درآمد
تکفیر، در طول تاریخ بیشتر بدون هیچ معیار و ضابطهاى از سوى گروهى علیه گروه دیگر و یا از سوى حاکمان و وابستگان و جیرهخواران دستگاههاى ضد مردمى و استبدادى علیه شخص، اشخاص و فرقهها و گروههایى به کار مىرفته است.
کسانى، بر اثر تعصبات کور گروهى و برداشتهاى غلط، دیگران را متهم به خروج از دین کرده و در پى آن، خون، مال و ناموس آنان را حلال شمردهاند. به کاربردن و بهرهگیرى گروهها، فرقههاى مذهبى و حکومتهاى ستمپیشه و غیرمردمى، از این واژه، با بار معنایى ویژهاى که دارد، درگیریها، اختلافها و کشتارهاى بسیارى را در پى داشته و جامعه اسلامى و امت اسلامى را با دشواریهاى گوناگون رو به رو کرده است.
در ادوار گوناگون تاریخ، این پدیده زشت، به دست بدسیرتان، در جاى جاى جهان اسلام خود را نموده و چهره بس کریه و اشمئزازآورى از آن فراروى جهانیان به نمایش گذارده است.
امروزه نیز، استعمارگران با ورود به دایره هراسانگیز تکفیریان به آنان جهت مىدهند تا ناى منادیان حق را با دشنه تکفیر ببرند و بر پیکر امت اسلامى ضربه بزنند و آن را از حرکت، پویایى و ستمستیزى بازدارند.
این تکفیرها و سپس حرکتهاى سفاکانه تکفیرگران است که زمینه را براى دشمنان دین اسلام فراهم مىآورد، تا دین اسلام را دین خشونت بنمایاند.
صحنههاى خشن، دلخراش و هراسانگیزى که تکفیریان از کشتار هم کیشان خود و مسلمانان به نمایش گذاشته و مىگذارند، خواسته و آرزوى استعمارگران و دشمنان کینهتوز اسلام و آنان که در فکر ریشهکنسازى اسلام و اسلامیان هستند، به خوبى برآورده مىسازد.
اینان چنان فضا را علیه اسلام و اسلامیان آماده ساختند که دشمنان کینهتوز، جرأت یافتند که علیه رسول اعظم، کارهاى خباثتآلودى انجام و با کاریکاتور به ساخت آن نیّر اعظم توهین روا بدارند.
این که تکفیر اینسان گسترش یافته، از واهمه و هراسى است که استکبار جهانى از خیزش بزرگ اسلامىدارد.
استقبال جهانیان از اسلام، استکبار را میدان کشیده تا از جهل و تعصبات کور و روحیه خشن و وحشى فرقههایى بهره بگیرد و با حربه تکفیر، کار جهان اسلام را به سود خود یکسره کند.
تکفیر در لغت
تکفیر بر وزن تفعیل، از ماده کفر است و کفر مصدر به معنى پوشش و پوشیدن. وقتى گفته مىشود: »کفر الشىء« یعنى آن را پوشید و پنهان کرد و »کفر اللیل الاشیاء« یعنى شبچیزها را از دیدهها پوشاند.
پس تکفیر، یعنى نسبت انکار حق و حقایق به کسى دادن و او را به پنهان کارى متهم نمودن است.
در مفردات راغب آمده است:
»کفر، در لغت به معناى پوشیدن چیزى است و شب را که کافر مىگویند به جهت این است که اشخاص را مىپوشاند. این لفظ از آن جهت به کشاورز اطلاق مىگردد که بذر را در زمین پنهان مىکند... . کفرِ نعمت و کفران آن، پنهان کردن آن، با ترک اداى شکر آن است و بزرگترین کفر، انکار وحدانیت خدا، یا شریعت، یا نبوت است. کفران در انکار نعمت، بیشتر به کار مىرود و کفر در انکار دین و کُفور در هر دو مورد به کار مىرود... . کافر به طور مطلق و متعارف درباره کسى به کار برده مىشود که منکر وحدانیت خدا، یا رسالت، یا شریعت و یا هر سه آنها باشد«.
1تکفیر، به معنى پوشاندن است. وقتى گفته مىشود »تکفر فى السلاح« یعنى خود را سلاح پوش کرد.2 و در این جا کسى را که به کفر نسبت بدهند، مىگویند او را تکفیر کردند.
تکفیر در اصطلاح
تکفیر در فقه، دست کم در چهار مورد به کار مىرود که دو مورد آن، بیشتر جنبه فقهى دارد و در مورد دیگر جنبه کلامى نیز دارد.
1. تکفیر در برابر ارسال است؛ یعنى در هنگام نماز، دست را روى دست نهان که اکثر مذاهب اهل سنت آن را در نماز مستحب مىدانند و شیعه آن را جایز نمىشمرد.
3»تکفیر آن است که انسان براى دیگرى تواضع و خضوع کند و خم شود و سرش را پایین بیندازد، نزدیک رکوع باشد... . گفته شده تکفیر آن است که دستش، یا دو دستش را بر سینه نهد... پس احترام بگذارد، آن گونه که عبد به آقاى خود احترام مىگذارد و آنگونه که کشاورزان مجوس به دهقانها احترام مىگذاشتند، دستشان را بر هم مىنهادند و خضوع مىکردند و اطاعت مىنمودند.«
4 از این روى، شیعه معتقد است تکفیر یا تکتف در نماز برگرفته از مجوس است و از نظر شرع درست نیست.
25. تکفیر یعنى کفاره دادن. به کفاراتى که بابت برخى خطاهاى عبادى پرداخت مىشود، تکفیر مىگویند.
»سُمیّت الکفارات، کفارات، لأنّها تکفّر الذنوب اى تَسْتُرها.«
6کفارات را به آن جهت کفاره گویند که گناهان را مىپوشانند.
3. تکفیر در برابر احباط است؛ یعنى برخى کارهاى خوب باعث مىشوند که گناهان شخص، زدوده و مورد بخشش قرار گیرند.7 پاره گناهان باعث مىشوند که کارهاى خوب او بىاجرا، تباه و باطل شوند.8 در تاج العروس آمده است:
»التکفیر ستر الذنب و تغطیته و قوله تعالى »لکَفَّرْنا عَنْهُمْ سَیئاتِهم9« اى سترناها حتى تصیر کأن لم تکن.«
10تکفیر به معناى پوشیدن گناه و پوشش آن است و سخن خداوند که مىفرماید »هر آینه گناهان آنان را مىپوشانیم« یعنى آنها را مىپوشانیم که گویا نبوده است.
4. تکفیر یعنى دیگرى را به کفر نسبت دادن، چنانچه کسى مسلمانى را کافر بداند، گویند او را تکفیر کرده است در تعریف آن گفتهاند:
التکفیر هو نسبة أحد من أهل القبله الى الفکر«
11تکفیر نسبت دادن یکى از اهل قبله به کفر.
برابر شرایطى خاص و توسط دادگاههاى صالحه افراد مسلمان تکفیر مىشوند و از برخى حقوق اسلامى محروم مىشوند. در اصل این کار جنبه شرعى دارد و براى پاسدارى از اصول اسلامى و کارى در جهت حفظ اصول و ضوابط دینى است. اما همین اصل که اگر درست به کار برده مىشد، راهگشا بود و موجب نگهدارى کیان دین از گزندهاى بدخواهان، در طول تاریخ اسلام، از سوى حکومتگران، کسان و گروههایى براى بیرون راندن کسان و گروههاى مخالف به کاربرده شده است. و امروزه نیز، بى محابا از این اصل، استفاده مىشود و در کاربرد آن هیچ معیار و ضابطهاى را رعایت نمىشود و بىرحمانه با حکم تکفیر، بسیارى از اهل قبله، قتل عام مىشوند.
تفاوت تکفیر و ارتداد
تکفیر و ارتداد در مواردى، مشترکاند. اما مهمترین تفاوت آن دو، در این است که در ارتداد، شخص مرتد، از اعتقاد و باورى که به اسلام داشته، برگشته و آن را ابراز مىکند؛ اما در تکفیر خود شخص تکفیر شده، بیشتر اصول و ارکان اسلام را قبول دارد، ولى دیگران وى را متهم به نقض اسلام یا برخى از اصول آن مىنمایند و این نقض را به او نسبت مىدهند.
پیشینه تکفیر
تکفیر در میان پیروان ادیان گذشته وجود داشته است. در مسیحیت، جریان تکفیر روند گسترده و خطرناکى را طى کرده است. دادگاههاى تفتیش عقاید که در قرون وسطى از سوى کلیسا تشکیل مىشد، براى اثبات ایمان و یا کفر افراد بود و به نظر مىرسد که تشکیل آن براى تفتیش از عقاید مسلمانانى بود که در اسپانیا، یا اندلس سابق باقى مانده بودند و نیز کسانى که نظر نو و جدیدى در مسائل علمى ارائه مىدادند. اینان از سوى کلیسا تکفیر و کشته مىشدند، مگر این که از نظر خود برگشته و توبه مىکردند.
12بر خلاف مسیحیت که نسبت کفر از سوى متولیان امور مذهبى به افراد داده مىشد، در اسلام اولین تکفیرکنندگان و بیشترین آنان، فاسقان و مخبران غیرصادق بودند. در طول تاریخ اسلام، تکفیر افراد، بیشتر از سوى حکومتهاى فاسد، کلید خورده است. اینها مخالفان خویش را متهم به کفر مىکردند. تا این که جریان روند فرقهاى پیدا کرد و هر گروه و فرقهاى، مخالفان خود را به کفر متهم کرده و جان و مال و ناموس آنان را حلال شمردند.
سابقه تکفیر به صدر اسلام باز مىگردد. اولین مورد در زمان رسول خدا بود که ولیدبن عقبه، بنى المصطلق را به کفر و ارتداد متهم کرد و آیه شریفه »ان جائکم فاسق بنبأ فتبیّنوا« در تکذیب وى نازل شد.
تعبیر به کفر، در برخى روایات تفسیر آیه آمده است.
13خالد بن ولید نیز مردم قبیله بنى جذیمه را متهم به بازگشت از اسلام نمود.
