تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,325 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,283 |
اینجا بهترین جاست | ||
پوپک | ||
مقاله 4، دوره 26، فروردین (297)، فروردین 1398، صفحه 8-9 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2019.67103 | ||
تاریخ دریافت: 07 مرداد 1398، تاریخ پذیرش: 07 مرداد 1398 | ||
اصل مقاله | ||
معصومهسادات میرغنی هوا داشت تاریک میشد که کبوتر به غارحرا رسید. خسته بود. جلوی غار روی زمین نشست. با غصه گفت: «خانهام را خراب کردهاند.» غار، بال سرخ کبوتر را دید. پرسید: «چرا زخمی هستی؟» کبوتر گفت: «به من سنگ زدند. آن مردها که جلوی مجسمهها خم و راست میشوند.» حرا گفت: «دل من خانهات!» کبوتر پرواز کرد و توی دل غار رفت. هوا تاریک شد. کبوتر چشمهایش را بست تا بخوابد. صدایی شنید. بال بال زد. کسی به غار نزدیک شد. کبوتر لرزید و گفت: «نکند آن مردها هستند؟» حرا، کبوتر را بغل کرد. گفت: «او دوست من است. هر شب به دیدنم میآید.» کبوتر پرسید: «او من را از اینجا بیرون میکند؟» حرا خندید: «کمی صبر کن!» مرد داخل غار شد. بوی عطر گل آمد. مرد نشست. دستهایش را بالا آورد و آرام آرام چیزهایی گفت. حرا و کبوتر تکان خوردن لبهای مرد را دیدند. فرشتهای بالای سر مرد بود. بال زد و پایین آمد. به او نگاه کرد و گفت: «من جبرئیل هستم. از طرف خدا آمدهام.» مرد لبخند زد. فرشته گفت: «بخوان!» مرد گفت: «خواندن نمیدانم!» جبرئیل بالهایش را به هم زد. صدای کلمههای قشنگی در غار پیچید: «بخوان به نام خدا. خدایی که همه چیز را آفرید.» کبوتر در دلش گفت: «همان خدایی که من را آفرید. خدایی که به من خانه داد.» دل حرا پر از نور شد. کبوتر دیگر نمیترسید. حرا گفت: «محمدj راهنمای مردم شده. او نمیگذارد هیچ زورگویی کسی را اذیت کند.» حرا خندید. نورها در دلش چرخیدند. کبوتر گفت: «اینجا بهترین جاست. من به عشق این مردِ مهربان، همینجا میمانم.» □ روز مبعث پیامبر عزیز حضرت محمدj مبارک باد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 115 |