تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,467 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,414 |
قصههای قدیمی | ||
پوپک | ||
مقاله 19، دوره 26، مرداد (301)، مرداد 1398، صفحه 41-41 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2019.67809 | ||
تاریخ دریافت: 16 آذر 1398، تاریخ پذیرش: 16 آذر 1398 | ||
اصل مقاله | ||
علی مهر عیادت ناشنوا مرد ناشنوایی خواست به عیادت همسایهی بیمار خود برود. پیش خود گفت: «من سخنان او را نمیشنوم؛ بنابراین وقتی به نزد او بروم، ابتدا میپرسم حالت چهطور است؟ لابد میگوید: «خوبم.» پس در جواب میگویم: «خدا را شکر!» باز میپرسم: «چه خوردهای؟» او میگوید: «سوپ.» پس من میگویم: «نوشجانت.» اینبار میپرسم: «پزشکت کیست؟» میگوید: «فلانی.» میگویم: «او خوشقدم است؛ وقتی او بیاید کارت درست میشود.» آنگاه به دیدار همسایهی بیمار رفت. ابتدا پرسید: «حالت چهطور است؟» بیمار از شدت درد پاسخ داد: «مُردَم.» ناشنوا گفت: «خدا را شکر!» همسایه ناراحت شد. با خود گفت: «چه جای شکر است؟» ناشنوا پرسید: «چه خوردهای؟» بیمار با دلخوری گفت: «زهر.» ناشنوا گفت: «نوشجانت!» و اینبار پرسید: «پزشکت کیست؟» بیمار با ناراحتی پاسخ داد: «عزرائیل.» ناشنوا لبخندی زد و گفت: «قدمش بر تو مبارک باشد! با آمدن او کارت تمام میشود.» ناگهان صدای نالهی بیمار بلند شد. نابینای چراغ به دست نابینایی در شبی تاریک، چراغی در دست و کوزه بر دوش گرفته بود و در کوچهای میرفت. شخص فضولی او را دید و گفت: «ای نادان! روز و شب پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی برای چشمهای تو فرقی نمیکند. پس فایدهی این چراغ چیست؟» نابینا خندید و پاسخ داد: «این چراغ را برای خودم دست نگرفتم، بلکه برای افراد احمقی مثل تو دست گرفتم تا به من پهلو نزنند و کوزهام را نشکنند.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 79 |