تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,439 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,381 |
مثلاً درس بخوانم که چه بشود؟ | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 20، دوره 29، مهر (343)، مهر 1397، صفحه 12-13 | ||
نوع مقاله: گفت و گو | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.66552 | ||
تاریخ دریافت: 08 بهمن 1397، تاریخ پذیرش: 08 بهمن 1397 | ||
اصل مقاله | ||
گفتوگو با نوجوانی که ترک تحصیل کرده است. گفتوگو کننده: سارا بهمنی مکانیکی را دوست دارم ماه مهر، شروع مدرسه است و قیل و قالهایش؛ ولی در این میانه عدهای هستند که به اجبار یا به اختیار به مدرسه نمیروند. مدرسه نرفتنشان هم دلیلهای متعددی دارد. شاید اگر هزینههای امروز در زمانهای گذشته هم بود، خیلی از دکتر و مهندسهای دیروزی را نداشتیم. کمکم پول دارد، حرف اول و آخر را میزند و همه در تلاش هستند که از راههای سریعتری به پول برسند. این نوجوانان فرآیند مدرسه و دانشگاه را طولانی میدانند و میخواهند دور درس و کتاب را خط قرمز بکشند. خانوادههای باتجربه هم در بیشتر مواقع از فرزندانی که کار را به درس ترجیح میدهند، حمایت میکنند. اگر هم خانوادهای پیدا بشود که مخالف باشد فرزندش به مدرسه نرود، این خود فرزند است که حق اختیار دارد و باید مسیر زندگی خودش را انتخاب کند؛ البته در بیشتر مواقع این خانوادهها هستند که مانع ادامهی تحصیل میشوند. کمکم باید خودمان را آماده کنیم که در پاسخِ پرسشِ، چهقدر درس خواندهای، بشنویم: «بیسواد»، «پنجم». مدرسه رفتن یا نرفتن موضوع مهمی است که باید به آن بیشتر توجه شود. مهدی، نوجوانی است که ترک تحصیل کرده تا بتواند تماموقت سرکار برود و پول در بیاورد. چند سالت است؟ سیزده، چهارده سالهام. چهقدر درس خواندهای؟ تا پنجم (دوست کنار دستیاش میگوید تا جایی که من یادم است تا سوم خوانده است). چرا درسَت را ادامه ندادهای؟ علاقه نداشتم، درس خواندن به درد نمیخورد. تو که درس نخواندهای از کجا میدانی به درد نمیخورد؟ دارم میبینم همه بیکار هستند و پشیمان. شاید اگر درس میخواندی تو با بقیه فرق داشتی و برای خودت کسی میشدی؟ نه، من علاقه نداشتم. اصلاً فکر نمیکنم که کسی بشوم. خواهر و برادرهایت چهطور، آنها درس خواندهاند؟ سهتا برادر دارم، خبر ندارم. مگر با همدیگر زندگی نمیکنید؟ جدا از شما هستند؟ نه، ما با هم زندگی میکنیم، ولی خبر ندارم چهکار میکنند. ( برای اینکه نشان بدهد از حال و روز برادرهایش بیخبر است، بیحوصله دستهایش را در هوا پرتاب میکند و عقب میرود!) الآن در چه کاری فعالیت داری؟ در مکانیکی کار میکنم. چند سال است؟ دو سال. استاد شدهای؟ دوست کنار دستیاش میگوید: «نه هنوز استاد نشده است.» چرا وارد شغل مکانیکی شدی؟ من به هیچکاری، هیچ علاقهای ندارم، ولی خب مکانیکی را بیشتر دوست دارم. چرا پسرها مکانیک شدن برایشان آرزوست؟ هم فنی است و هم درآمد دارد. الآن خیلیها دوست دارند جای من باشند. از کجا میدانی؟ دوستهایم خیلی آمدهاند به صاحب کارم گفتهاند اینجا کار کنند؛ اما قبولشان نکرده است. آنها هم درس نمیخوانند؟ نه درس میخوانند. من از آدمهایی که درس میخوانند خیلی خوشم میآید، چرا تصمیم گرفتی درس نخوانی؟ درس و کتاب خواندن کلاس دارد، ولی من کار را مهمتر میدانم. کار به آدم پول میدهد. شاید اگر درس میخواندی هم کلاس داشتی و هم پول؟ مستقیم و زود بروی سرکار زودتر پولدار میشوی. برای درس خواندن باید پول مفت داشته باشی. درس و کتاب برای دخترهاست. دوستی داری که مثل خودت درس نخوانده باشد؟ بله، یک دوست دارم که اصلاً مدرسه نرفته است. دربارهاش بیشتر میگویی؟ چند سالش است؟ چرا درس نخوانده؟ او هم سنش مثل من است. پدرش معتاد است و با پراید مسافرکشی میکند. صادق به دلیل اینکه پدرش پولهایش را دود نکند همیشه همراهش به مسافرکشی میرود. صادق نمیخواهد درس بخواند؟ نه خودش هم از درس خواندن فراری است. یعنی هیچ سواد خواندن و نوشتن ندارد؟ مادرش یادش داده است. پیامک را تند مینویسد. قبلاً سواد قرآنی مد بود حالا سواد پیامکی. شغل پدرت چیست؟ پدرم سرکار نمیرود. برای خودش زندگی میکند. تو به خانوادهات کمک مالی میکنی؟ بله، وظیفهام است. به جز مکانیکی شغل دیگری هم داری؟ نه، کارم صبح تا شب همین است. کار کردن خوب است؟ مرد که حتماً باید کار کند. بالأخره هر کاری یک بدیهایی دارد که به خاطر پول آخرش باید ساخت. خوردن و خوابیدن هم خوب نیست. تا حالا که در این شغل بودهای، خاطرهای داشتهای؟ یک پسری بود که قبلاً با هم همکار بودیم. پسر خیلی درستی بود، خیلی قبولش داشتم، ولی یکبار فهمیدم پولهای دخل را برمیدارد. خیلی سخت بود. هم بهش حق میدادم؛ چون از وضعیتش خبر داشتم و هم اینکه دزدی انگار یک کاری است که هیچجوره توجیه نمیشود. هنوز هم که یادش میافتم، سردرد میگیرم. چه چیزهای عجیبی در روزگار دیدهای؟ سن من زیاد نیست، ولی به خاطر مکان زندگیام زیاد دیدهام و زیاد شنیدهام. گفتن ندارد. نتیجهگیریات از دیدهها و شنیدههایت چیست؟ راه خودم را بروم. سرم به کار خودم باشد. آدم ناامید و بیانگیزهای هستم، ولی باید زندگی کرد دیگر. شاید درست شد. به همراه دوستش سریع از خیابان رد میشوند تا زودتر به ادامهی کارشان بپردازند.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 84 |