تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,304 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,229 |
یه جور نگاه متفاوت | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 6، دوره 29، اردیبهشت 97 - شماره پیاپی 338، اردیبهشت 1397، صفحه 8-10 | ||
نوع مقاله: گفت و گو | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.65793 | ||
تاریخ دریافت: 24 تیر 1397، تاریخ پذیرش: 24 تیر 1397 | ||
اصل مقاله | ||
گفتوگو با حمیدرضا شاهآبادی، نویسنده گفتوگو کننده: سارا بهمنی حمیدرضا شاهآبادی، متولد1346 از تهران، پژوهشگر تاریخ، داستاننویس و نمایشنویس معاصر است. او در دو حوزهی ادبیات نوجوان و بزرگسال فعالیت دارد و یکی از مدیران با سابقه در نشر است. شاهآبادی تجربهی مدیریت بر انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و مؤسسهی نشر بینالمللی المهدی را در کارنامهی خود دارد. او نوشتن را از جوانی بدون آموزش خاصی و با داستان کوتاه آغاز کرد و آثار مکتوب بسیاری دارد که در حوزهی نوجوانان میتوان «اعترافات غلامان»، «لالایی برای دختر مرده»، «وقتی مژه گم شد» و «هیچکس جرئتش را ندارد» را نام برد. شاهآبادی موفق به کسب جوایز بسیاری شده است که برخی از آنها شامل: برندهی جایزه اول جشنوارهی کتاب کودک و نوجوان، جایزهی اول جشنوارهی سلام بچهها، جشنوارهی قصههای قرآنی، جایزهی اول رشد، لوح تقدیر شورای کتاب کودک، جایزه اول جشنوارهی کتاب کودک و نوجوان است. اولین اثرتان در سال 67 بدون اجازهی خودتان چاپ شد. اصلاً چرا نوشتید؟ داستاننویسی انجام میدادم و دوست داشتم چاپ بشوند. یکی از داستانهایم را به جلسهای دادم که در آن نقد بشود. در آن زمان من شهرستان درس میخواندم و تهران نبودم. روزی که قرار بود به آن جلسه بروم نتوانستم و در غیاب من داستان را خوانده و نقد کرده بودند. بعد هم مسئول جلسه در مجلهای که خودشان مسئول قسمت داستان آن بودند، چاپ کردند. خیلی ناراحت شدم که بدون اجازه من چاپ شده است. ایدههای داستانهایتان را از کجا میآورید؟ گویا یکی از راههای ایدهیابی شما مطالعهی روزنامههاست؟ بله، تجربیات زندگی و آدمهایی که با آنها حرف میزنم. در طول زندگی شما آدمهایی میآیند و میروند که یک ردپایی از خودشان در ذهن شما به جا میگذارند. این باعث میشود بعد از پنج سال، ده سال ناگهان به یادشان بیفتید و آنها در ذهنتان شکل بگیرند و فکر میکنید بهشان یکجور دینی دارید که باید این دین را ادا کنید همینها باعث نوشتن میشود و مایهی اصلی کار شما را خلق میکنند. به نظر شما نوجوانانی که قصد دارند، نویسنده بشوند، چه راههایی را باید طی کنند؟ قاعدتاً نویسنده بودن اولین چیزی که احتیاج دارد، نوع نگاه متفاوت است. اینکه نویسنده بتواند چیزهایی را ببیند که دیگران نمیتوانند، ببینند. تمرین داشتن این نگاه اولین کاری است که نویسنده باید بتواند انجام دهد. در کنار این نگاه، خواندن و نوشتن زیاد بدون اینکه فکر کند این نوشتهها قرار است چاپ بشود. فقط در حد تمرین کردن. اینکه بتواند هر چیزی را که در اطراف خود میبیند، بنویسد. به نظرم این دو مهمترین کارهایی است که باید انجام شود. چیز دیگری که میتوانم اشاره کنم و آن هم خیلی مهم است، این است که همیشه به خودمان یادآوری کنیم که نویسنده هستیم؛ حتی زمانی که