی از آثار منفی ترافیک است. این همه خودروی روشن که سر جایشان ایستادهاند و هی بنزین میسوزانند و دود تولید میکنند باعث آلودگی هوا میشوند تازه خودروی خود را هم داغون میکنند. دخترش گفت: «آفرین بابا!» و شروع به نوشتن کرد: «تولید دود، آلوده ساختن محیط زیست، هدر دادن سرمایه و نعمت خدادادی؛ یعنی بنزین و... استحکاک خودروها... بابا.» - بله؟ - فکر میکنی این دودها و گازهایی که خودروها تولید میکنند، لایهی اوزون را هم سوراخ میکنند؟ آقای مؤدب سرش را از پنجرهی خودرو بیرون آورد، نگاهی به آسمان کرد و گفت: «خب، بله فکر کنم اوزون هم از این دودها در امان نباشد.» دخترش توی دفترش نوشت: «آسیب به لایهی اوزون.» آقای مؤدب گفت: «اِ، دعوا.» دخترش نگاهی به جلو انداخت پنجاه قدم آنطرفتر دو آقا از خودروهایشان بیرون آمده بودند و رو به هم داد و بیداد میکردند. دختر گفت: «به درد نمیخورد. اعصاب را نوشتم. تکراری است.» دفتر را بست و توی کیفش گذاشت: «بابا!» - بله؟ - همیشه میگویی توی جوانی بسکتبال بازی میکردی و بازیت آنقدر خوب بود که عضو تیم مدرسه بودی. آقای مؤدب سینهاش را جلو داد و گفت: «بله. حتی چندبار کاپیتان شدم.» دختر باز ریز خندید و گفت: «پس قوطی سیگار را بینداز توی آن سطل زباله.» و اشاره کرد به سطل زباله کنار پیادهرو. آقای مؤدب اخم کرد. - خیلی تازگیها... چیز... پس احترام به بزرگترت کجاست؟ دختر درِ خودرو را باز کرد و گفت: «باشد. با احترام به مامان میگویم تو زدی زیر قولت و...» آقای مؤدب بلافاصله برگشت و قوطی سیگار را پرت کرد به طرف سطل زباله. قوطی سیگار افتاد توی سطل. دختر مودب دست زد: - آفرین بابای بسکتبالیست من! آقای مؤدب با سر و صدا نفس توی سینهاش را بیرون داد و پرسید: «حالا کجا میروی؟» دخترش پیاده شد و جواب داد: «بقیهی راه را تا آموزشگاه پیاده میروم. شما هم همین دوربرگردان بپیچ و برگرد. آدم نباید برای رفتن به هر جا از خودرو شخصی استفاده کند. تازه برای راههای طولانی هم باید از وسایل نقلیهی عمومی استفاده کرد. خداحااااافظ بابای ورزشکار!» آقای مؤدب به این فکر میکرد که برود و بستهی سیگار را از توی سطل زباله بردارد که باز صدای دخترش را شنید: «و خوشقول!» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 102 |