تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,408 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,358 |
سیب خمین! | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 11، دوره 29، خرداد (339)، خرداد 1397، صفحه 24-24 | ||
نوع مقاله: شغل های قدیمی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.65995 | ||
تاریخ دریافت: 12 شهریور 1397، تاریخ پذیرش: 12 شهریور 1397 | ||
اصل مقاله | ||
بیژن شهرامی چند روزی است که پیرمرد سیبفروش غیبش زده است. او سالها با گاری چوبیاش زیر بازارچه سیب فروخته؛ اما... از چند تا از دکاندارها سراغش را میگیرد، ولی چیزی دستگیرش نمیشود. احتمال میدهد مریض شده باشد یا شاید هم به مسافرت رفته باشد. پرسان پرسان خانهاش را در یکی از محلات اطراف شهر پیدا میکند. در و دیوار ساده و گلیاش نشان میدهد وضع مالی چندان خوبی ندارد. در میزند و همسر پیرمرد آن را به رویش میگشاید: - سلام مادر! - سلام ننه. - حال حاجآقا چه طوره؟ - از دوستهاش هستی؟ - نه، یعنی بله! - حاجآقا حالش خوش نیست. چند روزی بردنش ساواک و حالا... - ساواک برای چه؟ - بیا تو ننه، دیوار موش داره، موش هم گوش داره! از اینکه دست خالی به عیادت پیرمرد آمده خجالت میکشد؛ اما برای عرض ادب هم که شده وارد خانه میشود. پیرمرد داخل رختخواب دراز کشیده است و سرفه میکند. - سلام حاجی! - سلام پسرم. - بلا به دور. - سلامت باشی. - چند روزی بود در بازارچه نبودی دلم شور افتاد. - محبت داری. - حاجخانم گفت که ساواکیها به سراغت آمدهاند! - بله، حسابی هم از خجالتم درآمدند! - برای چه؟ نکند اعلامیه پخش میکردی؟ - کاش اعلامیه پخش کرده بودم. - پس چه؟ - به من گیر دادند چرا داد میکشی و میگویی «سیب خمین! سیب خمین!» - مگر «سیب خمین» گفتن هم ایراد دارد؟ - به من گفتند تو با گفتن این جمله قصد تبلیغ برای آیتالله خمینی را داشتهای! - عجب! - بله پسرم، این جماعت از کاه، کوه میسازند. تا حالا بیقصد و علت گفتهام؛ اما از این به بعد کوچه به کوچه خواهم رفت و بلندتر داد خواهم زد: «سیب خمین! سیب خمین!» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 106 |