پیام اسلام، جهانى است. «جان» افزا و «خرد« افروز.
چشمه زلالى است براى »جان«ها و شعله فروزندهاى براى »خرد«ها. تشنگى »جان«ها را در برهوت زندگى فرو مىنشاند و چشمه چشم »خرد«ها را مىفروزاند.
به هر اقلیمى که خیمه افرازد و مشعل افروزد، فوج فوج انسانهاى خسته از زندگى بى معنى، بى روح و گرفتار در ظلمات، به آن سراپرده روشن پناه مىآورند و »جان« و »روح« خسته و زخم خورده خود را از باتلاق و مُردابهاى عَفِن رهایى مىبخشند.
اسلام، دین رهایى است، نه با لشکر کشى و کشورگشایى، بلکه با نسیم دلاویزى که از کوى معارف ناب و انسان ساز و خردانگیز خود به کوى »جان«ها و »خرد«ها مىوزاند.
اسلام، دین فطرت است. چشمانِ زلال، بى غبار و پرفروغ فطرتها، زیبایى، شکوه و همخوانى آموزهها و احکام آن را با نیازها و خواستههاى خود مىبینند. از این روى، مشتاقانه و بىصبرانه به روى این آیین زلال، آغوش مىگشایند.
این گنجایى، ظرفیت و عنصر ذاتى و بى مانندى که اسلام از آن بهرهمند است، کار را براى ابلاغ دین و وزاندان نسیم رحمانى قرآن و نمودن و نمایاندن آیههاى روشن و روشنایى بخش قرآن، آسان کرده است. زیرا پیام رسان و ابلاغگر معارف دینى، با فطرتهاى همسو و همخوانِ با آموزههاى وَحیانى و »جان«هاى تشنه و شیفته و »خرد«هاى آماده شعلهور شدن، رو به روست. که اگر زلال اندیش باشد و داراى بینش باز و درک و فهم دقیق از هدف اصلى دین و روح و روان انسانها و ویژگیهاى آنان در اقالیم و سرزمینهاى گوناگون، مىتواند هرباره، بارو و شهربَندى را بگشاید و به سراپرده »جان«ها و »خرد«ها وارد شود و رایَتِ با شکوه حق را بیفرازد.
علامه فضلاللّه، چنین بود. براى انسان امروز، با هر فرهنگ و ملیتى، بر اساس آموزههاى ناب وَحیانى پیام داشت و برنامه براى بهروزى و سعادتمندى او. اندیشههاى بلند، روشن و صیقل خورده و آیینهوش او، مرز و اقلیم خاص نمىشناخت و نه وابستگى به این و آن دین و مذهب و مرام، بلکه چنان انسانى و به دور از فرقهگرایى بود که هر انسان زلال فطرتى را برگرد مشعل اندیشه خویش، به گردش درمىآورد.
علامه فضلاللّه، براى چگونگى گام گذاردن حوزههاى علمیه در عرصه جهانى و رو به رو شدن با انسانِ معاصر، مىتواند از هر جهت الگو و اسوه باشد و نشان راه.
مجله حوزه، در سلسله گفت و گوهاى خود با آیات و عالمان نامور، به سال 1367، گفت و گویى با آن عالم فرزانه ترتیب داد و در شماره 25، به محضر خوانندگان گرامى عرضه داشت که با استقبال فراوان اهل فضل و دانشوران و فرهیختگان رو به رو شد.
و نیز در پى فرصتى بود که گفت و گوى دیگرى با ایشان، با توجه به نیازهاى روز حوزههاى علمیه، سامان دهد و سخنان روشنگر آن عالم زمانشناس، بیدار و جهانى اندیش را به حوزویان تقدیم بدارد، تا این که در اوائل سال1389 از برادر گرامى جناب آقاى مجید مرادى، مترجم برجسته آثار ایشان درخواست کرد که گفتوگویى با حضرت علاّمه براى ویژهنامه »حوزههاى علمیه و جهان اسلام« که در دستور کار قرار دارد، سامان دهد.
