
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,507 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,564 |
نوبت من بود | ||
پوپک | ||
مقاله 4، دوره 26، خرداد (299)، خرداد 1398، صفحه 8-9 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2019.67475 | ||
تاریخ دریافت: 11 آبان 1398، تاریخ پذیرش: 11 آبان 1398 | ||
اصل مقاله | ||
معصومهسادات میرغنی به پشتی تکیه دادم و به خواهرم گفتم: «میشود ظرفها را بشوری؟» فریده گفت: «دیروز نوبت من بود. امروز نوبت توست.» گفتم: «ظرفهای ناهار را تو بشور. ظرفهای شام را من میشورم.» فریده اخم کرد: «نوبت من که نیست.» کتابش را باز کرد و مشغول نوشتن شد. پدر از کنار ما رد شد و نگاهمان کرد. به آشپزخانه رفت تا وضو بگیرد. میخواست قرآن هر روزش را بخواند. گفتم: «آبجی! فکر کن الآن نوبت ظرف شستن توست. برو بشور دیگر.» فریده گفت: «هر وقت نوبتم شد، میشورم.» نوبت من بود و خوابم میآمد؛ اما نمیخواستم ظرفها نشسته بماند. خمیازهای کشیدم. منتظر شدم تا پدر به اتاق بیاید و بعد بروم سراغ ظرفها. وضو گرفتن پدر طول کشید. فریده گفت: «بابا همیشه زود وضویش را میگیرد. آب اضافه هم مصرف نمیکند.» صدای شیر آب میآمد. سرم را تکان دادم. به یکدیگر نگاه کردیم و به آشپزخانه رفتیم. روی کابینت، ظرف نشستهای نبود. کنار جاظرفی را هم دیدم. همهی ظرفها تمیز و شسته، داخل سبد بودند. با تعجب به پدر نگاه کردیم. شیر آب را بست. دستهایش را خشک کرد. لبخندی زد وگفت: «اینبار نوبت من بود!» صورت پدرم را بوسیدم و رفتم تا با خیال راحت بخوابم. منبع: روایت نزدیک، خاطراتی از امام خمینیq، محمود محمدینسب و جمعی از نویسندگان، فرهنگسرای پایداری. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 93 |