تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,252 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,164 |
مرد زنجبیلی | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 22، دوره 29، مهر (343)، مهر 1397، صفحه 16-17 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.66554 | ||
تاریخ دریافت: 08 بهمن 1397، تاریخ پذیرش: 08 بهمن 1397 | ||
اصل مقاله | ||
کالای ایرانی مریم کوچکی حالم از آن چشمهای تابهتا و لنگه به لنگه به هم میخورد. یکی دکمهای و آن یکی منجوقی! از دست زدن به نمد، تنم مورمور میشد. این عروسکهای لعنتی، اسمشان را گذاشته بودم مرد زنجبیلی؛ چون مثل نانهای زنجبیلی فیلم شرک بودند. کاش مثل عروسکهای فیلم شرک از آرد بودند، میافتادند توی آب و ناپدید میشدند. آهنگ همه چی آرومه تمام شد، ولی خانمغنچهای هنوز موبایلش را پیدا نکرده بود. کیف خورجینیاش را خالی کرد روی میز؛ ناخنگیر، یک بسته کیک، آجیل، کیف پول قرمز و آن دسته کلید با عروسک مرد زنجبیلی. مطمئن بودم رد دستها و انگشتان مامان روی تن این عروسک نمدی بود. بله از چشمهای لعنتیاش معلوم بود. شاید خانمغنچهای آن را از آقای غیاثی خریده بود. بلند شدم رفتم طرف میز خانم غنچهای، هنوز داشت با یک نفر که از صدایش معلوم بود آقاست، حرف میزد. - خانم، ببخشید! میتونم برم بیرون؟ ناخودآگاه انگشتهایم دسته کلید خانم را چرخاند. با تعجب نگاهم کرد. دسته کلید را برداشت. - برو. *** میز آقای غیاثی پر شد از مرد. مردهای زنجبیلی، با آن دهنهای پر از بخیه، شکمهای دکمهای و چشمهای تابهتا. آقای غیاثی پولها را شمرد، به مامان داد و گفت: «خانم قدسی، طرحاتو متفاوت کن.» مامان شالش را جلوتر کشید: «متنوع! مثلاً چهجوری؟» آقای غیاثی سینی چای را طرف مامان و من چرخاند: «از اینترنت خانم. از اینترنت کمک بگیر.» تا از مغازه بیرون آمدیم مامان گفت: «شراره مامان، برام از اینترنت چندتا طرح جدید بگیر. باشه عزیزم؟» - باشه مامان. باشه، باشه! چندبار تکرار میکنی! *** سیبزمینیها را کنار کامپیوتر گذاشتم. شب شده بود، ولی هنوز ریاضیام را حل نکرده بودم. از مامان پرسیدم: - خب چی بنویسم؟ من که نمیدونم آقای غیاثی چی نوشت. نگاه نکردم. نفهمیدم که. - بنویس چیزای نمدی... عروسکای نمدی. خودت استادی. من که حواس درستی ندارم. نوشتم و شکلها آمدند. گل، خرگوش، جغد، مرغ، ابر، روباه. همه نمدی. همهی عکسها را ریختم روی فلش. گرسنه بودم. کف هال پر بود از نخ، سوزن، جعبهی خیاطی، دکمه، تکه خردههای نمد و پارچه. زیر همهیشان زیر سفرهای انداختم. دستم میسوخت. وقتی کالباسها را برش زدم انگشت شستم هم برش خورد. مامان داشت الگوی یک فیل را درمیآورد. - مامان! مامان! نگاهم نکرد. جوابی هم نداد. روی خرطوم فیل گیرکرده بود. دوباره گفتم: «مامان!» سرش را تکان داد: «بله!» - چرا درس نخوندی؟ چرا درس نخوندی که مثلاً معلم بشی، دکتر بشی درآمد درست و حسابی داشته باشی. یه موقعیت خوب. چند بار پلکهایش را به هم زد. انگار حواسش به من نبود. - مگر آقای غیاثی برای هر کدوم از این چشم قلمبهایها چهقدر پول میده؟ اینا چه ارزشی دارن؟ یه مشت پارچه خرده. حالا هم طرح متنوع میخواد. دستش خورد به لیوان چای. چای ریخت روی نخها، دکمهها و رنگ گلهای قالی را زعفرانی کرد. - من کار میکنم، چشمم کور میشه! تو ناراحتی! اگر این کارم نکنم چه کارکنم؟ پول داریم؟ سرمایه داریم؟ بله درس نخوندم، حالا چهکار کنم؟ رفتم توی آشپزخانه، همینطوری میگفت و میگفت. سرانگشتم میسوخت. *** زنگ خورد. خانم مقنعهاش را مرتب کرد و مانتویش را تکان داد. کیفش را برداشت برود بیرون، همهی بچهها رفته بودند. - خانم ببخشید! - چی شده کشایی؟ چرا باید میپرسیدم؟ اگر میفهمید مامان من هم از آن جاکلیدیهای نمدی میدوزد چه؟ شاید ما را توی مغازهی آقای غیاثی دیده بود. چرا این مغازهی لعنتی نزدیک مدرسه بود؟ - خانم اون عروسک روی جاکلیدیتون رو از کجا خریدید؟ نخی را از مقنعهاش کند: - کدوم؟ اینو میگی؟ دست کرد توی کیفش. گشت و گشت و آخر سر مرد زنجبیلی و کلیدها را بیرون آورد. اگر از آقای غیاثی خریده بود چه؟ چرا مثل دیوانهها شده بودم. از هر کسی خریده باشد! - فکر کنم بدجوری چشمت روگرفته، درسته؟ دخترخواهرم برام دوخته. بیا نگاش کن. عروسک و کلیدها را دستم داد. مرد زنجبیلی کنار آن همه کلیدِ سنگین، کم وزن شده بود. - اتریش زندگی میکنه! خیلی هنرمنده کشایی! خیلی هنرمنده. صورت مرد زنجبیلی با آنهایی که مامان میدوخت فرق داشت. به جای منجوق یکی از چشمهایش ضربدر داشت. چرا دقت نکرده بودم.کنارش یک مارک هم بود. بله مارک داشت. یک مارک با حروف انگلیسی. - این یادگاریه؛ وگرنه اصلاً قابلتو نداره! امیدوارم مثل پروانهی ما تو هم یک هنرمند بشی. دفعهی بعد عکس نمایشگاه صنایع دستیاش رو برات مییارم. توی وین زده. هنر ما خارج خریدار بیشتری داره باور کن عزیزم. عروسک زرد نمدی زیر دستم جان گرفته بود. چرا عروسکهای نمدی مامان مارک نداشتند؟ | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 84 |