متأسفانه این گفتوگو بهخاطر بیمارى و سپس رحلت مرحوم فضلاللّه، ممکن نگردید، امّا ایشان از تلاش باز نایستادند و با استفاده از گفتوگوهاى گوناگون علاّمه، که توسط برادر دانشور جناب آقاى سیدشفیق الموسوى، پیاده و تدوین شده بود و منابع دیگر و ترجمه و تنظیم آنها، این کار را به انجام رسانده و براى مجلّه ارسال کردند که سعىشان مشکور باد.
به امید دگرگونى ژرف و همه سویه در نگاهها ى حوزویان در روبهرو شدن با انسان معاصر. »حوزه«
در برابر چالشهاى متراکم کنونى که در جهان معاصر متوجه ماست و خطرهاى بزرگى که موجودیت ما را تهدید مىکند و مشکلاتى که ما را محاصره کرده است، نقش حوزههاى علمیه چیست؟
من در پاسخ این پرسش مىگویم که اگر حضرت حجت، عجل الله فرجه الشریف، اکنون در میان ما بود و امکانات تبلیغاتى، فرهنگى، سیاسى، اجتماعى و امنیتى داشت، چه مىکرد؟ آیا از عرصه کناره مىگرفت و از برابر چالشهاى فکرى بى تفاوت مىگذشت و یا وارد چالش و درگیرى و حرکت مىشد و فضاى مناسب براى حل مشکلات فراهم مىآورد؟
من معتقدم که مراجع و علما و حوزههاى علمیه، اگر قدرت در اختیار گرفتن فضاى سیاسى جهان را نداشته باشند؛ حداقل فرصتهاى مناسبى براى در اختیار گرفتن فضاى فرهنگى جهان دارند. ما اگر آداب و روش سیاسى را به خوبى ادا کنیم مىتوانیم جهان را در وضعیتى قرار دهیم که به لحاظ سیاسى حرمت ما را نگه دارد؛ به شرط آن که ما:
- به مسائل مختلف جهانى واکنش نشان دهیم؛
- نقشها را به درستى توزیع کنیم؛
- هر گروه از ما مسؤولیت خود را به خوبى ادا کند؛
- و همه فعالان دینى در درون حوزهها و روشنفکران فعال خارج از حوزههاى علمیه در برابر مسائل اسلام و مسلمانان احساس مسؤولیت کنند.
در چنین وضعى مىتوانیم کارهاى بزرگى را انجام دهیم. جهان، امروزه به روى اسلام گشوده شده است، ولى ما باید بدانیم که چگونه اسلام را به دنیا عرضه کنیم؛ بدانیم که چگونه باید اسلام را بفهمیم. ببینید! متفکران بزرگى مانند روژه گارودى که مارکسیست بوده به اسلام گردن نهادهاند و خود از نویسندگان اسلامى شدهاند. من مىگویم که اگر اسلام توانسته است خود را بر متفکرى مانند روژه گارودى تحمیل کند، چرا نتوانیم دیگران را به گردن نهادن بدان قانع کنیم؟
همه برادران خود را، از علماى اعلام و طلاب حوزهها و دیگر تحصیل کردهها، نصیحت مىکنم که با روح زمانه فکر کنید؛ زبان و شیوه عصر را به درستى فرا گیرید؛ مردم را درست درک کنید؛ جریان زندگى را درست درک کنید؛ خودتان را خوب بشناسید و اسلام را.
جهان امروز، بیش از زمان پیامبر(ص) به روى اسلام گشوده و منفتح است، زیرا بسیارى از مردم امروز، صاحب فکر شدهاند و دوست دارند با صاحب فکر مسلمان گفت و گو کنند و مشکلات فراوانى را که با آن رو به رویند در میان بگذارند.
از این رو، فکر نکنید که جهان پیچیده است و با ما مشکل دارد. مشکل ما این است که خودمان مشکل داریم و فکر مىکنیم مشکل از دیگران است. درست همان گونه که متنبى مىگفت:
اذا ساء فعل المرأ سائت ظنونه.
و صدق ما یعتاده من توهم
هنگامى که فعل کسى بد است، گمانهایش هم ناخوش است و توهماتى را که بدان عادت دارد تصدیق مىکند.