14و دومین آن مربوط به حاطببن ابىبلتعه مىشود. همو که نامهاى را به زنى داده بود که براى کافران قریش ببرد و آنان را از نقشه رسول خدا آگاه سازد که خداوند رسول خویش را از آن آگاه کرد. حاطب، وقتى که دستگیر شد، عمر بن خطاب، او را تکفیر کرد و خواست گردن وى را بزند که پیامبر(ص) عمر را از این کار بازداشت و حاطب را به خاطر حضورش در جنگ بدر، بخشید.
15اما مشهورترین مورد تکفیر به دوران خلافت على امیرالمؤمنین(ع) مىرسد که خوارج کور دل، نابخردانه و از روى بىبصیرتى به آن دامن زدند. اینان حضرت امیرالمؤمنین(ع) را تکفیر کردند.
حاکمان بنى امیه نیز از جمله کسانى بودند که مخالفان خود را تکفیر کرده و آنان را به این اتهام از بین مىبردند. زمانى که خواستند حجر بن عدى و یارانش را بکشند، زیاد بن ابیه از دیگران گواهى گرفت که وى به کفر گراییده است. در بخشى از نامه قاضى کوفه چنین آمده بود:
»اشهد انّ حجر بن عدى قد کفر کفرة اصلع [صلعیاء]«
گواهى مىدهم که حجر بن عدى کفر ورزیده است، بمانند کفر »اصلع« یا کفر آشکار و شنیع.
عبدالرحمان بن جندب گوید: منظور از اصلع، على بن ابىطالب است یعنى حجر مانند على کافر شده است.
16بنابراین قول، در این جمله هم امام على و هم حجر تکفیر مىشوند.
در جریان واقعه کربلا نیز زمانى که سرهاى شهداء را ابن محفز نزد یزید مىبرد چنین مىگوید:
»اى امیرالمؤمنین براى تو ما سرهاى این کافران لئیم را آوردهایم.«
17در نامه عبدالملک مروان به حجاج، آمده است:
»من اقرّ بالکفر فخلّ سبیله«
هرکس اقرار به کفر کرد او را رها کن.
این اثیر در نهایه در معناى این جمله مىنویسد:
»یعنى کسى که اقرار به کفر مخالفان بنى مروان کرد و علیه آنان بود، او را رها کن«.
معناى این سخن این است که دستگاه خلافت اموى تمام مخالفان خود را کافر مىشمرد و همه آنها را تکفیر کرده است.
این روش ناپسند در طول تاریخ ادامه داشته به گونهاى که کمتر شخصیت مصلح و دردمند و با فضیلتى را مىیابید که از این جام تلخ جرعهاى ننوشیده باشد به گفته استاد مرتضى مطهرى:
»وقتى که على(ع) تکفیر بشود، تکلیف دیگران روشن است. بوعلى سینا، خواجه نصیرالدین طوسى، صدر المتألهین شیرازى، فیض کاشانى، سید جمال الدین اسدآبادى و اخیراً محمد اقبال پاکستانى از کسانى هستند که از این جام جرعهاى به کامشان ریخته شده است. «
18در تاریخ اسلام تکفیرهاى فراوانى رخ داده که پارهاى برخاسته از اختلافهاى عقیدتى و مباحث کلامى و فلسفى بوده، مانند حادث و قدیم بودن قرآن و... و پارهاى برخاسته از اختلافهاى فرقهاى که تاکنون ضربههاى زیادى به مسلمانان وارد ساخته است.
به سال 407 هجرى در تمام شهرهاى آفریقا، شیعیان را به اتهام سبّ ابوبکر و عمر کشتند و آنها را به آتش کشیدند و اموال آنها را غارت کردند:
»و فى هذه السنة قتلت الشیعه فى جمیع بلاد إفریقیا و جعل سبب ذلک اتهامهم بسبّ الشیخین.«
19به سال 554 هجرى بین پیروان مذهب حنفیه و شافعیه در نیشابور اختلاف شدیدى پدید آمد، به گونهاى که بازار و مدارس شافعیه را آتش زده و بسیارى از آنان را کشتند و شافعیان هم، پس از پیروزى بر حنفیان، در انتقام شدّت به خرج دادند:
»و یعظم الأ مروا الخلاف بین الحنفیة و الشافعیة فى نیشابور و تفح فتنة مبعثها التعصب المذهبى، فتحرق الاسواق و المدارس، یکثر القتل فى الشافعیة فینتصرون بعد ذلک على الحنفیة، و یسرفون فى أخذ الثأر منهم و ذلک فى سنة 554 ه.«
20در اصفهان، به سال 716 ه، بین این دو نزاع برخاسته و بسیارى کشته شدند و خانهها و بازارها به آتش کشیده شد:
»و کثر القتل و حرق المساکن و الاسواق فى اصبهان«
در دمشق، پیروان مذاهب اهل سنت، ابن تیمیه و طرفدارانش را از حنابله تکفیر کردند و مال و خون آنان را حلال شمردند و در برابر، این حاتم حنبلى مىگفت: هر کسى که حنبلى نباشد مسلمانان نیست، در نتیجه وى تمام مسلمانان را تکفیر مىکرد.
»و تجتمع بقیة المذاهب على الحنابله غضباً على أعمال ابن تیمیه و نودى فى دمشق و غیرها: من کان على دین ابن تیمیه حلّ ماله و دمه بمعنى انهم کفرة یعاملون معاملة الکافرین. على أن الشیخ ابن حاتم الحنبلى یقول: »من لم یکن حنبلیاً فلیس بمسلم فهو یکفر جمیع المسلمین، و عکسه الشیخ ابوبکر المقرى الواعظ فى جوامع بغداد ذهب الى تکفیر الحنابله أجمع.«
21با تشکیل دولت صفویه در ایران، تعصبات مذهبى بین شیعه و اهل سنت به اوج خود رسید.
22برخى از عالمان نیز در این موضوع صحنهگردانى کرده و به آتش اختلافها دمیدند و کتابهایى در تکفیر مخالفان نگاشتند. چنانچه عالمى از علماى اهل سنت دولت عثمانى، کتابى در تکفیر صفویه با عنوان »الاحکام الدینیه فى تکفیر قزلباش« نگاشت و پس از تکفیر، فتواى قتل عام شیعیان را صادر کرد. این کتاب در دوره شاه طهماسب نگاشته شده و نسبتهاى ناروایى به شیعه داده است.
23شمارى از علماى شیعه زیدى نیز، به بررسى منطقى تکفیر و تفسق پرداختند. ابوالقاسم بستى کتابى با عنوان »البحث عن ادلة التکفیر و التفسیق« نگاشت که به تازگى منتشر شده است.24 و گروهى نیز در رد این اندیشه، کتاب نوشتند، مانند کتاب »تکفیر اهل قبله«25 که مسلمانان را به وحدت و هماهنگى دعوت نمودند.
در قرنهاى اخیر که استعمار بر کشورهاى اسلامى چیره شد و صهیونیست نفوذ خود را در مناطق اسلامى گسترش داد، پدیدآورى اختلاف و درگیرى، از هدفها و برنامههاى راهبردى آنها بوده که در برهههاى گوناگون به نقشههاى شوم خود جامه عمل پوشاندهاند با ظهور انقلاب اسلامى و تشیع در سطح جهان، آنان این اندیشه ناب را هدف قرار دادند و از گروههاى استعمار ساخته وابسته به استکبار جهانى، علیه شیعه و اسلام ناب به بهرهگیرى پرداختند. از جمله سلفىها را، که ناسازگارى سرسختانه با شیعه و اندیشههاى ناب آن داشتند، به میدان رویارویى با شیعه کشاندند و از جمود فکرى و تکفیرهاى ناروا، غیرمنطقى، جاهلانه و غرضورزانه این گروه علیه شیعه، بهرههاى فراوان برد.
سلفىها، هر فکرى را که مخالف با پندارهاى واهى خود انگاشته و مىانگارند، با تکفیر طردکرده و مىکنند. و همیشه از موج گرایش به اسلام در جهت تخریب آن سود بردهاند. اینها، بافضاسازى و به کارگیرى افراد نادان به نام عالم، در قالب سخنرانى، نگارش کتاب و مقاله، با نسبت اندیشههاى نادرست به مخالفان خود، از شکلگیرى وحدت و انسجام مسلمین، جلو گرفته و به نبرد مبارزان و مجاهدان حقیقتجو و تشنه اسلام، کمر بستهاند.
سلفىگرى را پیروان و هواخواهان محمد عبدالوهاب مطرح کردند. و گروهى در آغاز آن را اندیشهاى اصلاحى مىپنداشتند و حتى احمد امین، در »زعماء الاصلاح« محمد عبدالوهاب را جزو مصلحان معرفى کرده و رشید رضا نیز با این نگاه به این تفکر منحط نگریسته است.
در بازشناخت جریان تکفیر در جهان اسلام، بایسته است که اشاره شود به حلقه تکفیرى که در گرداگرد مصطفى شکرى شکل گرفت.
این گروه در جهان عرب و در مصر جنبشى را پدید آوردند که با عکس العمل شدید شمارى از علماى عرب روبه رو شد. این گروه بر این باور بودند که جامعه مصر و جامعه مسلمین، جامعه جاهلى است و حاکمان آن غیر اسلامى. از این روى، جوانان پیرو خود را توصیه مىکرد که استخدام نشوند و در خدمت دولت درنیایند و و براى برآوردن نیاز زندگى و نیاز مالى تشکیلات خود به کشورهاى خلیج فارس مهاجرت کنند و توصیه به ازدواج درون گروهى داشت و ازدواج اعضاى گروه با یکدیگر، به دستور شکرى انجام مىگرفت. این گروه، از سوى مخالفان خود عنوان گروه »التکفیر و الهجره« نام گرفت و اندیشههاى آنان مورد نقد علماى بلاد اسلامى قرار گرفت و از آن جا که این گروه، جامعه را جاهلى مىدانست و حکومتها و حاکمان را به رسمیت نمىشناخت، و به تکفیر آنها پرداخت، کتابهاى زیادى در نقد آن و تحدید تکفیر نوشته شد.26 و نقدکنندگان اندیشه تکفیر را تفکرى که ریشه در خوارج دارد، معرفى کردند.
