تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,344 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,298 |
هری پاتر در خیابان ولیعصر | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 14، دوره 29، فروردین 1397-337، فروردین 1397، صفحه 29-29 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.65763 | ||
تاریخ دریافت: 13 تیر 1397، تاریخ پذیرش: 13 تیر 1397 | ||
اصل مقاله | ||
هری پاتر در خیابان ولیعصر سوگل عصاری امروز بعدازظهر جمعه که هوا باد و نسیم سردی دارد، هریپاتر، دانشآموز ممتاز رشتهی جادوگری از مدرسه هاگوارتز به طور اتفاقی در خیابان ولیعصر ظاهر میشود. یک طرفش پر از چنارهای بلند و طرف دیگرش ویترین فانتزی مغازهها برای چشمش فوقالعاده است. پیادهرو خیلی شلوغ نیست. چند نفری رهگذر تنهایی یا دوتایی در حال صحبت و گفتوگو بیخیال از هیاهوی خیابان هستند؛ حتی متوجه هری هم نشدهاند. او یک وِرد جادویی را زمزمه میکند و مسیرش کج میشود به سمت پسر خوشقیافهای که لَنگزنان در حال فروش گلهایش است. پامچالهای خوشرنگی که آدم را میبرد در یک حال و هوای دیگر. پسر، لباسهای کهنه و فقیرانهای بر تن دارد؛ با یک عالمه وصله پینه. حیف! هیچکس از او گل پامچال نمیخرد. خسته شده است. لب جوی آب زیر چنارهای ولیعصر مینشیند. اول بغض و بعد شروع به گریه میکند. هری دلش میسوزد، میخواهد از او گل بخرد. با خودش فکر میکند شغل این پسر غیر از گلفروشی چه میتوانست باشد؟ هری به گزینههای مختلفی فکر میکند: 1. دانشآموز مدرسهی جادوگری. 2. پسر یک آدم پولدار. 3. ستارهی فوتبال محله. 4. فروشندهی بازیهای کامپیوتری. 5. تعمیرکار ماشین لباسشویی. 6. پسری که دارد خودش را برای امتحان آماده میکند. 7. ... در دلش چند بار فاصلهاش را تا نزدیکی پسرک میشمرد. حدود بیست قدم است. قبل از اینکه چوب جادوگریاش را در هوا بچرخاند و به سمت او بگیرد، یکدفعه صدایی میگوید: «عالی بود. برای امروز کافیه، دوربینها رو جمع کنید. ادامهی فیلم باشه برای فردا...» در یک لحظه همهمه میشود. نورهای رنگارنگ و براق در پیادهرو و جلوی ویترین مغازهها کمرنگ میشود. پیادهرو خیلی شلوغ میشود. مردم میخواهند با پسرک و پامچالهایش عکس بگیرند! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 127 |