مشکل ما این است که ما راحت طلبیم و عاشق استراحت. اما مسأله این است که باید حرکت کرد. خدا در قرآن مبلغان را چنین معرفى مىکند:
»الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَ لاَ یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلآ اللَّهَ وَ کَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا«
1همان کسانى که پیامهاى خدا را ابلاغ مىکنند و از او مىترسند و از هیچ کس جز خدا بیم ندارند. و خدا براى حسابرسى کفایت مىکند.
»الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَنًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ × فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ یَمْسَسْهُمْ سُوَّء وَاتَّبَعُواْ رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ× إِنَّمَا ذَالِکُمُ الشَّیْطَنُ یُخَوِّفُ أَوْلِىَآءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ «
2همان کسانى که (برخى از) مردم به ایشان گفتند: مردمان براى (جنگ با) شما گرد آمدهاند پس، از آن بترسید.
بر ایمانشان افزود و گفتند: »خدا ما را بس است و نیکو حمایت گرى است.
پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، (از میدان نبرد) بازگشتند، در حالى که هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، و هم چنان خشنودى خدا را پیروى کردند، و خداوند داراى بخششى عظیم است.
در واقع، این شیطان است که دوستانش را مىترساند پس اگر مؤمناید از آنان مترسید و از من بترسید.
هر کس در مسیر دعوت به خدا و پرواى خدا داشتن و موعظه و جهاد براى خدا در دلتان هراس مىافکند، روش شیطانى دارد؛ زیرا خدا مىگوید: این شیطان است که در دل دوستانش هراس مىافکند. اما رسول اسلام کسى است که در شدیدترین لحظات که دشمنانش در بیرون غار بودند و میان او تنها چند وجب فاصله بود و همراهش هراسناک شده بود، به او گفت نترس که خدا با ماست:
»...إِذْ هُما فِى الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا«
3بنابراین باید امیدمان را به خدا بیشتر کنیم، باید به خدا بیشتر اعتماد داشته باشیم. باید با برنامهریزى و مطالعه وضع موجود حرکت کنیم. زمانى که ما بر اساس:
»أَشِدَّآءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیْنَهُمْ«
4بر کافران، سخت گیر (و) با همدیگر مهرباناند.
حرکت کردیم پیروز شدیم.
زمانى که یهود:
»بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدُ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّىذَ لِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمُ لآ یَعْقِلُونَ«
5جنگ میان خودشان سخت است. آنان را متحد مىپندارى ولى دلهاىشان پراکنده است، زیرا آنان مردمانىاند که نمىاندیشند.
اما گویا وضع دو طرف عوض شده است و آنان اشداء على المسلمین و رحماء بینهم؛ بر مسلمانان سخت گیر و با یکدیگر مهربان شدند و ما در میان خود به درگیرى شدید با هم مشغولیم و دلهاىمان پراکنده است. و از این رو سنت خدا تغییر نمىکند که پیروزى و شکست را تابع عمل در عرصه واقعیت کرده است و کار ما تجربه کردن است.
حوزههاى علمیه در سطح درون سازمانى و محیط داخلى و بویژه در سطح آموزشى و تربیتى چه وظیفهاى دارند؟
حوزههاى دینى باید عالم دینى بپرورند و عالم دینى کسى است که داراى آگاهىها و فرهنگ دینى نسبت به امورى است که با جریان دین در زندگى و انسان ارتباط دارد و این امور در خطوط تفصیلى قانون و اخلاق و ارزشها و مانند آن تجسم مىیابد. از این رو، عالم دینى باید به هر آن چه که با حرکت دین در واقعیت زندگى انسان ارتباط دارد اهتمام و توجه داشته باشد.
اما تخصصهاى دیگر مانند شیمى و فیزیک و هندسه و مانند آن علومى است که عالم دینى ادعاى احاطه در آنها را ندارد، بلکه طبیعت امانت مسؤولیتى که بر دوشش افکنده شده و این که مردم او را امین خود مىدانند، اقتضا مىکند که هیچ نظر اقتصادى اى را ابراز نکند، جز پس از رجوع به متخصصان اقتصاد و هیچ نظر سیاسىاى را - در صورتى که آگاهى سیاسى ندارد - ابراز نکند جز پس از رجوع به متخصصان سیاسى. از این رو، عالم دینى خود را انسانى نمىپندارد که همه تخصصها را دارد؛ بلکه او هم انسانى است که در حد و مرز آگاهى و تخصص علمى و فرهنگىاى که از آن برخوردار است، مىایستد.
