
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,296 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,548 |
یک قصه یک حدیث | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 8، دوره 30، مرداد (353)، مرداد 1398، صفحه 14-14 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2019.67932 | ||
تاریخ دریافت: 24 آذر 1398، تاریخ پذیرش: 24 آذر 1398 | ||
اصل مقاله | ||
آینه فاطمه نفری بابا دوباره داشت غر میزد. مامان لم داده بود روی کاناپه و داشت پست جدید میگذاشت توی اینستاگرام. بابا تلویزیون را خاموش کرد و گفت: «من دیگه بیشتر از این نمیتونم، دیگه وقتشه که بره. نظر تو چیه زری؟» مامان بدون اینکه نگاهش را از صفحهی موبایلش بگیرد، گفت: «من نمیدونم! هر کاری خودت میدونی بکن! مسئولیت پدرت با خودته. من به حد کافی، سر کار و خونه، درگیری دارم! بیشتر از این نمیتونم ذهنم رو درگیر کنم!» بابا صدایش را آورد پایین و نگاهی انداخت به در اتاق آقاجان. ـ من دیگه کم آوردم! از کار و زندگی افتادم! اونجا هم خودش راحته، هم ما. به خصوص حالا که آلزایمر هم گرفته! مامان شانهاش را بالا انداخت. * آقای رضایی که صدایم کرد، بلند شدم و ایستادم. گفت: «خوب مهیار تو برامون بگو که برنامهات برای آینده چیه و میخوای چهکاره بشی؟» گفتم: «راستش من دوست دارم برم خارج. مثل عمهام اونجا ادامهی تحصیل بدم و همونجا هم کار کنم و زندگی کنم.» بچهها هو کشیدند: «بابا با کلاس! فهمیدیم که عمهات خارج زندگی میکنه...» آقای رضایی بچهها را ساکت کرد و نگاهم کرد. ـ دلت برای کشورمون تنگ نمیشه؟ یا پدر و مادرت؟ اونها چی میشن؟ دستی به موهایم کشیدم و گفتم: «اونها که وقتی پیر بشن میرن خانهی سالمندان، من هم میرم به زندگی خودم میرسم دیگه.» همهی بچهها زدند زیر خنده. آقای رضایی؛ اما نخندید، سرش را انداخت پایین و به فکر فرو رفت. قال امیرالمؤمنین(ع): «برّالوالدین اکبرُ فریضه؛ بزرگترین و مهمترین تکلیف الهی نیکی به پدر و مادر است.» (میزان الحکمه، ج10، ص709) | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 95 |