موضوع آن قدر مهم بود که ناصر البانى محدث و ناقد مشهور اهل سنت، کتابى با عنوان »فتنة التکفیر« منتشر کرد. چاپ این کتاب با تقرظ بن باز و عثیمین، دو مفتى دیار حجاز همراه گردید.
ناصر البانى، در نقد گروه شکرى مىنویسد:
»تکفیر العصاة هو منهج الخوارج قدیماً و من سار على طریقتهم و قد تقلده بعض الجماعات الیوم و من ذلک جماعة الیوم و من ذلک جماعة »التکفیر و الهجرة« و هى نموذخ للخوارج فى العصر الحدیث و قد کفر و الحکام و الاشخاص و المجتمعات المسلمة«
27تکفیر عاصیان، راه خوارج در گذشته بود و روش کسانى که به راه آنها مىروند و برخى گروهها امروز از آنان پیروى مىکنند که از جمله آنها، گروه »تکفیر و هجرت« است که نمونهاى از خوارج در عصر جدیدند. آنها حاکمان، اشخاص و جامعههاى اسلامى را تکفیر کردند.
آن چه باعث خشم این گروه از عالمان شد، این بود که آنان علما را نوکران حکمرانان و »طوطیان سخنگوى«28 آنان مىدانستند و حکومتها را جاهلى مىشمردند.
ما در این جا در صدد تأیید گروه شکرى و یا بررسى و تحلیل اندیشههاى نادرست آنها نیستیم؛ بلکه در صدد بیان جریان تکفیر در جهان اسلام هستیم و پیامدهاى ناگوارى که جریان تکفیر در ادوار گوناگون براى جامعه اسلامى داشته است.
و این جریان، پس از 11 سپتامبر، ظهور و بروز خطرناکى یافت. القاعده و طالبان دوباره شعلههاى تکفیر را افروختند و بخش بزرگى از جهان اسلام را در جهنم سوزان افکار متحجرانه، کژ و واهى خود فروافکندند. از این روى لازم است به انگیزهها و موجبات تکفیر پرداخته شود و از عوامل بازدارنده و کاهش دهنده و جلوگیرنده این جریان سخن به میان آید تا زمینه وحدت و انسجام اسلامى فراهم آید.
موجبات تکفیر و انگیزههاى آن
آن چه درباره پیشینه تکفیر ذکر شد به دست مىآید که تکفیر در میان پیروان ادیان، وجود داشته و در اسلام هم، از سوى کسان و گروههایى در برههها و ادوار گوناگون، براى پیشبرد اهدافى خاص و گاه براى جامه عمل پوشاندن به کینهها و نفرتها و... به آن دامن زده شده است. در یک جمعبندى مىتوان انگیزههاى تکفیر با بدین شرح بیان کرد:
1. کینه: گاه این بیمارى و رذیلت اخلاقى که شمارى گرفتارش بودهاند، گرفتاریهاى بزرگ و جبرانناپذیرى براى جامعه دینى و اسلامى پدید آورده است. کسانى با کینههاى جاهلى، در رأس کارى قرار گرفتند و از جایگاه خود بهره نادرست بردند و به تکفیر گروهى از مسلمانان پرداختند و زمینهها را براى اختلافهاى عمیق و از هم گسستن صف واحد مسلمانان فراهم ساختند که از جمله این را در کارنامه ولید بن عقبه مىتوان دید.
2. کژ فهمى و کژ فکرى: این پدیده در هرکس و گروه که مجال بروز و ظهور یافته، بسیار خسران بار ویرانگر بوده است. کژ فهمى، کژفکرى و برداشتهاى جاهلانه و غیراصولى از آموزههاى دینى، پیامدهاى ناگوارى را در پى داشته که ویرانگرترین آن »تکفیر« بوده که قربانى چون على بن ابى طالب داشته است.29ناب اندیشترین و تراز و شاقول اسلام محمدى که به تیغ کژاندیشى کژاندیشان گرفتار آمد. خوارج براثر بدفهمى، به روى امام متقیان، تیغ تکفیر کشیدند و آن فاجعه هولانگیز را آفریدند.
3. تعصب: پافشارى بیش از حد و غیرمنطقى و نابخردانه و بىبرهان بر پارهاى از یافتهها و باورهاى خود و حق انگارى آنها و غلط و ناحق پندارى هرنگاه و برداشت و یافته و فکرى غیر از آن.
4. اختلافهاى کلامى و فلسفى، مانند آن چه بین اشاعره، معتزله پیش آمد و تکفیرهایى دامن گیر هر دو گروه شد و نیز اختلافهایى که در میان پیروان فرق اسلامى، بر سر مقولهها و مسائلى چون: وحدت وجود، حدوث و قدم قرآن، جبر و اختیار و... دهان گشود و سرباز کرد و بسیارى از مردمان را به کام خود کشید.
5. اختلافهاى فقهى: مانند درگیریهاى شافعیه و حنابله و حنفیه و....
6. فتنهگرى حکومتها: حکومتهاى جائر که بقاى خویش را در اختلاف مردم و گروههاى مذهبى مىدیدند، به اختلافهاى مذهبى، از هر زاویه ممکن دامن مىزدند و براى هرچه شعلهورتر کردن اختلافها، به »تکفیر« چنگ مىزدند و با برنامهریزیهاى خائنانه، بنیان سوز و شوم، براى از میان برداشتن مخالفان خوأ، به گونهاى اختلافها را سمت و سومى مىدادند، که تکفیر زمینه بروز و ظهور بیابد.
بنى امیه و بسیار از حکومتهاى استبدادى و جائر این روش و رویه در طول حکومت نکبت آلود خود پى گرفتند و شمارى از مخالفان خود را با حربه تکفیر سر به نیست کردند. رژیم پهلوى نیز در رویارویى با مخالفان، به همین راه نکبتآلود روى آورد و از جمله براى از پاى درآوردن و از عرصه بیرون راندن مصلح و بیدارگر بزرگ این روزگاران، امام خمینى، به ایادى خود ستور داد با حربه تکفیر به مصاف وى بروند:
»به کلیه وعاظ باید ابلاغ شود که موظفاند بر روى منابر، به صورت غیرمستقیم و بدون این که نام خمینى را ببرند، اعمال او و همدستانش را مورد تقبیح و تکفیر شدید قرار دهند.«
830. دشمنان اسلام: نباید از این امر غافل شد که بیشتر تکفیرها، ریشه در جبهه دشمنان اسلام دارد. این دشمنان اسلام هستند که با برنامهریزى و به کاربستن روشهاى گوناگون، شعلههاى تکفیر را افروزند؛ زیرا که آن را برندهترین سلاح در فروپاشى جامعه اسلامى مىدانند. جامعهاى که به هیچ روى سلامت، شکوفایى، پیشرفت و ماندگارى آن را برنمىتابند.
حال که با برشمارى پارهاى از انگیزهها و موجبات تکفیرهاى روى داده در ادوار گوناگون در جهان اسلام، به دست آمد و روشن شد که تکفیر ریشه در چه جاهایى دارد، باید هشیارانه با ریشههاى آن در افتاد و نگذاشت زمینه رشد بیابند و جامعه اسلامى را در تاریکى و سیطره تکفیر فرو برند. و این مهم را مىتوان راههاى گوناگون، برآورده ساخت و از جمله زمینههاى وحدت و هر آن چه راه را بر تکفیر مىبندد و همدلى و همراهى و انسجام امت اسلامى را روزافزون مىکند، در سرلوحه برنامهها و سیاستهاى راهبردى قرار داد.
چگونگى شکلگیرى وحدت و ریشهکن شدن تکفیر
1. توجه به باورهاى مشترک
مسلمانان، از هر فرقه و گروه، لبالب از باورهاى مشترک هستند و بر یک راه و یک مسیر و جهت در حرکت اند و مواردى که راه جداى از یکدیگر را مىپیمایند، بسیار اندک است. به گونهاى که اگر به درستى روى باورهاى مشترک کار و سرمایهگذارى شود و مهم و رکن بودن و نقش آفرینى آنها مورد توجه دقیق قرار بگیرد، همگان درخواهند یافت که موارد اختلافى، بسیار کم و کمرنگ است. در باورهاى مشترک تأکید روى چند باور بنیادین، بسیار راهگشاست و زمینهها و بسترهاى رشد و دامن گسترى تکفیر را از بین مىبرد و فضاى فکرى، عقیدتى و مذهبى جامعه را پاک و روحانگیز مىسازد.
الف. شهادتین: این دو جمله مقدس، سند غیر درخور خدشه ورود انسان به دایره اسلام است.
آن چه از اخبار و دیدگاههاى مختلف فقهى شیعه و سنى به دست مىآید این است که گفتن شهادتین: اشهد انّ لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله، باعث ورود افراد به اسلام و حفظ خون آنان مىشود.
مرحوم کاشف الغطاء مىنویسد:
»و یعتبر فى الاسلام الاقرار بالشهادتین، مع التوحید فى الأولى و یکفى الاطلاق فى الثانیة«
31در ورود به اسلام، اقرار به شهادتین معتبر است و در گواهى خدا توحید شرط است و در رسالت پیامبر اعتقاد به آن به طور مطلق کافى است.
شمارى از فقیهان، افزون بر شهادتین ایمان به قیامت را در تعریف مسلم، یادآور شدهاند. از این گروه است شهید محمدباقر صدر که مىنویسد:
»من آمن بوحدانیة الله و رسالة محمد(ص) و الیوم الآخر فهو مسلم طاهر من آیة فرقة أو طائفة أو مذهب کان من المذاهب الاسلامیه و کل انسان أعلن الشهادتین (الشهادة للّه بالتوحید و للنبى محمد بالرسالة) فهو مسلم عملیاً و طاهر... «
32کسى که ایمان دارد به توحید خدا و رسالت محمد و روز قیامت، مسلمان است، از هر فرقه، یا طایفه یا طرفدار هر مذهبى از مذاهب اسلامى باشد. و به طور کلى هر انسانى که شهادتین را اعلان کند (توحید خدا و رسالت محمد) او عملاً مسلمان و پاک است.