از این رو مىگوییم که دین، علوم دیگر را حرمت نهاده است و هر انسانى باید در مرز شناخت و معرفت خویش بایستد و عالم دینى باید به تخصصى دیگران احترام بگذارد و در هر مسألهاى که به تخصصى و تجربهاش مربوط نمىشود، ابراز نظر نکند، جز پس از رجوع به متخصصان. او باید در صورتى که رجوع به دیگر متخصصان را الزام آور مىداند، به نظر آنان ملتزم باشد، زیرا فرایند رجوع به اهل خبره و تخصص فرایندى پویا و متحرک است.
حوزههاى علمیه و عالمان بزرگ و حماسه آفرین در پى ریزى تمدن بزرگ اسلامى نقش بنیادى و همه سویه داشتهاند. اکنون چه باید بکنند که در پى ریزى بناى تمدن جدید و نوشکوفایى اسلامى نقش بیافرینند و به درستى میدان دارى و پیشاهنگى کنند؟
ابزار مشارکت حوزهها در مسیر تمدن سازى، اجتهاد است. اما مشکلى که بر سر این راه وجود دارد این است که پردههایى آهنین، برگرد شیوه اجتهاد کشیده شده و خروج از آن را خروج بر اصول کلى و اساسى فهم شریعت وانموده است. حتى بسیارى از علماى روشن اندیش را مىبینیم که در اجتهاد خویش به ابزارهاى اجتهادى محدود و خصوصیت گرا پاى بندند که ریشه در تعمق فلسفىشان در علم اصول دارد و در اعماق دور و بى ارتباط با واقعیت و زندگى فرو مىروند و به بیراهه احتمالاتى کشیده مىشوند که در تمرین اصولىشان شاخ و بالهاى فراوانى براىشان مىسازد، بى آن که به نتیجه دندانگیرى در آن موضوع دست یافته باشند.
من خواستار بازنگرى در شیوه اجتهاد هستم؛ زیرا معتقدم که شیوه فهم نص قرآن و سنت، از شیوه فهم هر نص دیگر بشرى متفاوت نیست. مىبینیم که فرصتها و امکانات فهم نص تحول یافته و جهان دگرگون شده است. از این رو، فکر مىکنم مىتوان این ابزارهاى جدید را گرفت و مطالعه کرد. چه بسا چیزهاى جدید را بیابیم که به فهم جدید ما کمک کند.
در واقع، نمىتوان، ناتوانى کنونى موجود در تحول بخشى به فرایند اجتهاد را به افق فکرى و امکانات مجتهد نسبت داد. این ناتوانى به نظام آموزشى اى مرتبط است که بیش از هزار سال قدمت دارد. زیرا مدارس علوم دینى، هنوز علم نحو را به شیوه کوفیان و بصریان و کسایى و مانند آنها فرا مىگیرند. بلاغت و قواعد بلاغت همچنان محکوم به جرجانى و دوره جرجانى و یا برخى مواد دانشگاهىاى است که هنوز درست پرورده نشده است.
طلبه حوزههاى علمیه هنوز از روشهاى جدید آموزش زبان و بلاغت که بسیار پیشرفت داشته و گاه به نتایجى کاملاً متضاد با نتایج قدما دست یافته، بى بهره است. اساساً علم بلاغت جدید عربى، نسبت به بلاغت قدیم، تفاوتى اساسى دارد. علم بلاغت به مطالعه ابزارهاى زبانى بیان مىپردازد و مسأله فن بیان و شیوه شکلگیرى بیان و شیوه دریافت آن، نسبت به گذشته تفاوت یافته است، چندان که برخى آرایهها (محسنات) به پیرایهها (مقبحات) تبدیل شده است. براى مثال سجع از آرایههاى بدیع بود، ولى اکنون در حال تبدیل شدن به امرى زشت است و نشان از تکلف دارد و به حسن زیبایى شناختى و عنصر بلاغى زبان آسیب مىرساند.
