تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,366 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,305 |
عروس مرتاض | ||
پیام زن | ||
مقاله 31، دوره 27، شهریور (315)، شهریور 1397، صفحه 96-96 | ||
نوع مقاله: پسغام زن | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/mow.2018.66379 | ||
تاریخ دریافت: 25 دی 1397، تاریخ پذیرش: 25 دی 1397 | ||
اصل مقاله | ||
عروسِ مرتاض 2 ستاره سهیلی
مراسم هورتکِشان که تمام شد، تازه درِ گفتوگوها باز شد. انگار هر یک از بانوان، وظیفهی شرح یک بُعد از کمالات داماد را داشت: یکی از ظاهر دلربایش میگفت، دیگری از شغل پردرآمدش، آن یکی بر تحصیلاتش تأکید میکرد و نفر بعدی از خانوادهدوستی، مهربانی و دیگر فضایل اخلاقیاش تعریف میکرد. مادرِ داماد هم بین حرفهای همه، گریز میزد به ایمان و اهل نماز و روزه بودنِ بچهاش. میگفت: «یهپا آخونده بچهم. روی حلال و حروم خیلی حساسه. هم توی مال و اموالش و هم توی کاراش. اینجور بگم، هرچی خدا گفته درسته رو انجام میده و هرچی حرومه رو ترک میکنه. انگار رساله قورت داده بچهم.» پس از یک هفته ریاضت و خودسازی، موعد دیدارِ یارِ مذکور فرارسید. رویم را محکمتر از همیشه گرفته بودم و مراقب بودم، تار مویی خودنمایی نکند و دامادِ مذهبی از کَفَم نپرد یکوقت. ظاهرش که غلطانداز بود. شاید هم تصویر و تصورِ من از فرد مذهبی غلط بود. هرچه بود و نبود، من اهل ظاهربینی نبودم. قیافهی طرف برایم مهم بود؛ ولی از روی ظاهر، دربارهی کسی قضاوت نمیکردم. اگر ریا نباشد، سعیام این است که موقع صحبت با نامحرم، مستقیم نگاهش نکنم؛ ولی طبق روایات، امر ازدواج استثناست و میتوانی طرف را یک دل سیر تماشا کنی؛ البته به نیت قربت. اما صورتِ درخشانِ این آقا، نیاز به نگاه عمیق نداشت. از در که وارد شد، انگار تازه برق آمده باشد، نزدیک بود صلوات بفرستم؛ بس که صورتِ صافِ یکدستش میدرخشید. همین که دست دراز کرد سمت سینیِ چای، ساعت رولکس طلاییاش هم برق زد و چشمم را خیره کرد. پس واقعاً وضعش خوب بود. به امر مادرهای محترمه، فضا دونفره شد و مذاکرات راهبردی را شروع کردیم. - اگه ممکنه، یه بیوگرافی کامل از خودتون بفرمایید. یادِ بیوگرافیِ بازیگران افتادم و بیوی فیسبوک و اینستاگرام. سن، تحصیلات، شغل خودم و اعضای خانواده را بازگو کردم. - اینها رو میدونم. منظورم بیوگرافی اعتقادیه. بیوگرافی اعتقادی، چه صیغهای بود دیگر؟ چه باید میگفتم؟ - فکر کنم مادر گفتن که من به مسائل مذهبی، خیلی حساسم. یهکم از اعتقادات و رفتارهای مذهبی خودتون بگید. مثلاً اهل نماز اول وقت هستید؟ معمولاً نمازهاتون چقدر طول میکشه؟ ارکان نماز رو بلدید؟ روی لحن و ادای کلمات کار میکنید؟ تنهایی و استرس، بر مغزم مسلط شده بودند. انگار شب اول قبر است و نکیر و منکر، منتظر جوابهایم هستند. نماز خواندن یادم رفته بود. - بَ، بله. تا جایی که بتونم، رفتارهای دینی رو درست انجام میدم. بعد از نماز، نوبت رسید به روزه و از روزه به روضه و از روضه به نذر و استخاره. ... سؤالهای سختی بود؛ ولی خوشحال بودم که دارد همکُفوم نصیبم میشود. تا چند روز پیش، فکر میکردم جوانانِ معتقد، تمام شدهاند و سرِ من بیکلاه مانده. انگار برقِ شادی در چشمهای داماد هم میدرخشید. دکمهی کُتش را باز کرد، نفسِ راحتی کشید، ساعت رولکس طلاییاش را نگاه کرد و گفت: «باورتون میشه دو ساعته داریم حرف میزنیم؟» لبخندی عمیق تحویلش دادم. سینی سوهان را جلویش گرفتم و با همان لبخندِ طولانی، گفتم: «دهانتان را شیرین کنید.» یک گُل سوهان برداشت و مثل برقگرفتهها از جا پرید. فکر کردم سوسکی، چیزی دیده. بعد یادم آمد که مردها از سوسک نمیترسند. سعی میکرد لرزش دستهایش را کنترل کند. با عصبانیت گفت: «خانومِ محترم، مگه نمیدونید ناخنِ بلند، زینت حساب میشه و اظهارِ زینت برای نامحرم حرامه؟» با تعجب، ناخنهایم را نگاه کردم. شاید دو سانت از سرِ انگشتهایم بالاتر بودند؛ آن هم بدون هیچ رنگ و برق و جلوهای. کفِ دستم را با ناخنهایم فشردم و با لبخندی ساختگی، گفتم: «آقای محترم، مگه نمیدونید سهتیغهکردنِ صورت و استفاده از طلا برای مرد حرامه؟» کارمان داشت بالا میگرفت که موبایلش زنگ خورد و آوازِ یک زن، فضای خانه را پر کرد... .
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 134 |