شمارى از فقیهان اهل سنت، شهادتین را اصل و اقرار به قیامت را مستحب دانستهاند.33 تمام فرقهها، گروهها و کسانى که شهادتین را بر زبان جارى مىکنند، در دایره اسلام قراردارند و تکفیر آنان عملى است ناروا و برخلاف اصول پذیرفته شده اسلام.
»فمن أشرک بالله تعالى جحد ربوبیته أو وحدانیته أو صفة من صفاته أو اتّخذ صاحبة أو ولداً او جحد نبیاً أو کتاباً من کتب اللّه أو شیئاً منه أو سبّ اللّه سبحانه و تعالى أو رسوله کفر. «
34پس کسى که به خدا شرک بورزد، منکر ربوبیت، یا وحدانیت، یا صفتى از صفات الهى گردد، یا براى او همراه، یا فرزند قرار دهد، یا منکر پیامبر یا کتابى از کتابهاى الهى یا بخشى از آن گردد، یا خداى سبحان را سب کند یا رسولش را کافر است.
در منابع اهل سنت، به جاى انکار رسالت پیامبر انکارِ رسالتِ پیامبران الهى آمده است. و نیز در این منابع انکار کتب الهى، یا بخشى از آنها جزو موارد تکفیر دانسته شده است، در حالى که مىدانیم تورات و انجیل فعلى تحریف شده هستند و انکار بخشى از آنها، لازم است و باعث وحدانیت الهى مىگردد و اعتقاد به تمام آن چه در این کتابهاى تحریف شده آمده، نادرست است.
عمرو بن ثابت در روز جنگ احد مسلمان شد، شمشیر به دست گرفته وارد جنگ گردید و جراحت عمیق برداشت.
لحظههاى آخر زندگىاش بود که از او پرسیدند؛ چه چیز تو را به این جا کشاند؟
گفت: اسلام؛ به خدا و رسول او ایمان آوردم و شمشیر خود را به دست گرفته در این جا حاضر شدم، خداوند شهادت را نصیب من کرد.
وى روى دست مسلمانان، چشم از جهان فروبست. رسول خدا فرمود:
»انّه من أهل الجنة«
35این شخص به صرف ایمان، بدون هیچ عملى جز جهاد، بهشتى شده است.
بدیهى است مؤمنان پس از ایمان دنبال عمل باشند. در منابع اهل سنت، بویژه کنز العمال روایات فراوانى نقل شده است: کسى که شهادتین را بگوید، از جهنم رهایى یافته است:
»یا معاذ بن جبل ما من أحد شهد أن لا إله الا اللّه و أنّى رسول الله صدقاً من قلبه الا حرمه الله على النار«
36این معاذ بن جبل، هیچ کس، از روى صداقت، از قلب خود، گواهى به یکتایى خدا نمىدهد و این که من رسول خدا هستم، جز این که خداوند او را بر آتش حرام مىکند.
یا نقل شده که غلام یهودى، که خدمتگزار پیامبر بود، در هنگام مرگ، اسلام آورد. حضرت فرمود:
»الحمدلله الذى انقذه بى من النار. «
37حمد از آن خدایى است که او را به واسطه من از آتش رهایى بخشید.
سامرائى، نویسنده »التکفیر« پس از نقل این مورد و موارد همانند، چنین نتیجه مىگیرد:
»من کل ذلک و أمثاله یتضح جلیاً انّ لنطق بالشهادة یکفى للحکم لصاحبها بالاسلام و لانملک ان نضع لذلک شروطاً لم یطلبها الشارع الحکیم«
38از تمام اینها و مانند آن روشن مىشود که اظهار شهادتین براى حکم کردن به اسلام گوینده آن، کافى است و ما حق نداریم شرایطى وضع کنیم که شارع حکیم آنها را نخواسته است.
ب. اهل قبله: احترام به اهل قبله و حفظ خون و مال آنان در روایات و کتابهاى فقهى به روشنى نموده شده است. شیخ محمد عبده، مفتى دیار مصر و شارح نهج البلاغه در تعریف این اصطلاح مىنویسد:
»اهل القبله من یعتقد باللّه و صدق ما جاء به محمد(ص) و یصلّى معنا الى قبلة واحدة«
39اهل قبله کسى است که اعتقاد به خدا دارد و به درستى آن چه محمد آورده است و با ما به سوى قبله واحد نماز مىخواند.
و یا در صحیح بخارى آمده است:
»من شهد أن لا اله الاّ اللّه و استقبل قبلتنا و صلّى صلاتنا و اکل ذبیحتنا فذلک المسلم، له ما للمسلم و علیه ما على المسلم«.
40کسى که گواهى به یگانگى خدا بدهد و به سوى قبله ما بایستد و نماز ما را بگذارد و ذبیحه ما را بخورد، او مسلمان است، براى اوست. آن چه براى مسلمان است و به ضرر اوست آن چه به ضرر مسلمان است.
اگر ما نگاهى به کتابهاى فقهى و روائى بیندازیم، به روشنى در مىیابیم تعبیر اهل قبله در صدر اسلام مطرح بوده است. این تعبیر در سخنان على امیر المؤمنین(ع) آمده است.
41آن حضرت در خطبهاى، کسانى را که با آنان به جنگ و ستیز برخاست، اهل قبله مىداند و مىفرماید:
»و قد فُتح باب الحرب بینکم و بین أهل القبلة و لایحمل هذا العَلَم إلا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحقّ فامضوا لما تؤمرون به وقفوا عند ما تنهون عنه.«
42باب جنگ بین شما و میان اهل قبله گشوده شده و این پرچم را جز اهل بینائى، صبر و آگاه به جایگاههاى حق حمل نمىکند. پس برابر آن چه امر شدهاید عمل کنید و در برابر آن چه نهى شدهاید، توقف کنید.
امام على(ع) هیچ گاه مخالفان و ستیزهگران خود را کافر نخواند و با آنان، بسان کافران رفتار نکرد و اسیر شدگان در جنگ جمل را به بردگى نگرفت.
43از حضرت پرسیده شد: آیا اهل قبله که با شما به ستیز برخاستند و جنگیدند، کافر هستند؟
»قال: کفروا بالاحکام و کفروا بالنعم کفراً لیس ککفر المشرکین الذین دفعوا النبوّة و لم یقرّوا بالاسلام و لو کانوا کذلک ما حلت لنا منکحتهم و لاذبائحهم و لا مواریثهم«
44فرمودند: آنان به احکام و نعمتها کفر ورزیدند، کفرى که بسان کفر مشرکان نیست، آنان که نبوت را منکر هستند، و اقرار به اسلام ندارند و اگر آنان چنین بودند و کافر مىشدند براى ما ازدواج با آنان حلال نبود و نه هم ذبحهاى آنها و نه هم آن چه به جاى گذاشتهاند براى ما حلال بود.
یعنى آنان حکم مسلمانان را دارند45 قرآن آنها را مؤمن دانسته است.
در روایاتى امام صادق(ع) مستضعفان فکرى را معرفى کرده و مىفرماید:
»و من لم یکن من أهل القبله ناصباً فهو مستضعف«
46و هرکس از اهل قبله که ناصبى نباشد، مسلمان مستضعف است.
در نتیجه، چنین کسانى تکفیر نمىشوند. امام صادق(ع) اهل قبله و مسلمانان را یکى دانسته، مىفرماید:
»لیس على أهل القبلة إلاالرُّؤیة و لیس على المسلمین إلا الرُّؤیة«47
بر اهل قبله نیست، جز دیدن ماه، بر مسلمانان نیست، جز دیدن ماه.
یعنى اهل قبله و مسلمان یکى هستند و یک حکم و تکلیف بر آنهاست.
برابر روایاتى که ذکر شد، کسانى که شهادتین را بر زبان جارى کرده و بر یک قبله با مسلمانان نماز و حج مىگزارند و روزه مىگیرند، مسلمان هستند و نمىتوان آنها را تکفیر کرد، مگر این تکفیریها صحیح بخارى را از کتابهاى معتبر خود نمىدانند. آنان کسانى را تکفیر مىکنند که به تمام بنیانهاى اسلام ایمان دارند و روایات فراوانى از طریق شیعه و سنى نقل شده است که اسلام بر پنج پایه استوار است که به نمونههایى از آن در منابع هر دو مذهب اشاره مىکنیم. در کنز العمال آمده:
»بنى الاسلام على خمس شهاده أن لا اله الا اللّه و انّ محمداً رسول اللّه و أقام الصلاه و ایتاء الزکاه و حج البیت و صوم رمضان«
48اسلام بر پنج چیز استوار است: 1. گواهى به وحدانیت خدا و رسالت محمد(ص) 2. برپایى نماز 3. دادن زکات 4. حج خانه خدا 5. روزه رمضان.
در منابع شیعه از امام صادق مشابه آن نقل شده است که حضرت فرمود:
»الاسلام هو الظاهر الذى علیه النّاس؛ شهاده أن اله الاّ اللّه و أنَ محمدا رسول اللّه و اقام الصلاه و ایتاء الزکاه و حج البیت و صیام شهر رمضان فهذا الاسلام«
49اسلام آن ظاهرى است که مسلمانان بر آن هستند: گواهى به وحدانیت خدا و این که محمد رسول خداست، برپایى نماز، پرداخت زکات، حج خانه و روزه ماه رمضان. پس اسلام این است.
روایتى همانند این در کافى آمده است. کلینى، عنوان باب آن را این گونه ذکر کرده است:
»باب این که با اسلام خون حفظ مىشود و امانت اداء مىشود...«
50امام صادق در روایتى سه فایده براى اسلام بر شمرده است:
1. حفظ خون 2. اداى امانت 3. حلال شدن ازدواج و به ایمان ثواب داده مىشود.
51در حدیث تفاوت اسلام و ایمان، امام باقر(ع) مىفرماید:
»و اجتمعوا على الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج فخرجوا بذلک من الکفر و اضیفوا الى الایمان«
52مسلمانان درباره نماز، زکات و روزه و حج اتفاق دارند، پس با آنان از کفر خارج شده و به ایمان افزوده شدند.
