تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,447 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,386 |
ماقبل تاریخ | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 12، دوره 29، تیر (340)، تیر 1397، صفحه 28-29 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.66191 | ||
تاریخ دریافت: 13 آذر 1397، تاریخ پذیرش: 13 آذر 1397 | ||
اصل مقاله | ||
ماقبل تاریخ فاطمه بختیاری تمساح زیر سایهی درخت نشسته بود تا کمی حالش جا بیاید؛ چون از صبح رفته بود شکار و حالا دست از پا درازتر برگشته بود؛ نه شکاری پیدا کرده بود و نه حتی کوچکترین چیزی برای خوردن. تمساح فکر کرد حالا که اینطور است بهتره یک کاری بکند تا پول در بیاورد. بارها شنیده بود آدمها صنایعدستی را خوب میخرند. لااقل از فروختن آن میتوانست برود شهر و یک چیزی برای شکم گرسنهاش بخرد. تمساح به شاخه و برگ درختی که زیرش خوابیده بود، نگاه کرد. فکر کرد با شاخههای خشکیده، سبد ببافد و بفروشد؛ اما او که نه میتوانست از درخت بالا برود و نه میتوانست سبد ببافد. برای همین از فکر این کار بیرون آمد. به سنگها نگاه کرد. با آن میتوانست هاونگ، گلدان و چیزهای سنگی درست کند؛ اما او سنگتراشی بلد نبود. یک مرتبه نگاهش به غار افتاد. با دیدن خرس که در دهانهی غار چرت میزد، یادش آمد آدمها خیلی عسل دوست دارند. دوید سمت غار: «دوست عزیز پاشو که یک فکر بکر دارم.» خرس که از پاره شدن چرتش ناراحت بود، داد زد: «چه خبره؟» - راهی برای سیر کردن شکممان پیدا کردم. خرس تا این را شنید عصبانیت را فراموش کرد: «کجا برویم؟» - دنبال عسل. خرس سرش را خاراند: «مدتهاست طعم عسل را فراموش کردم.» - با کمک هم میگردیم و پیدایش میکنیم. راه افتادند. رسیدند به چند درخت. تمساح گفت: «توی کتاب خواندم که برخی کندوها در تنهی درختها هستند.» خرس روی پاهایش ایستاد و توی تنهی خالی درخت سرک کشید. دماغش را گرفت: «اَه اَه، چه بوی بدی! پر از زباله هست.» - برویم درختهای دیگر را ببینیم. اما آنجا هم چیزی جز زباله پیدا نکردند. تمساح یک مرتبه غار کوچکی را دید: «آنجا حتماً زنبورهای عسل لانه دارند.» خرس گفت: «غار لانهی ماست، نه زنبورها.» اما تمساح که تمام هوش و حواسش پی عسل بود، رفت توی غار. خرس از خستگی و گرسنگی کنار غار ماند. یک مرتبه صدای داد و فریاد تمساح بلند: «کمک، کمک!» خرس همین که سرش را داخل غار کرد تا ببیند چه خبر است، یک دسته زنبور وحشی دورش ریختند. خرس به سختی آنها را کنار زد و فرار کرد. دوید سمت دشت. تمساح هم بیرون آمد. نیش زنبورها آنقدر قوی بود که از پوست ضخیمش رد شده بود. تمساح و خرس رسیدند به دشت. جابهجای بدنشان از نیش زنبورهای وحشی باد کرده بود. شده بودند حیوانات ماقبل تاریخ. خبر در دشت پیچید. خیلی زود به آدمها رسید. آدمها آمدند. آنها را بردند به موزهی موجودات ماقبل تاریخ. تمساح و خرس خوشحال شدند؛ چون فکر میکردند غذا گیرشان میآید و از گرسنگی نمیمیرند؛ اما متخصصین موزهها اعلام کردند موجودات ماقبل تاریخ احتیاج به غذا ندارند و با باد هوا میتوانند زنده بمانند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 105 |