
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,468 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,561 |
آرزوهای صورتی | ||
سنجاقک | ||
مقاله 6، دوره 15، آذر (165)، آذر 1397، صفحه 12-13 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/sn.2018.66476 | ||
تاریخ دریافت: 07 بهمن 1397، تاریخ پذیرش: 07 بهمن 1397 | ||
اصل مقاله | ||
مریم فولادزاده امروز، روز تولّد من است. خیلی خوشحالم. دوستانم آمدهاند. مامان یک عالمه شمع کوچک روی کیک تولّدم گذاشته است تا دوستانم یکییکی شمعها را فوت کنند و آرزویشان را بگویند. اوّلین آرزو را من میکنم: «آرزو میکنم همهی مامان و باباها همیشه پیش بچّههایشان باشند.» همه با خوشحالی دست میزنند. سارا چشمهایش را میبندد و میگوید: «من آرزو میکنم یک خرس پشمالوی بزرگ داشته باشم.» و فوت میکند. زهرا روی کیک خم میشود و میگوید: «من آرزو میکنم عمّهپری حالش زودتر خوب شود.» مونا با لُپهای قرمزش میخندد و میگوید: «من آرزو میکنم یک خانهی شکلاتی بزرگ داشته باشم.» فاطمه دستهایش را روی لباس توری بلندش میکشد و میگوید: «من آرزو میکنم همهی بچّهها خوشحال باشند.» فقط زهره آرزویش را نگفته. مامان دستش را میگیرد و میگوید: «عزیزم! آخرین آرزو را تو بگو.» زهره سرش را پایین میآورد و آرام میگوید: «من آرزو میکنم که بابایم برگردد...» بابای زهره چند ماهی است که به سوریه رفته است. او از حرمِ حضرت زینب(س) دفاع میکند. امیدوارم آرزوی زهره برآورده شود! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 78 |