کتابی چاپ نکردهایم و یا هنوز مشهور نشدهایم. باید همیشه یادمان باشد که ما نویسنده هستیم. در زندگینامهی چارلی چاپلین میخواندم که گفته بود: وقتی جوان بودم همه کاری میکردم، پادویی، نقاش ساختمان، نظافتچی، روزنامهفروشی و... ولی همیشه به خودم میگفتم که من بزرگترین هنرپیشهی دنیام هنوز کسی نمیداند. ولی الآن حتی کسی که نویسنده است و شهرتی هم دارد، خیلیها به او لقب نویسنده نمیدهند، چه برسد به کسی که هنوز اثری چاپ نکرده و شهرتی به دست نیاورده است. بله، مسئله همین است که ما خودمان، خودمان را باور داشته باشیم و از این منظر خودمان را ببینیم. همهی رفتارهای زندگیمان را براساس این فکر تنظیم کنیم. زندگی کردن، سفر رفتن، دوستهایی که انتخاب میکنیم، مکانهایی که میرویم، کارهایی که انجام میدهیم، کتابهایی را که میخوانیم، همه و همه از این منظر باشد که ما نویسنده هستیم. اگر این شیوهیمان باشد، به نتیجه میرسیم. فرمودید خواندن و نوشتن، برای خواندن چه کتابهایی را معرفی میکنید؟ داستان، داستانهای خوب و کتابهایی که به فهم جهان کمک میکنند. داستانهای خوب از نویسندگان خوب؛ ولی مهمتر از داستان، کتابهایی است که بتواند ما را با دنیا، زندگی و تاریخ آشنا کند. بعضیها فکر میکنند فقط باید داستان بخوانند، من منکر داستان خواندن نیستم. روانشناسی و فلسفه هم باید بخوانند! بله دقیقاً، در واقع داستان اولویت دوم نویسنده است. اولویت اول نویسنده کتابهای غیرداستانی است. چیزهایی که باید از جهان خودش از وقایع اطراف خودش بفهمد. چیزهایی که بتوانند به او کمک کنند تا دنیا را بهتر بفهمد. برای نوشتن که فرمودید، همهی نویسندههای بزرگ تأکید کردهاند اگر کسی میخواهد نویسنده بشود باید در ساعتهای معینی بنویسد. آیا در نوجوانی که سن بازیگوشی است، باز این قاعده صدق میکند؟ نوشتن مثل هر کار دیگری نیاز به نظم دارد. خب! این نظم را چگونه باید به دست آورد؟ با برنامهریزی. همت زیادی میخواهد این شیوه! بله، بله! کار سادهای نیست. کاری است که باید برنامهریزی زیادی داشته باشد. اگر بخواهید کار کنید و یا همزمان با درس خواندنتان، بنویسید، حتماً باید آدم منظمی باشید و از وقتهای کم هم استفاده کنید. من یادم میآید قبلاً خانهیمان جایی بود که یک چراغ قرمز طولانی داشت. هر وقت میخواستم سر کار بروم ده - پانزده دقیقهای پشت چراغ قرمز میماندم. بعد از یک مدت احساس کردم باید از این ده - پانزده دقیقه استفاده کنم. هر وقت پشت این چراغ قرمز میرسیدم در دفترچهام برنامهریزی روزانهام را مینوشتم. همان یک ربع برای برنامهریزی تمام روزم کافی بود. اینجا فهمیدم که چهقدر خوب! حتی میتوانم از فرصت پشت چراغ قرمز ایستادن هم استفاده کنم. اهل ورزش کردن هستید؟ چه ورزشهایی را بیشتر انجام میدهید؟ راستش خیلی وقت است که ورزش خاصی را به صورت حرفهای دنبال نمیکنم؛ ولی زیاد پیادهروی میکنم. تا جایی که امکان داشته باشد سعی میکنم مسیرها را پیاده بروم. به ندرت شنا و کوهنوردی هم میکنم. شما از بین کتابهایتان از «لالایی برای دختر مرده» بیشتر خوشتان میآید که برای نوجوانان نوشته شده است، میشود کمی در اینباره توضیح بدهید؟ فکر میکنم این کتاب از نظر دیگران جزء موفقترین آثارم بوده است. هنوز هم از خواندنش به هیجان میآیم. در کشورهای دیگر هم در حال ترجمه است و بیشترین جوایز را کسب کرده است. یکی از جشنوارههایی که برنده شدهاید، سلام بچههاست، میشود کمی دربارهی این اتفاق توضیح دهید؟ در سلام بچهها رمان اعترافات غلامانم برنده شد. فکر میکنم جایزهای دیگر هم از سلام بچهها گرفتهام که خاطرم نیست. تجربهی خوبی بود. جشنوارهی سلام بچهها را از قدیم میشناختم. با اجراکنندگانش هم آشنا بودم. با حس خوبی که داشتم قطعاً خوشحال شدم. خانمتان هم نویسنده هستند، با ایشان دربارهی نوشتن صحبت میکنید؟ رقابت دارید؟ همکار بودن با همسرم فکر میکنم یک امتیاز برایم تلقی میشود. ما ساعتهای زیادی با هم میتوانیم دربارهی کارهایمان صحبت کنیم. بحث و تبادل نظر داشته باشیم و دربارهی آثارمان از همدیگر نظر بخواهیم. هیچوقت خوشبختانه بینمان رقابت نبوده است. هر دو به یک اندازه خودمان را باور داریم و دلیلی ندارد که بخواهد با هم رقابت کنیم. شما وقتی وارد رشتهی تاریخ شدید، به نویسندگی علاقه پیدا کردید، یا از قبل علاقهمند بودید؟ قبل از اینکه به رشتهی تاریخ بروم، به نوشتن علاقه داشتم؛ اما از یک دورهای احساس کردم باید در فضای تاریخی بنویسم. از نویسندههای معاصری که برای نوجوانان مینویسند، میشود چند نفر را معرفی کنید تا نوجوانان کتابهای آنان را بخوانند؟ باید اسم ببرم؟ بله، خوبها را اسم میبرید مشکلی نیست. نویسندههای مختلفی هستند که آثار خوبی برای نوجوانان نوشتهاند که بعضی مشهورترند و بعضی شهرت کمتری دارند، اسم نبرم بهتر است. دو نفر را بگویم، چهار نفر گلهمند میشوند که چرا ما را نگفتی؟ نه، لطفاً چند نفر را نام ببرید که آثارشان را بخوانیم. عرض کنم آقای مهدی رجبی، آقای محمدرضا بایرامی، آقای فرهاد حسنزاده آقای جمشید خانییان، آقای داوود امیریان، و دوستان دیگری مثل اینها. چندتا فرزند دارید؟ داستانهایتان را میخوانند؟ دوتا دختر دارم. یکی نوزده ساله است و دیگری بیست و یک سال دارد. هر دو هم در رشتههای هنری تحصیل میکنند. بله، دربارهی آثارمان با آنها صحبت میکنم. گاهی دربارهی چیزهایی که میخواهم بنویسم از آنها مشورت میگیرم. مثلاً ازشان میپرسم این کار میتواند جذاب باشد یا نه. معمولاً از حرفهایشان هم میتوانم استفاده کنم. خوشبختانه جمعی چهار نفره هستیم که میتوانیم با هم بحث کنیم و این به نفع هر چهارتایمان میشود. آیا با نوجوانانی که مینویسند در ارتباط هستید؟ خیلی نه جز در بعضی موارد که ارتباطهایی هست و در نقد و بررسی آثار خودم روابطی با جوانان دارم. کلاسهایم بیشتر برای بزرگسالان است. به چه چیزهای زندگیتان افتخار میکنید؟ فکر میکنم اگر قرار باشد به چیزی افتخار کنم آن خانوادهام است. خیلی خوشحالم از وجودشان و به خاطر اینکه جمع خوبی هستیم، خدا را شکر میکنم. میتوانیم به هم کمک کنیم. این اتفاق خوبی است که میتواند مسیر زندگی همه را تصحیح کند و آنها را در شرایط بهتر قرار دهد. آخرین سؤال، شما در نوجوانیتان چه کتابهایی میخواندید؟ طبق سخنان خودتان که به گذشته و تاریخ اعتقاد بسیاری دارید، آیا نوجوانی روی امروزتان تأثیری گذاشته است؟ بله، صددرصد پایه و اساس زندگی هر کسی دورهی نوجوانیاش است. نوشتههای زیادی در دوران نوجوانیام خواندهام. از آثار محمود حکیمی تا رمانهای پلیسی و کتابهای دیگری که مرا رفتهرفته به سمت کارهای جدیتر بردند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 114 |