در پرتو آن چه گفته شد، من به ضرورت گشودگى نظام آموزشى حوزوى به روى تجارب جدید در علم نحو و بلاغت توجه مىدهم و این که افق ذهنى طلاب به روى فرهنگ ادبیات بیانى که پایه شکلگیرى ذوق ادبى و هنرى است، گشوده شود. از این رهگذر انسان مىتواند با حس خود و به مدد قواعدى که در اختیار دارد، نص را بفهمد. علم اصول اگر چه توانسته است به رتبه بلندى از عمق و دقت دست یابد؛ اما بیش از آن که علمى باشد راهنماى انسان به سوى درک حکمى شرعى؛ به علمى فلسفى تبدیل شده است. از این رو، بعد عقلانى که مرزهاى جزئى دقیق را مىگذارد کار را بسیار سخت کرده و به فهم بشرى عرفى - عقلانى مجال تحرک نمىدهد. این امر میان درون مایه اندیشه اصولى و آفاق و دایرههاى حکم شرعى، شکاف افکنده و در زمینه فتوا مشکل اساسى پدید آورده است. این مشکل سبب شده تا بسیارى از فقها در احتیاطات فتوایى زیاده روى کنند و از ذهنیت خود جوش عرفى که مىتواند به شیوهاى طبیعى، نص را درک کند، دور شوند. پارهاى از آنان معتقدند، پیچیده بودن الفاظ، نشانه علم است. به گونهاى که اگر کسى نظریهاى اصولى را به زبانى قابل فهم و ساده بنویسد، آنان، روش او را علمى نمىدانند. آنان، عالمى را که فهمى عرفى - عقلائى از نص دارد، سطحى و غیر عمیق ارزیابى مىکنند. اما روش خود آنان در مطالعه نص، روشى هندسى است؛ یعنى به آفاق نص سرک نمىکشند و در داخل نص محدود مىشوند و به محاسبه سانتى مترى مىپردازند.
از این رو، ما معتقدیم که حرکتى تغییرگرا و تجدید گرا باید به راه افتد و بکوشد تا طلبه حوزه را از غرق شدن در قواعد و اندیشه و روش گذشته نجات بخشد. این البته به معناى تمرد بر کل گذشته نیست، بلکه مقصود این است که گذشتهاى را که محصول تجربه رجالى است که تحت تأثیر محیط و فرهنگ خاص خود بودهاند و دستاوردهاى فکرىشان پژواک محیطشان بوده است، جاودانه فرض نکنیم. حال و آینده ما مىتواند پذیراى آفاق و افکار جدید و متفاوت از گذشته باشد.
شاخصه اساسى شیعه پذیرش مرجعیت اهل بیت در سطح فکر و عاطفه دینى است. حوزههاى علمیه چگونه مىتوانند این مرجعیت را در نفوس پیروان اهل بیت تثبیت و تعمیق کنند؟
طبعا مرجعیت اهل بیت، زمان بردار نیست. تاریخ بشر لحظههایى را در اختیار دارد که ماضى و حال و آینده نمىشناسد. این لحظهها، لحظههاى حقیقتاند که عمر مشخصى ندارند و در همه زمانها و بستر حیات جریان دارند و تاریخ نمىشناسند. وقتى که به تاریخ اهل بیت رجوع مىکنیم ارزشهاى خود را در آن مجسم مىیابیم. در این تاریخ، احساس مىکنى روحى با تو به پرواز در مىآید. ما در این تاریخ خطى داریم که باید در مسیرش حرکت کنیم. ما در این تاریخ رسالت و رسول و امامان و الگوهاى زندهاى داریم. ما اهل بیت(ع) را داریم که خدا ناپاکى را از آنها زدوده است و تطهیرشان کرده است. داستان ما با اهل بیت، داستان تپش قلب و احساس نیست، داستان رسالت است؛ داستان انسانهایى است که تجسم تمام حقیقت بودهاند و پاکى و زلالى:
»انّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا«.
6خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان (پیامبر) بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.