در روایات دیگر، پنج رکن اسلام، ولایت، نماز، زکات، روزه رمضان و حج معرفى شده است.
53امام خمینى پس از نقل این روایات و مانند آن، نتیجه مىگیرد:
»اسلام عبارت است از شهادتین و به آن خون حفظ مىشود و احکام اجرا مىگردد. اگرچه ثواب بر اساس ایمان است... . و به تحقیق آنچه در ماهیت اسلام وجود دارد، چیزى جز گواهى به وحدانیت و رسالت و اعتقاد به معاد نیست. بدون اشکال در دو مورد اول و احتمال اعتبار اخیر (قیامت) و گرچه به اجمال و در ماهیت اسلام چیز دیگرى معتبر نیست. در آن اعتقاد به ولایت و غیر آن، مساوى است. پس امامت از اصول مذهب است نه از اصول دین. «
54امام در ادامه مباحث خود قول کسانى که ناباورمندان به ولایت را در ردیف نواصب قرار داده اند، نقد مىکند.
شاگرد امام خمینى، آیت الله فاضل لنکرانى، هرگونه عداوتى را نصب نمىداند، بلکه آن عداوتى را نصب مىداند که از شؤون دینى شمرده شود.
55امام خمینى از روایاتى که به آن استناد کرده اند، پاسخ مىدهد. دیدگاه امام و بیشتر فقها بر این است. از این روى کسانى که شیعیان را متهم مىکنند که آنان بر این عقیده اند: کسى که على را برتر نداند کافر است، مانند حسن عواجى56، بى دلیل سخن مىگویند. مبناى بیشتر علماى اهل سنت هم بر عدم تکفیر مسلمانان است.
صاحب مواقف، عبدالرحمن ایجى، درباره تکفیر اهل قبله مىنویسد:
»جمهور المتکلمین و الفقهاء على انّه لایکفر أحد من أهل القبله«
57بیشتر متکلمان و فقیهان بر این عقیده اند که هیچ کس از افراد اهل قبله تکفیر نمىشوند.
جرجانى در توضیح آن از شافعى و ابوحنیفه تأیید مىآورد.
ج: نماز بر اهل قبله: نماز بر اهل قبله، نشانه دیگرى است بر این که گوینده شهادتین را باید احترام کرد و بر جنازه او نماز گزارد. این مسأله از مسائل اتفاقى بین شیعه و سنى است.
اهل سنت برابر روایات خود گفته اند: مسلمانى که از دنیا مىرود، باید بر جنازه او نماز گزارد.
در منابع شیعه روایاتى در این زمینه نقل شده است. طلحه بن زید از امام صادق(ع) از امام باقر(ع) نقل کرده که مىفرماید:
»صلّ على من مات من اهل القبله و حسابه على اللّه«
58نماز بگزار بر کسى که از اهل قبله مرده است و حساب او با خداست.
در متعبر، کشف الرموز، کشف اللثام، ریاض المسائل و مصباح الفقیه به آن استناد شده است.
در ریاض این قول را که باید بر جنازه هر مسلمانى نماز گزارد، مشهورتر دانسته است و مىنویسد:
»بدان که خواندن نماز میت بر هر مسلمانى، به اجماع واجب، است آن گونه که از تذکره و منتهى قول به عدم خلاف آن، نقل شده است. «
59ایشان مانند دیگر متأخران گفته است:
»مراد از مسلمان هر کسى است که شهادتین را اظهار کند، تا زمانى که بر خلاف آنچه جزو ضرورى دین است، اعتقاد نداشته باشد. مانند کسانى که قدح على(ع) یا یکى از ائمه را مىنمایند، مانند خوارج، یا کسانى که غلو مىکنند مانند نصیریه، سبائیه و خطابیه، بر اینها نماز واجب نیست. [ تا این که مىنویسد: ] و نماز بر غیر اینها واجب است. ظاهر کلام وى ادعاى اجماع است بر واجب بودن نماز بر مخالفانى که منکر چیزى از ضروریات دین نیستند و این یکى از دو قول در مسأله است و مشهورترین آن دو به جهت خبر مشهورى که از پیامبر نقل شده است که فرمود: »نماز بخوانید بر هر کس که لا اله الاّ اللّه گفته است« و دو خبر که در یکى آمده است: »نماز بخوان بر هر کس که از اهل قبله مرده و حساب او بر خداست« و در دومى آمده است: »رها نکنید هیچ کس از امت مرا بدون نماز«
60روایت اخیر در فقیه، تهذیب و استبصار آمده است و اصل آن چنین است:
»صلّوا على المرجوم من امتى و على القاتل نفسه من أمتى لاتدعوا احداً من امتى بلاصلاة«
61نماز بگزارید بر کسانى که به اتهام زنا رَجم شده اند و بر کسى که خودکشى کرده از امتم. هیچ کس از امت مرا بدون نماز رها نکنید.
در روایتى آمده است: على(ع) زنى را که به زنا اقرار کرده بود، سنگسار کرد و او مرد. حضرت فرمود:
»فادفعوها الى اولیائها و امروهم أن یصنعوا بها کما یصنعون بموتاهم«
62او را به خانوادهاش بدهید و به آنان بگویید با وى همان گونه رفتار کنند که با مردگان خود رفتار مىکنند.
از حضرت نقل شده که شراحه همدانى را به اتهام زنا سنگسار کرد، سپس بر او نماز گزارد.
63علامه حلى در قواعد مىنویسد:
»الصلاة واجبة - على الکفایه - على کل میت مظهر للشهادتین«
64نماز واجب کفایى است بر هر مرده اى که اظهار شهادتین نماید.
ابو وائل گوید:
»رسول خدا(ص) بر هر کس که به قبله نماز گزارده بود نماز گزارد.«
65ابن سیرین مىگوید:
»من نمىشناسم احدى از اهل دانش از صحابه و تابعین را که نماز بر اهل قبله را به خاطر گناه ترک کرده باشد.«
66ابراهیم نخعى گوید:
»مسلمانان از نماز بر اهل قبله دریغ نمىکردند.«
67دار قطنى در سنن خود روایات بسیارى درباره نماز بر اهل قبله نقل کرده است و روایت نبوى مشهور هم در این کتاب آمده است. در روایتى از على(ع) از رسول خدا(ص) آورده که حضرت فرمود:
»من اصل الدین... الصلاةعلى کل من مات من اهل القبلة.«
68از اصل دین... نماز بر هرکسى است که از اهل قبله بمیرد.
بنابراین، وقتى که بر جنازه گوینده شهادتین باید نماز گزارد چون او اهل قبله است، به طریق اولى نمىتوان او را تکفیر کرد.
در مجمع الزوائد، بابى آمده است با این عنوان: »لایکفر احد من اهل القبله لذنب« در این باب روایات بسیارى نقل شده است. ابن عمر از رسول خدا نقل مىکند که فرمود:
»کفوا عن اهل لا اله الاّ اللّه لا تکفروهم بذنب من أکفر أهل لا اله الاّ اللّه فهو الى الکفر أقرب«
69از گوینده لا اله الاّ اللّه دست بدارید آنان را به جهت گناه به کفر نسبت ندهید.
هر کس گوینده لا اله الاّ اللّه را تکفیر کند، پس خود او به کفر نزدیک تر است.
در روایتى از على(ع) و جابر از پیامبر(ص) آورده که در بخشى از آن فرمودند:
»أهل لا اله الاّ اللّه لا تکفروهم بذنب و لاتشهدوا علیهم بشرک.«
70اهل لا اله الاّ اللّه را با گناه تکفیر نکنید و بر آنان گواهى شرک ندهید.
از این نکات مشترکى که ذکر شد، به دست مىآید که تکفیر اهل قبله کار درستى نیست و کارى است بر خلاف اصول و آموزههاى شرعى. به دستور شرع، نماز بر اهل قبله واجب کفایى است.
علماى شیعه به روشنى یادآور شده اند: همه مسلمانان از هر فرقه و گروهى از اهل قبله بشمارند و باید بر جنازه آنان نماز گزارد و تنها غلات و ناصبیان از این قاعده استثناء شده اند.
و اگر سیره حضرت على(ع) را در نظر بگیریم که آن حضرت آنان را تکفیر نکرد، باید گفت: ممکن است نظر مخالفان ائمه، ناصبیان باشند که در دیدگاه فقهاء آمده است.
2. ملاک تکفیر
از آن چه تاکنون ذکر شد، استفاده مىشود، اصل درباره مسلمانان بر اسلام است و احترام خون، جان و مال اهل قبله لازم است. وقتى که غیر مسلمان با گفتن شهادتین در زمره مسلمانان قرار بگیرد و خون و مال وى محترم شمرده شود، چگونه مىتوان مسلمانى را به آسانى تکفیر کرد و از جمع مسلمانان خارج دانست. خروج از جمع مسلمانان نیاز به دلیل محکم و استنادهاى متقن دارد و تا برابر ضوابط شرعى این اتهام ثابت نشده باشد، نمىتوان کسى را تکفیر کرد.
غزالى در پرهیز از تکفیر، سخن در خور توجهى دارد. وى مىنویسد:
»والذى ینبغى، ... الاحتراز من التکفیر ما وجد الانسان الى ذلک سبیلاً، فان استباحة الدماء و الاموال من المصلّین الى القبلة المصرحین بقول لا ان الاّ اللّه محمد رسول الله(ص) خطاء و الخطأ فى ترک ألف کافر فى الحیاة أهون من الخطأ فى سفک محجمة من دم مسلم. و قد قال(ص):
أمرت ان اقاتل الناس حتى یقولوا لا إله إلاّ اللّه محمد رسول اللّه، فإذا قالوها فقد عصموا منى دماءهم و أموالَهم إلا بحقّها«
71و آن چه شایسته است... پرهیز از تکفیر است، تا زمانى که براى آن راهى باشد ؛ زیرا مباح دانستن خونها و اموال کسانى که به سوى قبله نماز مىگزارند و به روشنى شهادتین مىگویند، خطاست. اشتباه در رها کردن هزار کافر براى ادامه زندگى آسان تر است از خطا در ریختن خون مسلمان با نیشتر حجامت و حال آنکه پیامبر فرمود: »فرمان داده شدم که با مردم بجنگم تا لا اله الاّ اللّه محمد رسول الله بگویند. پس هرگاه آن را گفتند از جهت خونها و اموال شان محفوظ هستند، مگر به حق. «
پس اصل ورود به اسلام شهادتین است و انکار آن باعث کفر مىگردد. این معیارى است دقیق و در همه منبع اسلامى جزو ملاکهاى تکفیر و کفر ذکر شده است.
