تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,147 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,066 |
خنده منده | ||
پوپک | ||
مقاله 6، دوره 25، آذر (293)، آذر 1397، صفحه 12-13 | ||
نوع مقاله: طنز | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2018.66535 | ||
تاریخ دریافت: 07 بهمن 1397، تاریخ پذیرش: 07 بهمن 1397 | ||
اصل مقاله | ||
ماجراهای آقای خوشخیال سیدناصر هاشمی (خوشخوابی) شخصی رفت منزل آقای خوشخیال دزدی. هر چه گشت هیچی پیدا نکرد. آخرش رفت آقای خوشخیال را بیدار کرد و گفت: «من دارم میروم، ولی این وضع زندگی نیست که شما دارید. حداقل یک پارچ آب بگذار توی یخچال مردیم از تشنگی.» *** توی اداره، رئیس به آقای خوشخیال گفت: «خجالت نمیکشی در اداره داری جدول حل میکنی؟» آقای خوشخیال خمیازهای کشید و جواب داد: «چهکار کنیم قربان، این سروصدای ماشینها که نمیگذارد آدم بخوابد.» *** آقای خوشخیال به پسرش گفت: «یک سؤال هوش، آن چیست که شبها موقع خواب از آن استفاده میکنیم و روزها میگذاریمش بالای درخت؟» پسر هر چهقدر فکر کرد به جواب نرسید. آقای خوشخیال گفت: «جوابش تختخواب است.» پسر پرسید: «مگر تختخواب را میگذارند بالای درخت؟» آقای خوشخیال جواب داد: «تختخواب خودم است، دوست دارم بگذارمش بالای درخت.» *** آقای خوشخیال به دوستش گفت: «آقا، این همسایهی ما ساعت دو نصف شب که موقع خواب است هی با مشت میکوبید به دیوار خانهیمان!» دوستش گفت: «عجب آدمهای مردمآزاری پیدا میشوند. حتماً نگذاشتند درست و حسابی بخوابی؟» آقای خوشخیال جواب داد: «نه، خوشبختانه خواب نبودم، داشتم شیپور تمرین میکردم.» *** آقای خوشخیال میرود مسافرت. شب را توی هتلی میخوابد. صبح روز بعد، هتلدار به او میگوید: «امیدوارم دیشب خوب خوابیده باشید، این اتاق یکی از بهترین اتاقهای ماست.» آقای خوشخیال هم در حالی که دست و صورت خودش را میخاراند، گفت: «بله، این اتاق بهترین اتاق است؛ چون تمام پشهها هم این اتاق را انتخاب کرده بودند.» *** آقای خوشخیال دید شب شده و بچههایش هنوز نخوابیدهاند و با کامپیوتر بازی میکنند، با صدای بلند گفت: «شما یادتان نمیآید، ولی زمان قدیم که کامپیوتر و اینترنت نبود، پدیدهای بود به نام خواب که شبها رخ میداد.» *** نصف شب دختر آقای خوشخیال پدرش را از خواب بیدار کرد و گفت: «بابا... بابا، بیدار شو، آقا دزده دارد ماشین لباسشوییمان را میبرد.» آقای خوشخیال سرش را برد زیر پتو و گفت: «نگران نباش دخترم. ماشین آنقدر خراب است که خودش فردا پس میآورد.» *** پسر آقای خوشخیال نصف شب پدرش را بیدار کرد و گفت: «بابا من خوابم نمیبرد. خیلی فکر و خیال توی سرم هست.» آقای خوشخیال پرسید: «چه فکر و خیالی پسرم؟» پسرش جواب داد: «مثلاً یکیش اینه، تخممرغها که مو ندارند، پس چرا شانه دارند؟» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 139 |