زیرا در شخصیت آنان ناپاکى فکرى - یعنى باطل - و ناپاکى حرکتى - یعنى ظلم - وجود نداشته است. اندیشه انان هم پاک بوده و انحرافى در آن راه نداشته است. آنان نظر به خدا داشتهاند و کنار رفتن پردهها چیزى بر علمشان نمىافزوده:
»لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا«
این که امام على(ع) مىگوید:
»و هبنى یا الهى و سیّدى و مولاى و ربّى صبرت على عذابک فکیف اَصبر على فراقک و هبنى یا الهى صبرت على حرّنارک فکیف اصبر عن النّظر الى کرامتک«
7نشانه آن است که محور حیات او خدا بوده است و او در فضاى خدا مىزیست. دوستى او با پیامبر از سر قرابت نبوده است. او از زمان کودکىاش از زسالت تغذیه شد و پیامبر او را به گونهاى تربیت کرد که روح و حرکت و احساس و رفتارش را نسخهاى از رفتار خویش قرار داد و همه علم خود را بدو آموخت.
امام على(ع) خود را به خدا فروخته بود:
»و من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله«.
8و از میان مردم کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد، و خدا نسبت به (این) بندگان مهربان است.
ارزش اهل بیت به این است که از خودشان فراتر رفتند و فکر و احساس و حرکت و آرزوهاىشان را در خدمت رسالتشان در آوردند؛ به گونهاى که هر کدام از آنان قرآنى متحرک بودهاند و رسالتى مجسم و افقى گشوده به روى ارزشها.
بنابراین، ما نیازمند آنیم که آنان در وضع فعلىمان به دیدار ما بیایند و نه این که ما به گذشته برگردیم و آنان را در گذشته بنگریم. زیرا آنان تجسم و نماینده گذشته نیستند. وجودشان در گذشته قرار داشته است، ولى معناىشان راز حیات است. ما نیازمندیم که آنان به دیدار ما بیایند. سخنانشان به ملاقات ما بیایند. ارزشهاىشان به دیدار ما بیایند. وصایا و مواضعشان به دیدار ما بیایند، تا ما در خطشان حرکت کنیم. دوستى با آنان را باید از حالت عاطفى محض خارج کرد و به رسالت و مسؤولیت و موضع تبدیل کرد. وابستگى به آنان موضع است؛ اما دوست داشتنشان عاطفه است. طبیعى است که موضع باید در عاطفه دوام و پویایى یابد؛ اما باید از سطح عاطفه فراتر رود و به روى رسالت گشوده شود. راهش نیز گشودگى به روى کسانى است که حاملات رسالتاند.
ما در وضع کنونى چالشهاى فراوانى را پیش روى خود داریم و پرسشهاى بى شمارى را و با همه این تحولات، ناچار به درک بسیارى از مسائل هستیم. نمىخواهم بگویم:
»انّا وجدنا آبائنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون«.
9ما پدران خود را بر آیینى (و راهى) یافتهایم و ما از پى ایشان راهسپریم.
زیرا خدا چنین چیزى را براى ما و پشینیان ما نخواسته است. ممکن است ما به التزامات پدرانمان ملتزم باشیم، ولى بر اساس باور و اقناع خودمان. از این رو، ما باید در مرحله خود تنفس کنیم. خدا براى ما عقلى آفریده و از ما خواسته تا آن را ابزار فهم خود قرار دهیم و نخواسته آن را منجمد کنیم. بنابراین، طبیعى است که از تحرک عقل در مناقشه امور نهراسیم. زیرا هر چه که عقلمان بیشتر ما را تحریک کند، بیشتر حقیقت را درک خواهیم کرد و هر چه که عقل را منجمد کنیم نوآورىمان در زندگى کمتر خواهد شد.
در کشمکش میان سنت و مدرنیته به نظر حضرت عالى چه باید کرد که هم با ذوب شدن در مدرنیته هویت نابود نشود و هم سنت را به شکلى نفهمیم که به خرافه زدگى بینجامد؟
ما با گونهاى از سنت گرایى موافق هستیم که از عصرى اندیشى به دور نیست و در اوهام غوطه ور نمىشود. با سنت گرایىاى که از ریشه آغاز مىکند؛ از ریشههاى اندیشهاى که از آسمان امتداد مىیابد و به زمین الهام مىبخشد و به انسان، فراخى دل و ذهن و به حیات، تعالى. با سنت گرایىاى، که برخى مىکوشند، به غلط آن را بنیادگرایى بنامند؛ چرا که در غرب، بنیادگرایى مفهومى غیر انسانى دارد و تجربه بنیادگرایى در غرب، حذف دیگرى و به رسمیت نشناختن دیگرى را تعقیب مىکرده و خشونت را تنها ابزار تغییر مىدانسته است.