در مجموع، سه ملاک مهم که همه مسلمانان روى آنها اتفاق نظر دارند و از منابع نیز به دست مىآید براى تکفیر وجود دارد که باید به آنها پاىبند بود و از آنها پا را فراتر ننهاد که پیامدهاى بسیار ناگوارى براى جامعه اسلامى خواهد داشت.
الف. انکار خدا و توحید
ب. انکار رسالت نبى گرامى اسلام
ج. انکار ضرورى دین
از عباراتى که در گذشته نقل شد، این موارد به خوبى بهدست مىآید، با این تفاوت که در عبارات فقهاى شیعه انکار رسالت پیامبر اسلام مطرح شده و در سخنان اهل سنت، رسالت پیامبران.
در کتاب فقهى عروة الوثقى از متون شیعه آمده است:
»والمراد بالکافر من کان منکرا لالوهیة أو التوحید أو الرسالة أو ضروریا من ضروریات الدین مع الالتفات الى کونه ضروریا بحیث یرجع إنکاره إلى إنکار الرسالة«
72کافر کسى است که منکر خدا، یا توحید یا رسالت یا ضرورى از ضروریات دین باشد. با توجه به ضرورى بودن آن، به گونه اى که انکار آن به انکار رسالت بینجامد.
ابن قدامه تکفیر کسى را که منکر شهادتین باشد، اتفاقى مىداند و مىنویسد:
»إن المرتد هو الراجع عن دین الاسلام الى الکفر، فمن أقر بالاسلام ثم أنکره و أنکر الشهادتین، أو أحداهما کفر بغیر خلاف«
73مرتد کسى است که از دین اسلام به کفر باز گردد. پس کسى که اقرار به اسلام نماید. آنگاه آن را انکار کند و شهادتین را انکار نماید، یا یکى از آن دو را، بدون اختلاف کافر است.
در کتاب »بحوث و فتاوى اسلامیه فى قضایا معاصرة« نوشته شیخ جادالحق، شیخ الازهر، درباره انکار ضرورى دین به عنوان ضابط کفر مىنویسد:
»انکار ما علم من الدین بالضروره کإنکار حرمة القتل و السرقة و الزنا و شرب الخمر و الربا و إنکار فریضة الصلاة و الصوم و الزکاة و الحج«
انکار آنچه از ضرورى دین دانسته شده، مانند انکار قتل، دزدى، زنا، شراب خوارى و ربا و انکار وجوب نماز، روزه، زکات وحج.
باید توجه داشت که انکار غیر از ترک است. ممکن است کسى چیزى را ضرورى دین بداند، اما به آن عمل نکند. چنین کسى کافر به شمار نمىآید. چون عمل نکردن وى منجر به انکار رسالت نمىشود.
در روایتى صحیح، امام صادق(ع) به این تفاوت اشاره مىفرماید:
»عبدالله بن سنان قال سألت أباعبدالله(ع) عن الرجل یرتکب الکبیره من الکبائر فیموت هل یخرجه ذلک من الاسلام و إن عذّب کان عذابه کعذاب المشرکین، أم له مدة و انقطاع؟
فقال: من ارتکب کبیره من الکبائر فزعم أنها حلال اخرجه ذلک من الاسلام و عذَّب أشدَّ العذاب و إن کان معترفاً انه أذنب و مات علیه أخرجه من الایمان و لم یخرجه من الاسلام و کان عذابه أهون من عذاب الاول«
74بیشتر فقهاى شیعه، تعریف کافر را در بحث نجاسات از کتاب طهارت مطرح کرده اند و در باب مرتد نیز به آن پرداخته اند. اما بیشتر فقهاى اهل سنت، در باب ارتداد به این موضوع پرداخته اند. چون آنان، کفار را چه اهل کتاب و چه غیر اهل کتاب، مانند بت پرست را نجس نمىدانند و شمارى از آنان در استفاده از غذا و ظرفهاى آنها تفاوت مىگذارند. در عین حال، ذبائح آنها را در حکم مردار مىشمارند. آنان به سیره صحابه استناد مىجویند و اصل را بر طهارت آنان مىگذارند:
75»و بانّ رسول الله(ص) کان یأذن للکفار فى دخول المسجد و لو کانوا نجاساً لم یأذن«
76دلیل دیگر اینکه پیامبر به کفار اجازه مىداد وارد مسجد شوند و اگر نجس بودند اجازه نمىداد.
علامه حلى به نظر فقهاى اهل سنت اشاره کرده، مىنویسد:
ما کفار را نجس مىدانیم؛ اما جمهور نجس نمىدانند.
77درباره آیه قرآن »إنّمَا المُشرِکونَ نَجَسُ«78 چنین گفته اند:
»قالمراد به نجاسة الاعتقاد أو اجتنابهم کالنجس لانجاسة الابدان.«
79مقصود نجاست و پلیدى اعتقادى مشرکان است، یا لزوم پرهیز از آنان، مانند نجس، نه نجاست بدنهاىشان.
د. سبّ: از موارد تکفیر و ارتداد که در کتابهاى فقهى ذکر شده، سبّ خدا و پیامبر است. البته این احتمال وجود دارد که مجازات سبّ خدا و پیامبر، قتل باشد و عنوان تکفیر را نداشته باشد. روشن است که چنین سبّى باید مورد نهى قرار گیرد.
سید مرتضى در این باره مىنویسد:
»امامیه بر این نظر است که سبّ کننده رسول خدا(ص) مسلمان باشد یا ذمّى، کشته مىشود. ولى فقهاى عامه، در این باره فتاواى متفاوت دارند:
ابو حنیفه گفته است: کسى که پیامبر را سبّ کند و مسلمان باشد، مرتد است؛ اما اگر ذمى باشد تعزیر مىشود و کشته نمىشود.
از مالک نقل شده که: هر دو کشته مىشوند، با این تفاوت که یهودى و نصرانى اگر مسلمان شود، کشته نمىشود.
و قول دیگرى این است که از او خواسته مىشود توبه کند، اگر توبه نکرد، کشته مىشود.
80در مغنى ابن قدامه آمده است:
»کسى که خدا و رسولش را سبّ کند کافر است و نباید به صرف اسلام آوردن، از او دست برداشت.«
81از احمد دو قول نقل شده است: توبهاش پذیرفته نمىشود و برابر نقلى پذیرفته مىشود.
82درباره على(ع) از پیامبر نقل شده که سبّ وى به منزله سبّ پیامبر است و سبّ پیامبر هم سبّ خداست. در نتیجه، حکمى که راجع به سبّ پیامبر است، سبّ کننده على(ع) را نیز شامل مىشود. از این روى، فقهاى شیعه، سبّ على(ع) و دیگر امامان معصوم را به منزله سبّ پیامبر دانسته اند.
شیخ طوسى مىنویسد:
»من سب الامام العادل وجب قتله و قال الشافعى یجب تعزیره. به قال جمیع الفقهاء. دلیلنا:
إجماع الفرقه و أخبارهم و ایضاً قول النبى(ص)؛ من سب علیّاً فقد سبّنى و من سبّنى فقد سبّ الله و من سبّ اللّه و سبّ نبیّه فقد کفر و یجب قتله«
83هرکس امام عادل را دشنام دهد، کشتن وى واجب است. شافعى گفته تعزیر او واجب است و این نظر را تمام فقهاء دادهاند. دلیل ما اجماع فرقه شیعه و اخبار آن است. و هم چنین سخن پیامبر که مىفرماید: »هرکس على را دشنام دهد مرا دشنام داده و کسى که مرا دشنام دهد، خدا را دشنام داده است. «
در نتیجه، هر کس خدا و پیامبرش را دشنام دهد به تحقیق کافر شده و کشتن او واجب است.
این حدیث در منابع مختلف شیعه84 و اهل سنت آمده85 که در پارهاى از آنها قسمت پایانى درج نشده است.86 بحث سبّ و لعن از مباحثى است که جداگانه باید به آن پرداخت، ولى با توجه به نهى قرآن از سبّ:
»لا تسبّوا الذین یدعون من دون اللّه فیسبّوا اللّه عدواً بغیر علم«
87آنان را که بسوى جز خدا مىخوانند، دشنام مدهید، که خدا را از ستم و بى دانشى دشنام دهند.
و سیره، رخشان على بن ابى طالب در بازدارى یاران از سبّ دشمن که یک مورد از آن در جنگ صفین بازتاب یافته است و حضرت یاران را از سبّ معاویه باز مىدارد و مىفرماید:
»انّى اکثره لکم ان تکونوا سبّابین، و لکنّکم لو و صفتم اعمالهم و ذکرتم حالهم کان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر. «
88من خوش ندارم شما دشنام گر باشید، لیکن اگر کردههاى آنان باز گویید، و حاشان را فرا یاد آرید به صواب نزدیک تر بُوَد و در عذرخواهى رساتر.
یادآورى: مىتوان این نظر را ابراز کرد که سبّ، دشنام و بدگویى کافران و یا مسلمانانى که براى امام عادل شوریده و دست به سلاح بردهاند نارواست. امّا لعن مقوله دیگرى است که در آینده به آن خواهیم پرداخت. این که بیشتر، بلکه تمام علماى شیعه حکم به کشتن سبّ کننده على(ع) و دیگر امامان داده اند، شمارى از فقیهان و عالمان شیعى بر این نظرند که این حکم در صورتى اجرا مىشود و جامه عمل مىپوشد که بر اساس اعتقاد دینى باشد.
