تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,338 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,290 |
خنده منده | ||
پوپک | ||
مقاله 7، دوره 25، دی (294)، دی 1397، صفحه 14-15 | ||
نوع مقاله: طنز | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2018.66742 | ||
تاریخ دریافت: 18 فروردین 1398، تاریخ پذیرش: 18 فروردین 1398 | ||
اصل مقاله | ||
ماجراهای آقای خوشخیال سیدناصر هاشمی بیماری همکار آقای خوشخیال مریض شده بود. آقای خوشخیال او را برد دکتر. دکتر نگاهی به بیمار کرد و گفت: «بیماریاش شدید است. آیا هذیان هم میگوید؟» آقای خوشخیال جواب داد: «بله، اتفاقاً چند دقیقه پیش از اینکه شما تشریف بیاورید میگفت: الآن عزرائیل میآید.» □ آقای خوشخیال سرما خورده بود. خانمش گفت: «حالت خوب نیست، امروز نرو سرکار.» آقای خوشخیال هم زنگ زد اداره و مرخصی گرفت. خانمش گفت: «حالا که نرفتی سرکار دستمال بردار و دیوارهای آشپزخانه را دستمال بکش که خیلی کثیف شده.» □ آقای خوشخیال رفت دکتر و گفت: «آقای دکتر من فراموشی گرفتهام.» دکتر پرسید: «چند وقت است این بیماری را دارید؟» آقای خوشخیال گفت: «کدام بیماری؟» □ پسر آقای خوشخیال پرسید: «بابا چرا انسانها مریض میشوند؟» آقای خوشخیال جواب داد: «بسیاری از بیماریهای ژنتیکی به علت عدم توانایی بدن در ساختن یک نـوع پروتئین خاص است.» پسر گفت: «آفرین بابا! حالا آن پروتئین کدام است؟» آقای خوشخیال جواب داد: «نمیدانم. از کل مدرسه همان یک جمله که گفتم یادم مانده بود.» □ آقای خوشخیال رفت منزل دوستش که مریض بود. به دوستش گفت: «خدا بد نده. چی شده؟» دوستش گفت: «هیچی، آپاندیسم را در آوردند. الآن هم آن را گذاشتهام روی میز، توی شیشه است. یک مقدار سرکه هم ریختهام رویش که خراب نشود. برو ببین.» آقای خوشخیال گفت: «ای وای من فکر کردم ترشی است. همش را خوردم.» □ دکتر به آقای خوشخیال گفت: «شما بیماری قلبی دارید. باید استراحت کنید و از پله بالا و پایین نروید. ماه بعد دوباره بیایید.» ماه بعد دوباره آقای خوشخیال رفت دکتر. دکتر آزمایشهایش را دید و گفت: «تبریک میگویم، قلبتان خیلی بهتر است.» آقای خوشخیال پرسید: «یعنی حالا میتوانم از پله بالا و پایین بروم.» دکتر جواب داد: «البته که میتوانید.» آقای خوشخیال با خوشحالی گفت: «آخیش! پدرم درآمد بس که این ماه از دیوار رفتم بالا و از پنجره پریدم پایین.» □ دختر آقای خوشخیال گفت: «بابا پایم درد میکند.» آقای خوشخیال جواب داد: «عیبی ندارد. دوتا قرص بگذار توی جورابت.» □ پای پسر آقای خوشخیال توی فوتبال ضربه خورده بود. آقای خوشخیال زردچوبه و تخممرغ و کره حیوانی گذاشت روی پای پسرش و او را برد دکتر. دکتر وقتی پای پسر را دید، گفت: «سیبزمینی هم میگذاشتید رویش و یک کوکو درست میکردید دیگه.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 90 |