با عصرى بودن و عصرى اندیشى موافقیم و نه خودباختگى در برابر عصر. عصرى بودن این است که ژرفاى فکرى عصر خویش را مطالعه کنى و تجربهاى را که از سر گذرانده بازخوانى کنى. قرار نیست که در برابر عصر خویش فروبپاشیم و ساقط شویم، فقط به خاطر این که دیگران از ما پیشى گرفتند. ما باید حس معاصرت داشته باشیم. عصرى را که در آن به سر مىبریم ببوییم و به مطالعه آن بپردازیم. شاید با این همه امکاناتى که داریم توانستیم چیز جدیدى و فکر جدیدى به عصر خود افزودیم. باید زبان عصر را به درستى فراگیریم. از طریق تربیت نسلهاى جدید که باید توجه خود را به اندیشه و عقل و علم و حرکت و درنوردیدن قدرتمندانه مرزهاى معرفت معطوف کنند، شاید توانستیم یافتهاى جدید به عصر و زمانه ارائه کنیم.
نهرو در کتاب گوشههایى از تاریخ جهان مىگوید:
»تمدن اسلامى، مادر تمدنهاى جدید است، زیرا ریشه در روشى معرفتى علمى دارد. «
پیش از اسلام، روش معرفتى حاکم، روش تأملى شهودى بود، ولى تمدن اسلامى روش جدیدى آورد و آن روش تجربى بود. اگر بتوانیم میان تجربه و شهود، تعامل و تکامل برقرار کنیم، حیات بشرى به تحول جدیدى دست مىیابد، بى آن که اصالت انسانى و معنوىاش را از دست بدهد.
از همه طلاب مىخواهم که خرد خویش را توسعه دهند و بارور کنند. به عقول خود آزادى فکرى کامل بدهند. ما در شرق بسیار عقب ماندهایم. به ما گفتند یک نفر به جاى شما فکر مىکند و شما لازم نیست بفهمید و فقط »بله« بگویید.
من از موضع مسؤولیت و فهمى که از قرآن و سنت دارم، به همه طلاب و دانشجویان مىگویم در هر چه اندیشیدنى است، بحث و مناقشه کنید، دانش را از کسانى که امانتدار علم و اصالت علم و ژرفاى علم و تجربه هستند فرا بگیرید. زیرا بسیارى کسان خود را در جایگاه رهبرى علمى و فکرى قرار مىدهند که شایستگىاش را ندارند.
رسالت ما این است که از گشودهترین باب وارد عصر خویش شویم.
در برابر عصر خویش نیز فرو نپاشیم، تا تمدن و میراث خویش را به شیوهاى علمى و واقع بینانه به عصر خویش عرضه کنیم. زیرا بسیارى کسان از طریق وعظ و ارشاد و خطابه، خود، میراث اسلامى را به شکل خرافى و عقب مانده و جهالتآمیز ارائه مىکنند. آنان این میراث را نشناختهاند و از این رو خرافات تبدیل به مقدسات شده است. خرافات در میان ما شیوع یافته است. انحراف فکرى تبدیل به صراط مستقیم شده است.
در وضعى دشوار قرار داریم. من مىترسم که این نسل به دست نادانان و پس ماندهها و خرافهسازان بیفتد و در سیاهچالهاى تنگ و تاریک گرفتار آید. عصر ما این خرافهباورى را بر نمىتابد. باید با هر اندیشه خرافى عقب ماندهاى مبارزه کنید. باید از اهل الذکر که داراى علم و فرهیختگى و معرفتاند بپرسید. زیرا متاسفانه بسیارى از جاهلان، اکنون تعلیم دین و فرهنگ و علوم را به مردم عهده دار شدهاند.