89به همین جهت، یا از باب اختیارات حاکم اسلامى، حضرت امیر(ع) کسى را که به وى ناسزا گفت، بخشید:
»و روى أنّه علیه السلام، کان جالساً فى اصحابه فمرّت بهم امرأَةً جمیلةً فَرَمَقَها القومُ بابصارهم. فقال(ع):
ان ابصار هذه الفحول طوامح و انّ ذلک بسبب هِبابِها فاذا نظر احمدکم الى امرأةٍتعجبه فلیلامس اهله فانما هى امرأة کامرأته. [فقال رجل من الخوارج قاتله اللّه کافراً ما أفقهه فوثب القوم لیقتلوه فقال: رویدا انّما هو سبّ بسبّ او عفو عن ذنب.] «
90و روایت شده است که حضرتش روزى میان یاران خود نشسته بود. زنى زیبا بر آنان بگذشت و حاضران دیده بدو دوختند. پس فرمود: همانا دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن، موجب هیجان. پس هر یک از شما به زنى نِگرد که او را خوش آید، با زن خویش نزدیکى باید؛ که او نیز زنى چون زن وى نماید.
مردى از خوارج گفت: خدا این کافر را بکشد، چه نیک فقه داند.
مردم براى کشتن او برخاستند.
امام فرمود: آرام باشید، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید.
در کلام سید مرتضى و شیخ طوسى، دیدگاههاى فقیهان عامه ذکر شده است که آنان، فتوا به تعزیر براى سبّ کننده امام دادهاند.91 در سخنان و نوشتههاى آنان، سخنى از قتل و تکفیر سبّ کنندگان دیده نمىشود.
در دائره المعارف فقهى کویت، درباره کسى که به شیخین (ابوبکر و عمر) دشنام گوید، آمده است:
»ذهب جمهور الفقهاء الى عدم تکفیر من سبّ احد الشیخین: ابى بکر و عمر، رضى الله عنهما، و توقف الامام احمد فى کفره و قتله«.
نظر تمام فقیهان، بر تکفیر نکردن کسى است که یکى از دو خلیفه: ابوبکر و عمر را دشنام دهد. امام احمد در کفر و کشتن چنین کسى توقف کرده است.
بنا بر این، نظر فقیهان اهل سنت، بر تکفیر کسى نیست که بزرگان صحابه را ناسزا گفته باشد. این دیدگاه بر خلاف دیدگاه فقیهان شیعه، راجع به امام عادل است. شگفت اینکه با وجود چنین مبنایى که از فقیهان اهل سنت، مىبینیم گروهى از اینان، شیعه را تکفیر مىکنند، به این پندار که شیعیان صحابه را دشنام مىدهند!
در پاسخ این گروه باید گفت:
نخست آنکه: این نسبتى است دروغ، شیعیان پاى بند به قرآن و سخنان حضرت امیر(ع) هستند و به هیچ وجه گِرد چنین حرکتهاى نابخردانه اى نمىگردند.
دو دیگر: بر فرض که چنین باشد و شیعه سبّ کننده صحابه باشد و به بزرگان صحابه دشنام روا بدارد، تکفیر کنندگان شیعه، بر چه مبنایى، گام در این مسیر گذارده و مىگذارند. در حالى که هیچ یک از پیشوایان شان این نظر را ندارند و در کتب روایى شان نیز، تکفیر دشنام گویان به بزرگان صحابه، روا داشته نشده است.
سه دیگر: اگر بناست دشنام گویان به صحابه تکفیر شوند، پیش از همه و سزاوارتر از همه به این گونه برخورد، معاویه است که به طور رسمى و آشکارا به سبّ صحابى بزرگ رسول خدا(ص) على بن ابى طالب پرداخت و به تمام کارگزاران و درباریان و خطباى دستگاه خلافت خود، دستور داد در قلمرو فرمانروایى خود و بر روى منبرها به سبّ على بن ابى طالب بپردازند.
92کسانى که نمىخواهند این حقیقت تلخ را باور کنند، مىگویند این مطلب که معاویه، على را سبّ مىکرده از ساختههاى شیعه است، در حالى که در صحیح مسلم که از معتبرترین کتابهاى عامه است، روایاتى است که نشان مىدهد معاویه دست به این کار زشت زده است و برابر گزارشهاى تاریخى، کارگزاران وى نیز به آن عمل مىکردند و در دوران خلافت بنى امیه، حاکمان از بزرگان صحابه مىخواستند على را سبّ کنند.
1. عامر بن سعد بن ابى وقاص، نقل مىکند: معاویه بن ابى سفیان به پدرش سعد دستور داد که چه چیز تو را باز داشته که ابو تراب، یعنى على(ع) را سبّ کنى؟
سعد پاسخ داد: تا زمانى که یاد مىآورم پیامبر درباره على سه چیز فرموده، او را هرگز سب نمىکنم که اگر یکى از آن فضیلتها براى من باشد بهتر است براى من از شترهاى سرخ مو.
آنگاه به حدیث منزلت اشاره و به سخنان حضرت رسول که در هنگام جنگ خیبر فرمود: او خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند و سپس به آیه مباهله که در آن حضرت على(ع) حضور داشته است، اشاره مىکند.
93از این نقل استفاده مىشود که معاویه، نه تنها على(ع) را سبّ مىکرد، بلکه به کسانى که سبّ نمىکردند دستور سبّ مىداده است. تعبیر »أمَرَ معاویةُ« نشانه این مطلب است و پاسخ سعد که »فلن أسبّهُ« نیز این نکته را مىرساند.
2. در روایتى دیگر مىنویسد:
»مردى از آل مروان بر مدینه گمارده شد. او سهل بن سعد صحابى را خواست و به او دستور داد: على را دشنام دهد، اما سهل نپذیرفت. گفت حالا که نمىپذیرى على را دشنام دهى، ابوتراب را لعن کن و بگو: »لعن اللّه اباالتراب«
سهل پاسخ داد: براى على نامى دوست داشتنى تر از ابو تراب نبود و آن را نپذیرفت«.
94شاید وى خود مروان باشد. وقتى که مروان والى مدینه شد در هر جمعه على را لعن مىکرد. پس از وى سعید بن عاص حاکم شد سبّ نمىکرد. دو مرتبه که مروان حاکم شد على(ع) را سبّ مىکرد.
395. از گزارشهاى بسیار که اهل سنت در حدیث عشره مبشره نقل کردهاند، استفاده مىشود که سعید بن زید این حدیث را در ردّ سبّ على که توسط مغیره بن شعبه، کارگزار معاویه در کوفه، انجام مىشد و دیگر خطباء، نقل کرده است که چون على جزو بهشتیان است، نباید وى را سبّ کرد. در برخى نقلها تعبیر »ینال من على«96 دارد که به معنى همان ناسزا است97 و سعید بن زید مىگوید »ألا تعجب من هذا یسبّ علیّا«98 جز این که در درستى این گزارش و روایت سعید تردید کنیم.
این روایات نشان مىدهد که معاویه این کار زشت را انجام داده و به کارگزاراناش نیز دستور انجام آن را داده است و روش او ادامه داشته است، به گونه اى که خضرى بک مورخ مصرى در محاضراتش در تاریخ اسلام مىگوید:
»ما نمىدانیم چه چیز معاویه را واداشت که سبّ على را واجب حتمى در هر خطبه اى مىدانست که گویى آن رکنى از ارکان خطبه است که بدون آن خطبه کامل نمىگردید. «
99اما عده اى شیعه را متهم به سبّ صحابه مىکنند. البته شیعه همه صحابه را عادل نمىداند، زیرا در میان آنان افراد منافق، فاسق و خطاکار بودند، در عین این که گروهى هم عادل بودند، پس نمىتوان حکم به عدالت آنان کرد و به قول غزالى، گروهى صحابه را تا سرحدّ عصمت بالا مىبرند. وى در این باره مىنویسد:
»إعلم أن للناس فى الصحابة و الخلفاء إسراف فى أطراف فمن مبالغ فى الثناء حتى یدعى العصمة للائمة و منهم متهج على الطعن بطلق اللسان بذم الصحابه«.
100بدان که براى مردم درباره صحابه و خلفا اسراف کاریهایى است، برخى چنان در تجلیل آنان مبالغه مىکنند که ادعاى عصمت براى رهبران مىنمایند و جمعى از آنان کسانى هستند که با هجوم به صحابه با زبان، طعنه مىزنند.
اهمیت به انسجام و عزت جهان اسلام
اسلامیان، با هر مذهب و مرام، وظیفه دارند براى در امان ماندن جهان اسلام از هر گزند و گسستى تلاش بورزند و با هر عاملى که به گسست و از هم فروپاشى و فرود آمدن آن از اوج عزت و شکوه مىانجامد به رویارویى برخیزند و تمام عواملى را که به انسجام و همبستگى کمک مىکند، به کار بگیرند.
توجه به جامعه اسلامى و اهتمام به عزت و سربلندى اسلام و جایگاهى که مسلمانان در آن قرار گرفتهاند، از یک سوى؛ و حساسیت نشان دادن روى توطئههایى که علیه اسلام مىشود و دستهاى آلوده اى که کیان آن را نشانه رفتهاند، از دیگر سوى، ما را از هر گونه رفتار و فکر تفرقه آمیز باید باز بدارد که لازمه و اقتضاى آن توجه دقیق و همه جانبه به نقاط اشتراک و پرهیز از نقاط افتراق و اختلاف زاست. این نقاط اختلاف انگیز ممکن است در حوزههایى و از زاویههاى گوناگون، خود را بنمایاند.
الف. در حوزه سیاسى: دشمنان اسلام و مسلمانان، همیشه در صدد ایجاد اختلاف در بین مسلمانان بودهاند. یکى از دستاویزهایى که همیشه به آن توجه داشته و به آن آویختهاند، تکفیر و بهره بردن از سبّ و بدگویى برخى از گروهها و فرقههاى اسلامى برخى دیگر را بوده است. از دیگر دستاویزها، متهم کردن افراد به غلوّ و بعد کشتن آنان است. از باب نمونه، مصعب بن زبیر، هفت هزار نفر از مردم کوفه و طرفداران مختار را که خونخواه امام حسین بودند، کشت. عبدالله بن عمر به او اعتراض کرد که:
»أنت القاتل سبعة آلاف من اهل القبلة فى غداة واحدة، عشّ ما استطعت«
تو کشنده هفت هزار نفر از اهل قبله در یک صبح هستى! پس زندگى کن آنگونه که مىتوانى.
