تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,166 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,091 |
بانوشناخت | ||
پیام زن | ||
مقاله 16، دوره 27، تیر (313)، تیر 1397، صفحه 76-79 | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/mow.2018.66213 | ||
تاریخ دریافت: 19 آذر 1397، تاریخ پذیرش: 19 آذر 1397 | ||
اصل مقاله | ||
زهرا مروستی بانوشناخت «مگر در تاریخ ادیان نخوانده نه هر مردی از هر زنی فزونتر است و نه هر زنی از هر مردی فروتر؟» این جملات متعلق به کتاب معایب الرجال است؛ کتابی که در دورهی قاجار، به دست بانویی در پاسخ به کتاب تأدیب النسوان نوشته شد. کتاب تأدیب النسوان همانطور که از نامش پیداست، نوعی رسالهی مردسالارانهی قاجاری بود برای تأدیب نسوان محترم. مواردی که به صورت کلی در این کتاب بیان شده، از این قرار است: 1. زن موجودیست که مانند کودک باید به دست مرد تربیت شود؛ 2. رستگاری زن، در تبعیت مطلق شوهر است؛ 3. زن نباید از شوهرش چیزی بخواهد، مگر اینکه شوهر خودش لطف کند؛ 4. وظیفهی زن در خانه، ایجاد آرامش برای شوهر است؛ 5. زن باید در تمام زندگی شرمنده و خجول باشد، جز در رختخواب؛ 6. زن موقع غذاخوردن نباید حرف بزند؛ 7. زن باید مثل آدمهای مریض، بدون شتاب و بهآرامی راه برود. صدالبته از وظایف زن، ایجاد آرامش در خانه است و تبعیت و اطاعت از همسر در وجود هر خانمی هست؛ مگر اینکه شوهر نامهربان باشد و خشن، عصبی و پرخاشگر...، که چنین کارهایی از جانب شوهر، زن را عصیانگر میکند؛ اما در زمان قاجار، ظلمهایی از طرف مرد به زن میشد که زن در هر شرایطی، آنها را در خود میریخت و دم برنمیآورد. گاهی نیز بانوانی پیدا میشدند که ظلم را برنمیتابیدند و عصیان میکردند. یکی از این بانوان، «بیبیخانم استرآبادی»ست که در پاسخ به کتاب تأدیب النسوان، کتاب معایب الرجال را نوشت. همانطور که خودش گفته: «چون این اوراق را ملاحظه نمودم، دیدم گویندهی او (آن) به اعتقاد خود تربیت شده و میخواهد مربی زنان گردد. [او] مهملاتی چند بر هم بافته که هیچیک را مأخذی نیافته و با سلیقهی کج، طریقهی لج پیشه گرفته و نیش زبان به ریشهکندن نسوان کرده. بد اندیشه نموده و او آن را مفصل به ده فصل فرموده که در هر فصلی، ایرادی غیرواقع و بیمزهی بسیار خنک بر نسوان وارد آورده. او (آن) را نپسندیده، به دور انداختم و در خاطر، نزد مخاطره میباختم و طرحی در واهمه میساختم. هرچند تا به حال خیال نداشتم، لکن اکنون همت برگماشتم که سخنانی موزون به پارسیزبان، از خوبی و نرمی چون آب روان، در برابر کتاب زشت این بدسرشت آرم تا مردان بدانند که هنوز در میان زنان، کسانی چند با رتبت بلند نکونام و ارجمند میباشند که قوهی ناطقهی ممد از ایشان برد. ...» بیبیخانم، چنین حرفهایی را در زمانهای زد که کاملاً مردسالاری بر فضای جامعه حاکم بود. زمان مشروطه زنان حق رأی و انتخاب نداشتند، «ضعیفه» خطاب میشدند و... . در چنین فضای زنستیزی، بیبیخانم با جسارتی هرچه تمامتر این کتاب را نوشت؛ چنانکه گفته است: «از روی انصاف در هیچ عهد و زمانی و در هیچ زمین و مکانی، به کسی مثلاً شده است که گفته باشد قربانت بگردم و او در جواب بگوید زهرمار؟ تا مرد خود صدمرتبه زخم زبان به زن چندان نزند و زن را ملجأ نکند، زن یکمرتبه جواب زشت ندهد. جواب هر جفنگی یک جفنگ است و کلوخانداز را پاداش سنگ.» بیبیخانم استرآبادی، سال 1274 قمری به دنیا آمد. پدرش محمدباقرخان استرآبادی، از بزرگان گرگان، و مادرش خدیجهخانم، معروف به «ملاباجی»، از معدود زنان باسواد آن دوره بود. خدیجهخانم، یکی از ندیمههای «شکوهالسلطنه» از زنان ناصرالدینشاه بود که وظیفهی تدریس و آموختن را به کودکان دربار ناصری برعهده داشت. بیبیخانم نیز نزد مادرش سواد آموخت و با فضای بستهی حرمسرا آشنا بود. دغدغهی وی، دفاع از حقوق زنان بود و برای این کار، از هیچ تلاشی ابا نداشت. او در روزنامههای حبل المتین، تمدن و نشریهی مجلس مقاله مینگاشت، کتاب مینوشت و در پی تأسیس مدرسه بود. بیبیخانم، نخستین مدرسهی دخترانه را تأسیس کرد و اسمش را مدرسهی «دوشیزگان» گذاشت؛ اما این نام و این مدرسه در آن دوره، خالی از حاشیه و جنجال نبود و بانگ «وای به حال مملکتی که در آن مدرسهی دخترانه تأسیس شود»، از مسجد و کوی و برزن به گوش میرسید. بیبیخانم با چنین تفکری مقابله کرد و مقالهای در این باره در روزنامهها نگاشت: «آیا مکتبخانه را مدرسهگفتن کفر است یا دبستان که زبان آبا و اجداد ماهاست، صحیح نیست؟ یا هرکس دختر را دوشیزه بگوید، مقاصد تعلیم از مفاسد دینیه دارد؟ و درعوض عرقچین دوختن و آجیده و مادر بچه و برگ ترهزدن که امروز در این مملکت منسوخ شده، یا چرخ خیاطیکردن و کاموا و گلدوزی و سرمه و ملیلهدوزی یادگرفتن و به درد بیدرمان مرد بیچاره شریکشدن، از گناهان کبیره است؟» بیبیخانم ـ چنانکه در کتاب معایب الرجال نوشته ـ خود از کسانیست که در زندگی شخصی به او ظلم شده است. او بعد از آوردن هفت، هشت بچهی صغیر و طفیلی، به فکرش میزند که زنی ندیمه به استخدام خانه دربیاورد و صیغهی شویش کند تا خود بزرگی کند و خانمی. آن ندیمه را میآورد و خود، چندروزی به زیارت امامزادهای میرود و مشغول عبادت و راز و نیاز میشود. بعد از چند روز که به خانه بازمیگردد، همسرش با رفتار بدی او را از خانه بیرون میکند. وی چندصباحی را در خانهی آشنایان میگذراند تا شاید دل شوهر نرم شود و سراغش بیاید؛ اما بعد از چند روز، شوهر به او میگوید که میخواهد طلاقش بدهد. جالب اینجاست که بیبیخانم عصیانگر و نویسندهی کتاب معایب الرجال، در زندگی شخصی به سبک و سیاق تأدیب النسوان عمل میکند. او با همسرش بهنرمی حرف میزند و هرچه وی با عصبانیت میگوید، بیبیخانم با مهربانی و لطافت پاسخ میدهد. تکنولوژی اولین هواپیما را برادران رایت اختراع کردند و آرزوی دیرینهی بشر و میلش به پرواز را محقق ساختند. از آنجا که هر تکنولوژی بدون حاشیه و بینقص فنی نیست، احتمالش هست که بعد از هر تِیکآف و سقوطی، پدربیامرزیای برای مخترعانش به ارمغان آورد یا لعنت و دشنامی. با این همه سقوط، باز هم کسی به برادران رایت اعترض نمیکند و حتی پدربیامرزی هم نصیبشان نمیشود. اولین تکنولوژیها، در زمان قاجار به ایران آمد. اولین هواپیما نیز در آن دوره و زمانه به ایران آمد؛ اما نه برای حمل و نقل مسافران یا بارها. هواپیما در ایران، تنها برای پولبهجیبزدن و انجام حرکات نمایشی در معرض دید عموم قرار گرفت. «کوزمینسکی»، خلبان لهستانی، همراه دستاندرکاران قطعات هواپیمای «بلریو 11» را مجزا کردند و از روسیه، از طریق بندر انزلی با اتومبیل به تهران آوردند؛ بعد سرهمش کردند و در آسمان تهران به پرواز درآوردند. همهی اطرافیان، هاج و واج و متعجب از این تکنولوژی عجیب و غریب، اصلاً به فکر این نبودند که این غولپیکر با صدای