تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,155 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,085 |
پله پله تا ملاقت خدا | ||
پیام زن | ||
مقاله 12، دوره 27، اردیبهشت (311)، اردیبهشت 1397، صفحه 40-41 | ||
نوع مقاله: گزارش | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/mow.2018.65893 | ||
تاریخ دریافت: 16 مرداد 1397، تاریخ پذیرش: 16 مرداد 1397 | ||
اصل مقاله | ||
گزارشی از بانوان خیرخواهی که با احداث یک گروه کوچک خیریه در محلهشان، دنبال شناسایی وآرامشدادن به مادران داغدار هستند بهروز رستمی «انگار همین دیشب بود که نشسته بودیم و با هم درددل میکردیم! هنوز تکتک جملاتش را به خاطر دارم. فردایش رفت دانشگاه و دیگر هیچوقت به خانه برنگشت.» بعد اشاره میکند به یک قاب و یک چهارچوب؛ چهارچوبی که حالا سالهاست شده تمام زندگیاش. مادر با چهرهای سرخ و چشمانی اشکآلود، محکم به قاب عکس پسر جوانش چسبیده و لبخند میزند تا بغضش را پنهان کند. میگوید: «پسرم در یک سانحهی تصادف از دنیا رفت. سخت است. هضمکردن بعضی حوادث و اتفاقهای تلخ، بسیار سخت است؛ اما اینجا همه همدردیم و همین آراممان میکند.» بانیان این گروه خیریهی محلی، مادرانی هستند که خودشان داغ جگرگوشهی ازدسترفتهشان را در سینه دارند. خیلی از آنها، سالهای سال به سوگ نشسته و غافل بودند از زندگی و هرچه در اطراف میگذشت. حالا برای اینکه چراغ خانههای مادران داغدار دیگر را روشن کنند و آنها را به زندگی بازگردانند، دست به ابتکار تازهای زدهاند. این جنبش کوچک خیرخواهانه، از «مسجد صاحبالزمان» شیراز، از سوی چند بانوی نیکاندیش آغاز شده و حالا پس از سه سال فعالیت، صدها مادر به آنها پیوستهاند و شاخههای این درخت محبت، همچنان در رگ و پی این شهر ریشه میدواند. ..................................................................... یک تصمیم بزرگ سالها پیش در حادثهای رانندگی، خانوادهای پسر یکییکدانهشان را از دست میدهند. باور سفر زودهنگام تنها فرزند، برای آنها باورنکردنی بود. مادر انکار میکرد و میگفت: «پسرم زنده است. با دوستانش رفته سفر، دروغ است، او نمرده و بهزودی به خانه باز خواهد گشت.» البته مرحلهی انکار، برای نزدیکان تازهسفرکرده طبیعیست؛ اما برای ساعات اولیهای که خبر مرگ را به او میرسانند، نه برای یکسال! یکسال گذشت تا اینکه مادر داغدیده، توانست مرگ فرزندش را قبول کند. در این مدت، شب و روزش را در بیمارستان گذراند. آنقدر سختی کشید تا این مرحلهی تلخ را پشت سر گذاشت. بعد از آن وقتی روی پاهایش ایستاد، تصمیمی بزرگ گرفت؛ تصمیمی که زندگی خیلی از افراد داغدار را تغییر داد. «فاطمه نجابت» بانی این گروه خیریهی محلی، میگوید: «چندوقت بعد از آن حادثه، تصمیم گرفتم به خانوادههایی کمک کنم که نمیتوانند پرکشیدن عزیزانشان را باور کنند. بهترین مکانی که میشد در آن چنین فعالیتهایی انجام داد، مسجد محله بود. از آنجا شروع کردم و ابتدا با شناسایی چند مادر داغدار و آرامشدادن به آنها، به گروهی بدل شدیم. کمکم دربارهی روانشناسی مرگ، بیشتر مطالعه کردیم و تجربهی بسیاری در این زمینه به دست آوردیم. شکر خدا، توانستیم به صدها مادر خدمت کنیم!» پلانی از آدمهای زیر یک سقف عقربهی ساعت، کمی از ده گذشته است. باران هم، حسابی از خجالت همهی آن آدمهایی درآمده که دم در ایستادهاند. امروز به قول خودشان، جلسهی «دیدار دوستانه» است. آدمهای بیرون وقتی به زیر این سقف میآیند، نطقشان باز میشود و شروع میکنند به حرفزدن با هم. در لابهلای چهرهشان، لبخندهای ریزی نمایان است؛ اما حتی آن لبخندها هم، نمیتواند غم بزرگی را پنهان کند که پشت چهره دارند. بعد از چند دقیقه، هر کسی مینشیند و از عزیز ازدسترفتهاش میگوید؛ عزیزی که دیگر به قول خودشان، مأموریتش در زمین تمام شده است. «پسرم تازه جشن تولد بیستسالگیاش را گرفته بودیم که همراه برادرش به تهران رفت. رفتند برای ثبتنام. مجید دو سال سخت درس خواند. عاشق پزشکی بود. میگفت که میخواهم پزشک شوم تا جان انسانها را نجات بدهم. بعد از روزها درسخواندن، شبزندهداری و چشمدوختن به کتاب، در دانشگاه علوم پزشکی قبول شد. نمیدانی چه ذوق و شوقی داشت! دلم از این میسوزد که هیچوقت به دانشگاه نرسید و آنجا را ندید. در راه تصادف کردند. مجید فوت شد و برادرش هم قطع نخاع.» گوشهی سالن نشسته و با صدایی محزون، این حرفها را بر زبان میآورد. مادر مجید بعد از بازکردن سفرهی دلش، آهی میکشد و لبخند میزند. انگار لبخندزدن بعد از تعریف یک فاجعه یا حادثهای ناگوار، عادت آدمهای اینجا شده است. آنها میخواهند نشان بدهند که دارند مقاومت میکنند؛ اما مادر مجید تاب نمیآورد و چند ثانیه بعد، اشک پهنای صورتش را میپوشاند. او با صدایی لرزان و دلی آکنده از بغض، ادامه میدهد: «بعد از آن حادثهی غمانگیز، چندوقتی در بیمارستان بستری شدم. پاک هوش و حواسم را از دست داده بودم. همهاش منتظر مجید بودم که از دانشگاه برگردد! آنقدر در خودم غرق میشدم که بارها گم شدم! راه خانهمان را پیدا نمیکردم. باورتان نمیشود گاهی، آنقدر در فکر فرومیرفتم که برای لحظاتی فراموش میکردم کی هستم و کجایم!» یک دوست، مادر مجید را به اینجا کشاند و او بعد از آمدن به این جمع، توانست به زندگی عادیاش برگردد. «اینجا همه همدرد هم هستند و همدیگر را میفهمند. همین صحبتها و درککردنها، مرا آرام میکند. من به اینجا واقعاً وابسته شدهام!» برای آنها، زمان ایستاده! حرفهای مادر مجید، باعث میشود که یخ بقیه باز شود. درددلها شروع میشود. همهی آدمهایی که اینجا هستند، زمان برایشان ایستاده است، در یک دورهی کوتاه زندگی؛ در یک دورهی تلخ و در یک قصهی غمناک. آنها در فاجعهای درجازده و زمینگیر شدهاند. دردشان یکیست؛ «مرگ!» واقعیت تلخی که نتوانستند با آن کنار بیایند؛ اما آنها الآن اینجا کنار هم هستند. آنان بهزودی دوباره به زندگی معمولیشان بازمیگردند؛ ولی خاک اینجا دامنگیر است و هرکس وارد شود، بعد از درمان هم دیگر نمیتواند از آن، دل بکند. مرهمی برای زخمهای مشترک خانم نجابت، دربارهی گرههای مصیبتباری که به دست بانوان مسجد صاحبالزمان باز میشود، میگوید: «بعد از گذراندن مراسم خاکسپاری، بازمانده در لاک غم و اندوه فرومیرود؛ غمی طولانی. او آنقدر به این موضوع فکر میکند و به جایی میرسد که حتی خودش را هم در مرگ عزیزش مقصر میداند. این مرحله که مرحلهی غم و اندوه است، سختترین مرحلهی بعد از مرگ نزدیکان است. جمع ما اینجا، دوستانه است و البته روانشناسان خیرخواه هم، به ما زیاد کمک میکنند. جلسات ما، گروه درمانیست و هر شب بعد از نماز مغرب و عشا برگزار میشود. اعضای این گروه، چند مأموریت دارند: اول ماداران داغداری را شناسایی میکنیم که نتوانستهاند به زندگی بازگردند؛ بعد، از هیچ کمکی دریغ نمیکنیم که از دستمان برآید. خیلی از مادران، درگیر مسائل مالی و فقر هستند. اینجا آشپزخانهی کوچکی داریم و عدهای هم به کار صنایع دستی مشغول هستند. دست بیکاران را بند میکنیم و حتی آنهایی را که از نظر مالی تأمین هستند هم، اینجا به کاری مشغول میشوند. کارکردن باعث میشود که کمتر فکر کنند؛ اما مهمتر از همهی این اقدامات، مسائل معنویست. ارتباط با خدا، پذیرش مرگ را آسان میکند. دستگیری از فقرا و انجام کارهای خیر و نیکوکاری، احوال هر آدمی را خوب میکند. ما اینجا با پرداختن به امور خیر و خداپسند، معنای زندگی را بهتر میفهمیم و در برابر مشکلات و مصیبتها، مقاوم میشویم.»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 103 |