تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,342 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,293 |
من نمیتوانم اینجوری داستان بنویسم | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 6، دوره 29، دی (346)، دی 1397، صفحه 10-11 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2018.66784 | ||
تاریخ دریافت: 24 فروردین 1398، تاریخ پذیرش: 24 فروردین 1398 | ||
اصل مقاله | ||
اسماعیل اللهدادی سلام آقای کاشفی راستش نتوانستم به قولم عمل کنم و داستانم را بنویسم. خیلی سعی کردم؛ اما نشد. میدانم که از من انتظار دارید؛ اما هر کاری کردم نتوانستم یک داستان خوب بنویسم. البته چندتا ایدهی خوب به ذهنم آمد، ولی وقتی شروع میکردم به نوشتن، نصفه نیمه رهایشان میکردم. از وقتی که توی کلاس گفتید که با موضوع امام رضا7داستان بنویسیم، همهاش در این فکر بودم که یک داستان خوب بنویسم و در جشنواره شرکت کنم؛ البته همهی بچههای کلاس داستان، این تصمیم را داشتند. از بقیه خبر ندارم که چه کردهاند، اما من نتوانستم بنویسم. چون هر چیزی را که مینوشتم به قول خودتان یا تکراری بود یا اینکه حرفی برای گفتن نداشت. خودتان همیشه در کلاس میگویید که داستان باید حرفی برای گفتن داشته باشد تا روی خواننده اثر بگذارد. از وقتی که خبر برگزاری جشنوارهی داستاننویسی را در کلاس برایمان خواندید، همهی بچههای کلاس داستان تصمیم گرفتند که بنویسند. چند نفری هم نوشتند و در کلاس خواندند؛ اما هیچ کدامشان شما را راضی نکرد. مثلاً داستان مرتضی را یادتان هست؟ همان که دربارهی یک نابینا بود که خواب میبیند و تصمیم میگیرد به زیارت برود. یادم میآید وقتی مرتضی داستانش را تمام کرد، گفتید: «با اینکه خوب نوشتی؛ اما خیلی موضوعش تکراری است.» بعد هم گفتید: «اصلاً به این سوژهها فکر نکنید.» یا داستان حامد. یادتان هست که؟ داستان حامد دربارهی یکی از خادمان حرم بود که با یک پیرمرد که برای زیارت آمده بود، آشنا میشود و به او کمک میکند تا مشکلش حل شود. به حامد گفتید: «چون داستانت توی صحن و حرم اتفاق میافتد باید خیلی بهتر این مکان را توصیف کنی. این طوری اصلاً خواننده نمیفهمد که داستان کجا اتفاق میافتد.» آقای کاشفی، من فکر میکنم که نوشتن داستان آن هم با موضوع امام رضاm کار من نیست. درست است که به قول خودتان قلم خوبی دارم و چندتا مقام کشوری آوردهام و دوتا از داستانهایم در مجله، به کمک شما چاپ شدهاند؛ اما خود شما همیشه میگویید که دربارهی چیزی بنویسید که روی آن شناخت و آشنایی کافی داشته باشید. یادم میآید یکی از بچههای کلاس، همان اوایل که کلاسمان تشکیل شده بود، داستانی دربارهی یک زندانی نوشت که در زندان توبه میکند و از کار خلاف دست میکشد. بعد از خواندن داستانش از او پرسیدید: «تا حالا چند دفعه زندان رفتی؟» همهی بچهها خندیدند. بعد شما گفتید: «اتفاقات و توصیفات داستانت از زندان واقعی نیست و با منطق جور در نمیآید. بهتر بود قبل از نوشتن کمی در این مورد تحقیق میکردی.» به نظر من دربارهی امام رضاm هم باید تحقیق کنیم؛ چون چیزی از این امام نمیدانیم. فقط این را میدانیم که به دستور مأمون به مرو آمده و در ایران به شهادت رسیده و حالا آرامگاهش در مشهد است. یا این را میدانیم که نماز باران خوانده و ضامن آهو شده است. مثلاً خود من و دیگر بچهها و حتی معلمهایمان هم دربارهی کودکی یا نوجوانی امام رضا7 چیزی نمیدانیم. من از خودتان بارها در کلاس داستاننویسی شنیدهام که ما باید به سراغ سوژههایی برویم که تازه و بکر باشند تا داستانمان جذابیت و کشش داشته باشد. توی این مدت چندتا کتاب دربارهی امام رضا7 خواندم. هر چه بیشتر میخواندم باور میکردم که کمتر او را میشناسم و تازه بعد از خواندن این کتابها بود که فهمیدم نوشتن داستان با این موضوع، شناخت میخواهد. منی که هنوز نفهمیدهام چرا به امام رضا7 لقب «معین الضعفا» دادهاند؟ منی که نمیدانم «عالم آلاحمد» بودن یعنی چه؟ چهطور میتوانم به قول شما شخصیتپردازی کنم یا داستانی بنویسم که تأثیر شخصیت و مقام این امام را در زندگی انسانهای امروز به خوبی نشان بدهد؟ شما یک بار در کلاس داستاننویسی گفتید که وقتی خواننده، داستان شما را خواند باید به فکر فرو برود، به شخصیتها و اتفاقهای داستان شما فکر کند. گفتید که داستان خوب میتواند روی آدمها تأثیر بگذارد و حتی باعث شود که خواننده دچار تغییر و تحول در خودش بشود. یادم میآید یک روز عرفان طالبی که تازه به کلاس داستان آمده بود، داستانی خواند دربارهی آدمهایی که به دست خودشان محیطزیست را نابود میکردند و در ادامه آنقدر این کار را انجام دادند که دیگر نتوانستند در آنجا زندگی کنند و محل زندگیشان را ترک کردند. وقتی همهی بچهها نظرشان را گفتند و همه از داستان عرفان تعریف کردند، شما عینکتان را در آوردید و مثل همیشه با دستمال کاغذی روی میز آن را پاک کردید و از ما پرسیدید: - به نظر شما هر کس این داستان را بخواند دیگر مواظب محیطزیست است؟ آیا این داستان باعث میشود که خوانندگان در رفتار بدشان با محیطزیست تجدیدنظر کنند؟ آن روز یاد گرفتم که باید همیشه داستانی بنویسم که تأثیرگذار باشد. میدانم که دوست داشتید من در این جشنواره شرکت کنم. خودم هم دوست داشتم. هنوز مزهی برگزیده شدنم در مسابقهی داستانی «سفر به فضا» زیر زبانم هست و اصلاً همان جایزه بود که من تصمیم گرفتم نویسندگی و نوشتن را جدی بگیرم؛ اما در این مسابقه نمیتوانم شرکت کنم. توی یکی از همان کتابهایی که گفتم، خواندم که چند نفر از یاران امام رضاm پیش «ابونواس» شاعر بزرگ میروند و به او میگویند: «تو چرا هیچ شعری برای امام رضا نگفتهای؟» «ابونواس» پاسخ جالبی میدهد. میگوید: «بزرگی امام رضاm باعث شده نتوانم دربارهاش شعر بگویم.» میبینید آقای کاشفی؛ البته نه اینکه بخواهم خودم را با «ابونواس» مقایسه کنم؛ اما شاید باور نکنید، من هم همین حس را دارم. این مدت که در مورد امام رضاm تحقیق کردم به شخصیتی در زندگی ایشان برخوردم که بسیار برایم جالب بود. اسمش «اباصلت» است. آنقدر از محبت و وفاداری او نسبت به امام رضاm خوشم آمده که قصد دارم حتماً یک داستان دربارهاش بنویسم. چیزهایی هم از زندگی و شخصیت و رفتارش، یادداشت کردهام. یک روز میآورم تا بخوانید. مطمئن هستم که خوشتان میآید. راستی حتماً میدانید که پدرم رانندهی کامیون است. چند روز دیگر قرار است یک سرویس به مشهد برود. قول داده من را هم با خودش ببرد. فکر میکنم زیارت حال و هوایم را عوض کند. میخواهم این دفعه که به زیارت رفتم، یک گوشه بایستم و خوب به آدمها و فضای صحن و حرم نگاه کنم. به قول خودتان، خوب دیدن، هنر است. چون قرار است با پدرم به مشهد بروم، نمیتوانم این هفته به کلاس بیایم. این یادداشت را به همراه کتابی که آن هفته از شما امانت گرفتم میدهم مرتضی مسلمی برایتان بیاورد. تا یادم نرفته بگویم که نمیخواستم این یادداشت را بنوسیم؛ اما دیروز حدیثی از امام رضا خواندم دربارهی وفای به عهد و خوش قول بودن. به همین خاطر تصمیم گرفتم این یادداشت را بنویسم و از اینکه دربارهی نوشتن داستان بدقولی کردهام از شما معذرتخواهی کنم. با تشکر. امیرحسین | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 102 |