مهیبش، قرار است کجا فرود بیاید و به زمین بنشیند. بعد از پرواز، خود خلبان بود که تصمیم گرفت کجا را باند فرود کند. میدان مشق (باغ ملی کنونی)، باند فرود آن هواپیما شد. بعدها «احمدشاه» و خدمتکارانش آمدند آنجا و عکس یادگاری گرفتند؛ اما دومین هواپیما و اولین سقوطی که در ایران اتفاق افتاد، مربوط بود به هواپیمای نظامی انگلیسی که ملخ چوبی داشت. این هواپیما، سال 1294 در همان میدان مشق آمادهی پرواز میشود و بلیتهای بسیاری برای تماشای بازدیدکنندگان به فروش میرود. مردم هم به عشق دیدن پرواز، آنجا جمع شده بودند. آن روز گویا خلبان آموزشدیدهای نداشتند و یکی از کارکنان سفارت انگلیس را بهزور مینشانند پشت فرمان؛ اما کارنابلد، چطور میتواند هواپیما را به پرواز درآورد؟ آن کارمند از انجام این کار ناتوان بود و سفارت کوتاه آمد و پرواز کنسل شد. روز بعد، دوباره آن بیچارهی بختبرگشته را احتمالاً بهزور چماق یا هر چیز دیگری، روی صندلی مینشانند. اینبار خلبان میتواند هواپیما را روشن و در هوا پرواز کند؛ اما کمی آنطرفتر، با قوسی سریع روی خاکریزهای خندق پشت سفارت انگلیس به زمین میخورد. در این حادثه، خلبان جان سالم بهدرمیبرد؛ اما لاشهی هواپیما روی دست سفارت میماند. ایرانیها به هوش و درایت آنها شک میکنند و خودشان دست به کار میشوند. آنها شخصی را بدین منظور انتخاب میکنند. آن شخص «کلنل محمدتقیخان پسیان» بود که برای آموزش فنون نظامی، به کشور آلمان اعزام میشود. او نیز با جان و دل مشغول طیران در آسمان ایران میشود؛ اما تا سال 1301، هنوز هواپیما جای مشخصی برای فرودآمدن نداشت. دو، سه سالی به پایان عمر قاجاریه نمانده بود که در پی درخواست انگلیس، برای فرود دو فروند هواپیما به تهران و اختصاص محلی برای فرودشان، دولت وقت زمین قلعهمرغی را به کمک زندانیان شهربانی هموار میکند و باندی برای فرود هواپیما میسازد. غذا به هر شهری در ایران سفر میکنیم، میبینیم که آش مخصوص خود را دارد. بعضی آشها، در نظرمان و حس چشاییمان خوشمزه و خوشآبورنگ مینمایند، اما بعضیهایشان هم بدمزهاند. معمولاً آش هر شهری به مذاق مردمان همان شهر و دیار خوش میآید. کسی هم که مریض شود، چه خوشش بیاید و چه خوشش نیاید، مجبور به خوردن آش و سوپ است. در زمان قاجار هم، آشهایی برای بهبود بیماران درست میشد؛ از جمله آش جوجه، آش مرغ و آش جو. همه با آش جو آشنایی دارند و حتماً آن را میل کردهاند. آش مرغ هم، همان سوپ خودمان است که مرغ و هویج و... داخلش ریخته میشود؛ اما برویم سراغ آش جوجه و دستور طبخش: مواد لازم جوجهی مرغ و برای بیماران حرارتی جوجهی خروس، عدس، برنج، تره، جعفری، گشنیز، اسفناج، پیاز، فلفل، زردچوبه، نعناع خشک و نمک. دستور طبخ برنج، عدس، سبزی و پیاز را با هم در ظرف ریخته، آب بریزند و سر بار گذارند. برنج و عدسش که نیمپز شد، جوجهاش را بیندازند. وقتی جا افتاد، نعناعداغ درست کرده، تویش بریزند و نمکش را چشیده، جا بیندازند. نعناعداغ را اینطور درست میکنند که روغن در روغن داغکن یا پیاله ریخته، روی آتش گذارند. داغ که شد، نعناعخشک نرم کرده و زردچوبه در آن ریخته، فوراً بردارند. البته شستن و پاکیزهکردن جوجه و شستن و خردکردن سبزی را فراموش نفرمایند. فرهنگ آن قدیمها، یعنی در زمان کودکیمان، بقچههایی از لباس در هر خانهای وجود داشت؛ بقچههای ساده از روسری که البسه داخل آن میگذاشتند و گره میزدند. معمولاً لباسی