تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,439 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,381 |
موسیقی خوشِ سلام | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 3، دوره 29، دی (346)، دی 1397، صفحه 6-7 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.66781 | ||
تاریخ دریافت: 24 فروردین 1398، تاریخ پذیرش: 24 فروردین 1398 | ||
اصل مقاله | ||
یک قصه، یک حدیث موسیقی خوشِ سلام فاطمه نفری زیر لب داشتم آواز میخواندم. همان شعری را که داشتیم برای مسابقهها تمرین میکردیم. رامین که وارد سالن مدرسه شد، دیدمش؛ اما پشتم را کردم و خودم را مشغول خواندن روزنامه دیواریهای توی سالن کردم. نمیخواستم بدوم جلو و خودم را خیلی کشتهمردهاش نشان بدهم. اصلاً شاید اشتباه کرده بودم که به آقای کریمی معرفیاش کرده بودم! اگر معرفیاش نمیکردم از کجا میخواست ماجرای تیم سرود مدرسه را بفهمد و اینطوری خودش را برای همه عزیز کند؟ او که توی کلاس ما و توی تیم سرود همیشگیِ ما نبود؛ این من بودم که توی آموزشگاه موسیقی با رامین رفیق بودم و میدانستم خوب پیانو مینوازد؛ وگرنه آقای کریمی که همهی کارها را به من سپرده بود و روحش هم از رامین خبر نداشت که یک کلاس بالاتر از ما بود و سرش همیشه توی لاک خودش بود. روح رامین هم از قضیهی تیم سرود خبر نداشت که حالا داشت برای مسابقههای کشوری آماده میشد. من بودم که چند ماه برای گروه، خون دل خورده بودم و حالا دلم میخواست توی کشور رتبه بیاورم، برای همین رامین را آوردم وسط گود و حالا او میخواست من را از گود بیرون بیندازد! شاید هم به قول آبجی ریحانه یک سوءتفاهم بیشتر نبود! اما... اگر سوءتفاهم بود چرا آنقدر کلاس میگذاشت؟ تقصیر بچههایی بود که دورش جمع میشدند و الکی تحویلش میگرفتند. آن روز که همهی بچههای گروه توی دفتر مدرسه جمع شده بودیم، وقتی وارد شد مستقیم رفت سمت آقای کریمی و دست داد. خودش را زد به ندیدن. من هم نرفتم جلو. خیلی بدم آمد. حالا که امروز قرار بود سرگروه را معرفی کنند و همهی کارها را بسپارند بهش، میرفتم جلو که چی بشود؟ که ادای رفیقهای فابریک را دربیاورم و الکی هندوانه بگذارم زیر بغلش! با اخلاقش حال نمیکردم! اصلاً اگر هم سرگروه میشد، فرقی به حال من نمیکرد؛ شاید از گروه سرود خارج میشدم! ریحانه که ماجرا را از من شنید، گفت: «به نظرم داری زود قضاوت میکنی. حالا بیچاره یک بار چشمش تو را ندیده، دلیل نمیشود که دشمن خونیاش بشوی!» گفتم: «نخیر! تو که ندیدی چهطور خودش را میگیرد با آن اخلاقش!» ریحانه خندید: «آی... حواست باشد که بوی حسودی میآید! تو همیشه خودت میگفتی رامین ساکت و کمحرف است، حالا تو که به اخلاق او گیر دادی خودت مثلاً چه رفتار خوبی کردی؟ حتی از یک سلام دریغ کردی!» من؟ راست میگفت، منی که معروف بودم به خوشاخلاقی و با نصف بچههای مدرسه رفیق بودم، چهطور رفتار کرده بودم؟ سرم را چرخاندم و نگاهش کردم که با دوتا از بچهها داشتند میرفتند سمت دفتر. صدای ریحانه پیچید توی گوشم. - بعضی وقتها یک سلامِ گرم، خیلی از سوءتفاهمها را برطرف میکند. تازه هرکسی با رفتارش، شخصیت خودش را نشان میدهد. باید میرفتم. برای تیم سرود خیلی زحمت کشیده بودم، نباید جا میزدم! باید میرفتم و موسیقی زیبایمان را به گوش همه میرساندم. باید میرفتم و نشان میدادم که من اهل این رفتارها نیستم. رفتم و وقتی رامین، من را به عنوان سرگروه معرفی کرد و گفت که من شایستهی سرگروهی هستم، فهمیدم که ریحانه درست میگفته است.
عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله: «اَطْوَعُکُمْ لِلّهِ اَلَّذى یَبْدَأُ صاحِبَهُ بِالسَّلامِ.» از رسول گرامى اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «مطیعترین شما در برابر خداوند متعال کسى است که سلام را آغاز میکند.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 115 |