مصعب در پاسخ گفت:
»إنهم کانوا کَفَرة سَحَرة«
ابن عمر گفت:
به خدا سوگند اگر به اندازه آنها از گوسفندان ارثى پدرت کشته بودى، اسراف بود.
101اتهامى که مصعب به کشته شدگان وارد مىسازد، کفر و سحر است.
مصعب سپس زنان مختار را دستگیر کرد و به آنان اتهام زد که مختار را پیامبر مىدانند. از این روى، از آن دو زن خواست که از مختار تبرّى جویند. دختر سمره بن جندب از مختار تبرّى جست و گفت: اگر با شمشیر مرا به کفر بخوانید کافر مىشوم، پس او را رها کردند. امام دختر نعمان بن بشیر گفت: مختار بندهاى از بندگان صالح خدا بوده است. از این روى، او را بین کوفه و حیره گردن زدند.
102این گزارش و مطالعه تاریخ نشان مىدهد که بسیارى از اختلافها و درگیریهاى بین مذاهب در طول تاریخ اسلام از سوى توطئه گرانى انجام شده که منافع خود را در تفرقه بین مسلمانان و تکفیر آنها جستهاند. اگر مسلمانان توجه به پیامدهاى برخوردهاى خود داشتند و از نقشهها با خبر بودند، این خسارت به بار نمىآمد.
پیش از این به درگیریهاى صفویه و عثمانیها اشاره کردیم. این جا لازم مىدانیم به این نکته اشاره کنیم که دولت استعمارگر انگلستان نیز تلاش مىکرد این درگیریها تشدید شود. رابرت شرلى که همراه برادرش آنتوان در خدمت شاه عباس بودند، در خاطرات خود به نقشهاى که براى در هم کوباندن حکومت عثمانى در سر داشته و آن را با شاه عباس در میان گذاشته، این گونه اشاره مىکند:
»سر آنتوان... اظهار داشت که در صورتى که آن اعلى حضرت از این طرف با عثمانیها در جنگ هستید من همکارى خواهم کرد که سلاطین عیسوى از طرف دیگر به محاربه پرداخته سلطنت عثمانى را بهواسطه این اتحاد منقرض سازیم. پادشاه از این مطلب نهایت خوشحال شد و از جهت این تعبیر خوب، از... آنتوان خیلى تشکر کرد«.
103اگر مسلمانان با یکدیگر اختلاف نمىداشتند و بر اساس معیارها و اصول حرکت مىکردند و گروهى، گروه دیگر را با حربه تکفیر و کافر قلمداد کردن از دایره اسلام نمىراند و ایمان هر کسى را بر اساس معیارها و اصول دقیق، ارزیابى مىکرد نه با سلیقه، منافع و هوى و هوس خویش، هیچ گاه استعمار طمع نمىکرد که این سان به جان مسلمانان بیفتد و ثروت آنان را به یغما برد.
ب. در حوزه فرهنگ: فرهنگ، ساحَتِ بسیار مهمى است. هویت هر ملتى را مىسازد. سازندگان فرهنگ و آن چه فرهنگ را مىسازد، در نزد ملتها از جایگاه والایى برخوردارند. فرهیختگان، نقش آفرینان در زوایاى گوناگون فرهنگ، عالمان، سیاستمداران، مصلحان و اهل فرهنگ باید با دقت و نگرش همه سویه از فرهنگ، پاسدارى کنند که مبادا چیزهایى به آن راه یابد که آن را از هویت بودن بیندازد، بهگونهاى که ممکن نباشد آن چه وجود دارد و عناصر تشکیل دهنده آن را، فرهنگ و پرچم هویت ملتى نامید.
فرهنگ دینى، ویژگیهایى دارد که با آنها شناخته مىشود. تک تک عناصرى که فرهنگ دینى را مىسازند، بایستى لبالب از آموزههاى ناب دینى باشند و یا با اصول و معیارهاى دینى هیچ ناسازگارى نداشته باشند. اگر یکى از عناصر سازنده فرهنگ با معیارهاى دینى ناسازگارى داشته باشند، براى جامعه و فرهنگ دینى آسیبهایى را در پى دارد. از این دست عناصر که شمارى را گمان بر آن است که از آداب و رسوم هستند و در جاهایى، شمارى از مردم به آنها به عنوان رسومى ویژه و وابسته به فرهنگ شیعى مىنگرند، حرکتهاى اختلاف انگیز است. انجام مراسم و برنامههایى که کینهها را شعلهورتر مىسازند و هیچ ردپایى در فرهنگ دینى و فرهنگ شیعى ما هم ندارند. براى زلال سازى فرهنگ دینى و جلوگیرى از آلوده شدن آن با پاره اى از آداب و رسوم خرافى اختلاف انگیز و زشت نمایى چهره تشیع، باید همه پاسداران فرهنگ دینى دست به کار شوند که فرهنگ جامعه دینى دستخوش تاخت و تاز این پندارها و خرافهها نگردد.
و نیز اهل فرهنگ و جهت دهندگان به فرهنگ و آداب و رسوم مردم، هوشیارانه باید در برابر پاره اى از نسبتها که به اهل مذهبى داده مىشود، به روشنگرى بپردازند. در مَثَل، ایرانیان آداب و رسومى دارند که به هیچ روى، نشأت گرفته از مذهب تشیع نیست. اما عالمان شیعه، در برابر آن بخش که با معیارها و ترازهاى دینى ناسازگارى داشته ایستاده و آنها را از ساحَتِ فرهنگ این مرز و بوم زدودهاند. آن چه مانده و مردم به آنها مىپردازند، بیشتر آن بخشهایى است که ناسازگاریهایى با آموزههاى اسلامى ندارند و چه بسا مورد تأیید هستند.
با این همه، این آداب و رسوم، از جمله جشن نوروز، سرچشمه گرفته از مذهب تشیع نیست که کسانى آن را دستاویز قرار دهند براى رویارویى با تشیع و حمله به آن. چون این جشن اگر از مذهب تشیع سرچشمه گرفته بود، باید در عراق، لبنان، و در میان شیعیان دیگر کشورهاى عربى، از جمله عربستان هم مىبود و اجرا مىشد. اما مىبینیم فقط در میان کشورهاى فارسى زبان این جشن مرسوم است. این را از آن روى یادآور شدیم که جزوهها و کتابهاى در عربستان، آن هم پیرامون دانشگاه ام القرى مکه فروخته مىشود علیه باورهاى شیعه. از جمله جشن نوروز، از عقاید شیعه بر شمرده شده است و گردآورندگان به پندار خود ناهمخوانى چنین باورى را با اسلام، یاد آور شدهاند.
با این که روشن است جشن نوروز، جشنى است ایرانى و جزء رسوم فارسى زبانان، اما تلاش مىشود با نسبت این جشن به شیعیان، آنان را به گمان و پندار خود مجوسى قلمداد کنند و از دایره اسلام خارج. با اینکه جشنهاى ملى، از جمله جشن نوروز، که ملتهاى مسلمان در سراسر جهان، کم و بیش دارند و آنها را از آداب و رسوم خود مىدانند امرى است مباح و اسلام با آنها از در مخالفت در نیامده، جز این که موارد خلاف آنها را اصلاح کرده است و مسلمانان را از انجام آنها پرهیز داده است.
گروه جمود اندیش در قلمرو اسلام، با عید غدیر نیز به مخالفت برخاسته و آن را بدعت و برگذارکنندگان را تکفیر کردهاند.
شیخ سلیمان العوده، وهابى معروف، در مقاله اى که در روزنامه الجزیره عربستان چاپ شد، شیعیان را با کافران یهودى، مسیحى و زرتشتى یکى دانست و برگذارى عید غدیر را توجیهى براى تکفیر شیعیان دانست.
104یا یکى دیگر از مفتیان عربستان، فتوا بر حرام بودن ذبیحه شیعیان مىدهد و مدعى مىشود که آنان در هنگام ذبح، بهجاى یاد نام خدا، حسن و حسین را نام مىبرند.
105این گونه فتواها و تکفیرهاى سست و بى پایه، ناشى از کینهها و تعصباتى کور است که اگر تعصب و کینه حجاب نشود و فرد در فضاى خردمندانه اى تنفس کند، بىگمان مىتواند با جست و جو و تحقیق و پرس و جو دریابد که شیعیان و فارسى زبانان در جشن نوروز، یا عید غدیر و یا در هنگام ذبح حیوانات چه رفتارى دارند و چه مطالبى را بر زبان جارى مىسازند.
همان گونه مفتى مصر در برابر شایعه وجود قرآنى غیر از قرآن مسلمانان در ایران و مساجد شیعیان ایستاد و آن را دروغ و تهمتى بزرگ خواند و گفت:
»ما و هیأت همراه، سرزده به پاره اى از مساجد ایران وارد شدیم و قرآنهاى موجود در آن مساجد را وارسى کردیم، دیدیم دقیقاً همان قرآنى است که مسلمانان دارند و از آن استفاده مىکنند.«
نتیجه
روشن شد که تیغ تکفیر از آغاز تا کنون، از سوى کسانى به روى مسلمانان و یا گروهى از مسلمانان کشیده شده که به هیچ روى، پاىبند به آموزههاى زلال اسلام و سیره رسول گرامى اسلام نبوده و براى رسیدن به اهداف دنیوى، گروهى و فرقه اى خود، گام در این مسیر گذاردهاند.
بر اساس آموزههاى اسلام، سیره رسول خدا(ص) امیرالمؤمنین و حتى منابع روایى کسانى که تکفیر را در گذشته و امروز، راه و رسم خویش قرار دادهاند و سوار بر توسن جهل و تعصبهاى کور مىتازند، اهل قبله، گویندگان شهادتین در حصن حصین اسلام قرار دارند و کوچکترین بى حرمتى به آنان نارواست، چه رسد به این که ناجوانمردانه آماج تیرهاى زهرآگین تکفیر قرار بگیرند و از دم تیغ گذرانده شوند.