نبود که دور انداخته شود، مگر آنکه از فرط کهنگی پاره شده و از ریخت و قیافه افتاده بود. اکنون در هیچ خانهای، دیگر از آن بقچهها خبری نیست و اگر هم باشد، خیلی کم. شلوار بچه اگر کمی زانویش رفته باشد، جزء موارد دورریختنیست، برعکس آن زمانی که مادرمان یا مادربزرگهایمان، تمام شلوارهای کودکیمان را وصله و پینه میکردند و ما میپوشیدیم، بدون هیچ خجالت و شرمساری به کوچه میرفتیم و با بچههای دیگر مشغول بازی میشدیم. از صبح تا شب، همان لباس تنمان بود و خاکیوخلی به خانه برمیگشتیم؛ اما امروز اگر کودکی هنگام بازی لباسش کثیف شود، مادر کلی بچه را دعوا میکند و با توپوتشر، آن لباس را درمیآورد و لباس دیگری تنش میکند. اگر لباس را شست و لکش کمی ماند، حتی مختصری، سرنوشت آن لباس یا قاب دستمال است یا پرتکردن در لباسهای کهنه و بلااستفاده. سؤال این است که چرا قدیمترها اینچنین نبود؟ شاید به این دلیل که هنوز به بیماری اسرافگرایی مبتلا نشده بودند یا شاید حتی به این دلیل که جنسهای قدیمی چیز دیگری بود و سالها کار میکرد و سالیان دراز آنها را نگهمیداشتند و میپوشیدند. لباسهای زنان در زمان قاجار نیز، از جنسهای مرغوب بود؛ البسهای که عبارت بود از «تنکهی پاچهدار تا بالای زانو از جنس چلوار یا حریر یا اطلس که زیر میپوشیدند و شلوار تنگ از مخمل و ماهوت و بیشتر از رنگهای زندهی سبز، زرد، نارنجی، آلبالویی و چمنی، با چاک بغل نواردوخته که روی آن و شلیتهی روی آن میکشیدند. پیراهن کوتاه یقهبسته یا یقهگلابی که به تن، روی شلیتهی کوتاه یا بلند، روی شلوار کشیده میشد.» شلیته، پوششی شبیه دامن بود در نوع کوتاه و بلند، با چینوشکنها و دالبرهای شکیل در پایین و سوزنزنیهای هنرمندانه که با آن به کمر و دامن دوخته میشد. «یل که نیمتنهای از ماهوت یا ترمه و یا مخمل یقهبستهی گلدوزی، ملیلهدوزی و زردوزیشده با آستینهای دهانتنگ، دهانگشاد و دهاناژدری جورواجور، طبق سلیقه و سفارش یا ساده بود که زمستانها پوشیده، روی شلیتهی کوتاه یا شلوار میکشیدند و نیمتنههایی نازکتر از اطلس و حریر و مثل آن که دالبرهایی به پایین تنه و آرایشهای لطیف از سوزنزنیها در یقه، سینه و جلو دامن آن میدادند و تابستانها میپوشیدند.» استحکام و دوام این البسه، بهقدری بود که بعد از شستوشوهای متعدد، از بین نمیرفتند و رنگ پارچهها ثابت بودند. زنان آن زمان، واقعاً قانع بودند و البسهی خویش را در بقچه میگذاشتند و بعد از سالها، دوباره درمیآوردند و میپوشیدند. آنان برعکس امروزیها، اصلاً نمیگفتند و بر زبانشان نمیآمد که این، دیگر «دمُده» شده و آسودهخاطر بودند از تشویشها در عوضکردنهای متعدد و تغییر مد هرماهه و هرساله. لباسهایشان حتی از زمان عروسی مانده بود در بقچه. بدون هیچ ابایی آن را در مهمانیها میپوشیدند و بدون آنکه ولخرجی کنند، خریدار آبروی همسرانشان میشدند. اخبار زنان در زمان قاجار، زنان را ضعیفه خطاب میکردند؛ اما در همان دوره، زنان بسیاری ظهور کردند که نشان دادند زن ضعیفه نیست. روزنامهها نیز در گزارشهای خود از زنان، این لفظ را مینوشتند؛ چنانکه در روزنامهای اینگونه آمده است: «ضعیفهی تهرانی، زردوزی ملبوس صاحبمنصب نظامی را به قاعدهی روم دوخته و در کمال خوبی به عمل آورد که در این هفته، به نظر اولیای علیه رساند» (وقایع اتفاقیه، جمعه 11 ربیع الثانی 1267 هجری قمری).
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 84 |